آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۵۵۴۰
۱۴:۳۴

۱۴۰۴/۰۹/۰۱
به یاد شهید اصغر وصالی، چریک خستگی ناپذیر؛

دستمال سرخ ها هرگز تسلیم‌ نشدند...

بچه دولاب، پسر حسن چرخی باستانی کار، از ۱۵ خرداد ۴۲ قد کشید. چریک بود و در همه شهرهای ایران با نامهای مستعار، فعالیت مخفیانه داشت. در میان مبارزان فلسطینی هم دوره چریکی دیده بود. یکی از دو نفری بود که شکنجه گران ساواک را خسته کرده بود. اسمش را گذاشته بودند اصغر پررو! بس که نترس بود و تسلیم‌ناپذیر. پنجشنبه به پنکه سقفی می بستندش و شنبه بر می گشتند! استخوانهای سینه اش را شکسته بودند و ۲۷ کیلو وزن کم‌ کرده بود. انقلاب که پیروز شد، با گروه دستمال سرخ ها به جنگ ضد انقلاب کردستان رفت کنار چمران. جنگ که شد به گیلانغرب رفت. او ظهر عاشورا شهید شده بود و پیکرش آرام گرفته بود کنار برادرش که چندروز پیش آسمانی شده بود... کنار بقیه دستمال سرخ ها که تا دم شهادت تسلیم‌ نشدند...


حکم بازداشتش پس ازشهادت به کردستان رسید!

به گزارش نوید شاهد؛ بیست و هشتم آبان ۱۳۵۹، لحظات ظهر عاشورا بود که یک عاشورایی از تبار حسینیان مکتب روح الله (ره)، در جبهه گیلانغرب، کربلایش را دید و از مقتل خود تا سدره المنتهای قرب خدایش راهی به روشنای خون گشود. او کسی بود که در سراسر عمر خویش، دمی از مجاهدت در راه عقیده و آرمان بزرگش نیاسود و زخم شلاق و شکنجه طاغوت بر پیکر، از فردای پیروزی انقلاب، تمام قد در برابر دشمن داخلی و خارجی قامت افراشت و از کردستان تا گیلانغرب، مدافع حریم حرمت این سرزمین ماند و در این طریق مخلصانه و پاکبازانه لحظه ای آرام و قرار نداشت. علی اصغر وصالی تهرانی فرد، متولد ماه محرم، شهید ظهر عاشورا، همه عمر، عاشورایی زیسته بود و حیاتش آیینه شهادتش بود. محکوم به اعدام در بیدادگاه ستمشاهی، با یک درجه تخفیف، حبس ابد گرفت تا بماند و پس از انقلاب، آنهمه حماسه بیافریند؛ از پاوه تا سومار و از گرگان تا گنبد و از بازی دراز تا گيلان غرب... و آنگاه ره یافته ی وصال شود.

از کارگری چاپخانه تا عضویت در سازمان مجاهدین 

علی‌اصغر وصالی تهرانی‌فرد (معروف به اصغر وصالی) در ١۵ مهر ماه سال ۱۳۲۹ در منطقه دولاب تهران به دنیا آمد. پدرش اهل ورزش باستانی و به حسن چرخی معروف بود و اصغر نیز به این ورزش می‌پرداخت. اصغر از سالهای اولیه نوجوانی در چاپخانه‌ای مشغول به کار شد. ۱۳ ساله بود که قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲، جرقه‌های فعالیت سیاسی را در ذهنش روشن کرد. ایشان در آن سال‌ها فعالیت خود را با پخش اعلامیه‌های امام خمینی (ره) آغاز نمود تا این که در سال ۱۳۵۱ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد.

شش نفری که ساواک دنبالشان بود، یک نفر بود!

همان سال‌ها بود که با مشقت زیاد از ایران خارج شد و دوره‌های چریکی را در فلسطین گذراند و کار آزموده و آبدیده به ایران بازگشت و مبارزاتش را به نحو جدی‌تری پیگیری کرد. تا این که با دستگیری یکی از اعضای سازمان که با او قرار ملاقات داشت، لو رفت و پس از مدتی تعقیب و گریز، در خردادماه ۱۳۵۲ دستگیر و تازه معلوم شد، شش نفری که ساواک در تعقیب آن‌ها بوده، همه یک نفرند و او کسی نبود جز اصغر وصالی که با نام‌های مستعار در استان‌های مختلف کشور، اقداماتی ضد رژیم طاغوتی انجام می‌داده است.

حکم بازداشتش پس ازشهادت به کردستان رسید!

