کد خبر : ۶۰۶۰۳۴
۱۳:۴۱

۱۴۰۴/۰۹/۰۶
روایت شهادت شهیدان غریب «نجف فرخ سربست و محمود قدوسی فرد»؛

نجف و محمود با فاصله کمی از هم به شهادت رسیدند

«سیدعبدالله جعفری» از آزادگان بوشهر در خصوص شهادت دو تن از همشهریانش شهیدان «نجف فرخ سربست و محمود قدوسی فرد» می‌گوید: نجف و محمود با فاصله خیلی کمی از هم به شهادت رسیدند و ما شاهد شهادت هر دو آنها بودیم.


به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید غریب اسارت «نجف فرخ سربست» دهم تير ۱۳۴۸ ، در روستاي سربست از توابع شهرستان دشتستان به دنيا آمد. پدرش سردار، کشاورز بود و مادرش ملکي نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. چهارم تير ۱۳۶۷ ، در شرق بصره عراق به شهادت رسيد. پيکرش مد تها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص در زادگاهش به خاک سپرده شد

شهید غریب اسارت «محمود قدوسی فرد»  فرزند عباس در سال ۱۳۴۱ در شهرستان دشتستان از توابع بوشهر متولد شد. در سال ۱۳۶۵ لباس رزم پوشید و به جبهه رفت. سرانجام در تاریخ چهارم تیرماه ۱۳۶۷در حین اسارت و در منطقه عملیاتی جزیره مجنون به شهادت رسید.

نجف و محمود با فاصله کمی از هم به شهادت رسیدند

شهید محمود قدوسی فرد

سیدعبداله جعفری از آزادگان بوشهری نحوه اسارت و شهادت این دو شهید را اینگونه روایت می کند:

روز چهارم تیرماه ۱۳۶۷ بود. من به همراه چند نفر دیگر از دوستان که همگی اهل دشتستان بودیم از جمله شهیدان نجف فرخ سربست و محمود قدوسی فرد در گردان امام حسن از استان بوشهر بودیم. برای انجام عملیات به جزیره مجنون رفته بودیم که عراق چند مرتبه آتش سنگینی روی جزیره ریخت. خیلی از بچه ها به شهادت رسیدند. ما در نیزارهای جزیره پنهان شده بودیم و سعی می کردیم مقاومت کنیم تا به اسارت درنیایم. 

عراقی ها انگار متوجه حضور ما در نیزارها شده بوده، به همین خاطر با نارنجک اقدام به آتش زدن نیزار کردند. چاره ای نداشتیم، اگر آنجا می ماندیم زنده زنده در آتش می سوختیم. یکی از بچه ها تسلیم شد و ما هم با فاصله کمی مجبور شدیم تسلیم عراقی شویم.

عراقی ها ما کنار هم قرار دادند. دستهایمان را بستندند و روی زمین خواباناندند. چند ساعتی ما را در آن همان حالت نگه داشتند. هر کدام از عراقی ها که از کنار ما رد میشد لگدی به ما میزد. خیلی لحظات سختی بود. ما حتی نمی توانستیم با همدیگر حرف بزنیم بلافاصله با پوتین به دهانمان می زدند. گرمای هوا هم ما را خیلی اذیت میکرد.

محمود قدوسی فرد که برادرش علی قدوسی فرد هم چند وقت قبل به شهادت رسیده بود، با لبهای تشنه چشمهایش را رو به آسمان گرفته بود و دعا میکرد. قبلاً هم گفته بود که طاقت اسارت را ندارد و ترجیح می دهد به شهادت برسد تا اینکه در بند عراقی ها باشد. چند لحظه بعد یک خمپاره به نزدیکیهای ما اصابت کرد. ترکش های آن خمپاره به محمود خورد و همانجا به شهادت رسید.

شرایط ما خیلی بغرنج شده بود و خدا خدا می کردیم که ما هم مثل محمود به شهادت برسیم. نجف فرخ سربست هم بر اثر اصابت ترکش زخمی شده بود و درد زیادی تحمل میکرد. کاری از دست ما بر نمی آمد که برایش انجام دهیم.

بعد از چند ساعت عراقی ها ما را حرکت دادند و به سمت اردوگاه العماره بردند. وارد یک آسایشگاه شدیم. حدود ۱۰۰ نفر را در یک اتاقک خیلی کوچک جا دادند. حتی نمی توانستیم خوب نفس بکشیم.

نجف بخاطر زخمهایش خونریزی شدیدی داشت حتی نای نشستن هم نداشت. به زحمت فضایی را باز کردیم و او را روی زمین دراز کردیم. مراقبش بودم که اگر کمک خواست کمکش کنم. آن شب حتی به ما آب هم ندادند. خیلی تشنه بودیم. نجف مدام می گفت: آب... آب... کاری نمی توانستیم انجام دهیم. آبی در آسایشگاه نبود.

صبح که شد یک لحظه به صورت نجف نگاه کردم. رنگش سفید شده بود و لبهایش بشدت خشک شده بود. هرچه صدایش کردم و تکانش دادم واکنشی نشان نداد. نجف با لب تشنه و غریبانه به شهادت رسید.

نجف و محمود با فاصله کمی از هم به شهادت رسیدند

شهید نجف فرخ سربست

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه