شهید غریبی که روی پیراهنش نوشته بود؛ مسافر کربلا
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید غریب اسارت «ابراهیم نجفی» یکم مهر ماه ۱۳۰۸، در روستای معزآباد از توابع شهرستان رودان دیده به جهان گشود. پدرش احمد، کارگری میکرد و مادرش آمنه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. او نیز کارگر بود. سال ۱۳۳۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و چهار دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در حین اسارت به شهادت رسید.

محمدرضا حسنی از همرزمان شهید ابراهیم نجفی، روایت شهادت وی را اینگونه بیان میکند:
ساعت ۱۲:۳۰ شب دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ بود و قرار بود خرمشهر را از چنگال عراقیها نجات دهیم، از چند روز قبل شناساییها انجام شده بود و جلسات توجیهی را گذرانده بودیم و آماده بودیم تا در عملیات شرکت کنیم. نماز مغرب و عشا که به امامت آیت الله حقیقی برگزار شد، به سمت خط دشمن حرکت کردیم.
من و شهید اصغر ایرانمنش که هر دو نفرمان جانشین گردان ادغامی بودیم قرار گذاشته بودیم که یک گردان به خط اول عراقیها بزند و دیگری با دو گروهان ادغامی خط دوم دشمن را بزند، شهید ایرانمنش رو به من گفت: شما کدام را انتخاب میکنید گفتم برای من فرقی نمیکند اگر موافق باشید شیر و خط میکنیم.
بعد از اینکه قرعه انداختیم قرار شد شهید ایرانمنش به خاکریز اول بزند و من هم با بچههای گردان خاکریز دوم دشمن را هدف قراردهیم.
بعد از آنکه شهید ایرانمنش خاکریز اول را فتح کرد و پاکسازی کردند، ما رفتیم به سمت خاکریز دوم، فاصله ما بین خاکریز اول و دوم تقریبا ۴ کیلومتر بودو این ۴ کیلومتر را با شتاب دویدیم و خاکریز دوم را نیز فتح کردیم و ۱۲ اسیر عراقی گرفتیم و به پشت خط فرستادیم.
جناح سمت راست ما دست تیپ نور و سمت چپ در دست تیپ بیت المقدس بود که متاسفانه موفق عمل نکرده بودند و نتوانستند ما را در خط حمله کمک کنند، ما مانده بودیم و مقاومت میکردیم تا این که صبح روز بعد پاتک عراقیها آغاز شد.
بدلیل اینکه نیروی کمکی به ما نرسیده بود وبین خط اول و دوم هم کاملا پاکسازی نشده بودمحاصره شدیم، من هم که از ناحیه شکم مجروح شده به اسارت عراقیها درآمدم.
یکی از همراهان ما شخصی به نام ابراهیم نجفی از میناب بندرعباس بود. تقریبا ۵۷ تا ۵۸ سال سن داشت، علی رغم سن بالایش قدرت وشجاعت مثال زدنی داشت، درست یادم هست جلوی ما به سمت عراقیها تیراندازی میکرد، وقتی فشنگ هایش تمام شد عراقیها به وی گفتند اسلحه ات را زمین بگذار و بیا جلو ولی او تسلیم نشد و با پرتاب متوالی سنگ به عراقیها حمله میکرد، عراقیها نیز با کمال قساوت او را به رگبار بستند و به شهادت رسید.
وقتی بدن مبارکش جلوی من روی زمین افتاد دیدم پشت پیراهنش نوشته؛ مسافر کربلا!
انتهای پیام/