مبارزه و روشنگری در مکتب هدایت

اصغر، هیئتی به نام مکتب هدایت راه اندازی کرد که در کنار روخوانی و تفسیر قرآن به فعالیت سیاسی علیه رژیم می پرداخت که چند نمونه از فعالیت‌های مبارزاتی او از این قرار بود:
۱- جلسات روحانیونی را که وابسته به رژیم شاه و ساواک بودند بر هم می زد. مثلا جلسات حاج اشرف را که از روحانیون وابسته به رژیم شاه بود بر هم زد. یک روز حاج اشرف روی منبر گفت نماینده امام زمان (ع) در این جلسه حضور دارد و برای ایشان صلوات بفرستید. منظور وی، امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت بود که در آن لحظه پای منبر نشسته بود. اصغر بسیار خشمگین شد و جلسه را بر هم زد و سریعا از کمین ساواک متواری شد. روحانی  دیگری که در آن زمان بسیار مشهور هم بود که علی اصغر با درایت و آگاهی و هوشیاری، پرده از چهره نفاق او برداشت و رسوایش کرد. در واقع او جلسات روحانیون موافق با رژیم را به تعطیلی می کشاند اما از طرفی دیگر مدافع سرسخت روحانیون مبارز انقلابی و پیرو مکتب مبارزاتی امام بود.
۲- چاپ اعلامیه و گذاشتن آنها در جا مُهری مساجد و پخش آن در مدارس.
۳- هنگامی که آیت الله سعیدی زیر شکنجه ساواک به شهادت رسید، اصغر به منظور انتقام از ساواک و جلوه دادن ضعف امنیتی نظام و روحیه دادن به مردم برای مبارزه، مرکز آبجوسازی مجیدیه را به آتش کشید.
۴- ترور سرلشگر طاهری رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری که اکثر انقلابیون را شکنجه و اعدام می کرد و این اولین ضربه به پیکر سازمان امنیت شاه بود. اصغر در این عملیات، جمع آوری اطلاعات و شناسایی را به عهده داشت. به همین منظور برای گرفتن اصغر، اعضای خانواده اش توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شدند، به طوری که برادر او از سپاه دانش اخراج و برادر دیگر که هّمافر نیروی هوایی بود از کار برکنار شد.

حکم بازداشتش پس ازشهادت به کردستان رسید!

اصغر پررو، شکنجه گرهای ساواک را از رو برد!

پس از دستگیری و تحمل شکنجه‌های بسیار و تکمیل پرونده، دادگاه حکم ابتدایی اصغر را اعدام تعیین کرد که این حکم در مرحله تجدید نظر به حبس ابد تقلیل یافت. بعد از آن هم به خاطر ضعیف شدن فعالیت‌های سازمان، حکم او را به ۱۲ سال کاهش دادند. اصغر از همان سالی که به زندان افتاد، تا ۲۸ مرداد ۱۳۵۶ که به مناسبت سالروز کودتای ۲۸ مرداد مشمول عفو گردید، در حبس بود و به خاطر رک‌گویی و اعتراضاتش، مدام مورد شکنجه قرار می‌گرفت. ایشان با ایمانی که به آرمان‌هایش داشت، مقاومت را در مقابل ساواک به التماس ترجیح داد و ساواکی‌ها بر اثر این مقدار از استقامتش به او «اصغر پررو» می‌گفتند! او کل دستگاه عریض و طویل امنیتی شاه را با مقاومتش خسته کرده بود. بهمن نادری‌پور معروف به تهرانی شکنجه‌گر معروف ساواک بعدها در اعترافاتش گفت: «ما در کمیته مشترک از دست دو نفر خسته شدیم. یکی عزت شاهی و یکی هم اصغر وصالی که با وجود شکنجه‌های زیاد از موضع‌ خود دست بردار نبودند. مثلاً من پنجشنبه وصالی را به پنکه سقفی می‌بستم و می‌رفتم، شنبه برمی‌گشتم!» ساواکی‌ها او را به حدی شکنجه کرده بودند که ۲۷ کیلو وزن کم کرده بود و استخوان سینه‌اش را شکسته بودند.

با کله رفت توی صورت مسعود رجوی!

در زندان با مشخص شدن‌ انحرافات سازمان مجاهدین و آشکار شدن مشی مارکسیستی این گروه و به شهادت رسیدن مجید شریف واقفی و صمدیه لباف، رودرروی خط نفاق جدید ایستاد و مواضع خود را همه جا اعلام کرد. او در زندان با سران سازمان و مدعیات‌ منافقانه و ماهیت تزویرگرانه آنان علنا به افشای خیانت‌های این جریان پرداخت و با شخص مسعود رجوی که فرصت طلبانه و از داخل زندان قصر، در غیاب رهبران و بنیانگذاران اولیه، خود را رهبر سازمان کرده و از خلا رهبری در شرایط بحرانی استفاده کرده بود، درگیر شد و حتی یک روز به گفته شاهدان و همبندیان: با کله رفت توی صورت مسعود رجوی و هژمونی تحمیلی او را جلوی همه شکست. او از آن زمان و سالها پیش از آشکار شدن همه چیز، پی به ماهیت این شخص و نیت و نقشه هایش برده بود.

حکم بازداشتش پس ازشهادت به کردستان رسید!

از تاسیس اطلاعات و ستاد کل سپاه تا مقابله با ضد انقلاب

نهایتا در اواخر سال ۱۳۵۶ بعد از پنج سال و نیم حبس، از زندان آزاد شد، با پیروزی انقلاب اسلامی، انتظامات زندان قصر را تشکیل داد و سپس وارد تشکیلات نوپای سپاه پاسداران شد و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه شد و مدتی نیز فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را برعهده گرفت. او با شناختی که از اعضا و سران ساواک از دوران زندان داشت آنان را دستگیر کرد و سپس به سراغ عوامل مخفی شده و نقابدار رژیم سابق رفت. روحیه علی‌اصغر به هیچ وجه با امور اداری و ستادی سازگار نبود و به همین دلیل مسئولیت خود را در ستاد کل سپاه رها کرده و به جبهه غرب شتافت.

از رفع غائله گرگان و گنبد تا آزادسازی سنندج از اشغال ضد انقلاب

تیم اصغر اولین گروهی بود که وارد گنبد شد و عوامل بحران سازی ضد انقلاب را شناسایی و دستگیر کرد. هنگامی که متوجه شد نیروهای عراقی با تمام قدرت وارد خاک کشور شدند و گروههای ضدانقلاب، همه شهرهای کردستان را محاصره کردند، او با نیروهای بسیار اندکی که داشت خود را به کردستان و سنندج رساند و به همراه ابوشریف فرمانده سپاه، یک گروه تشکیل دادند و اولین گروهی بودند که وارد کردستان و سنندج شدند. گروه های مخالف نظام نظیر حزب دموکرات به رهبری قاسملو، حزب توده به رهبری سرگرد عباسی و شاخه حزب دموکرات کومله به رهبری اشرف دهقان که از چریکهای فدایی و از زندانیان سیاسی زمان شاه بود. در این دوران جمهوری اسلامی تازه تاسیس شده و ارتش هم از هم پاشیده شده بود و کردستان قدرتی نداشت. به همین منظور نیروهای مردمی وارد جنگ با کردهای ضدانقلاب شدند. گروههای مخالف مانع از ورود نیروهای انقلابی و مردمی شدند. اصغر گروهی متشکل از طیفهای مختلف مردم را تشکیل داد که وارد سنندج شدند و اصغر آنجا را در محاصره گروه قرار داد. او برای اولین بار امنیت را به شهر سنندج بازگرداند و قدرت نظام نوپا را تقویت کرد. اصغر از این عملیات پیروز و سربلند بیرون آمد.
 
ظهور دستمال سرخ ها
 
مریوان داشت سقوط می کرد. ابوشریف فرمانده سپاه به او ماموریت داد به طرف پایگاه یکم مریوان حرکت کند. حدود دوازده نفر بودند که حرکت کردند. آنجا اردوگاهی بود مانند آسایشگاه که اصغر نیروها را در آنجا اسکان داد. در آنجا بچه های گروه، تعدادی دستمال سه گوش سرخ رنگ پیدا کردند و به سه دلیل دستمال سرخ را بر گردن آویختند:اول- برای بستن زخم و مجروحیت احتمالی که از ترکش دشمن به جای باند استفاده کنند.دوم- به یاد خون سرخ امام حسین(ع) دستمال سرخ به گردن انداختند که نشان و سمبل شهادت بود.سوم- تشخیص نیروهای خودی از غیرخودی که نشان هویت گروه بود.این نشان کم کم تبدیل شد به پیشانی بندهای یا زهرا(س) و یا حسین(ع) که با ماژیک روی دستمال می نوشتند و از همان دوران برای اولین بار توسط اصغر وصالی ابداع شد.خود این شهید بزرگوار درباره نامگذاری گروه چنین گفته است: «علت اين دستمال های سرخ که ما به گردن می بنديم، بيش تر آن رسالت خونينی است که در طول تاريخ، نسل هابيل به گردن داشت. احساس يک رسالت و امتداد راه اين ها را داشتيم؛ لذا به خاطر اين که هميشه به ما يادآوری شود که چنين رسالت خونينی را به دوش داريم، دستمال های سرخمان هميشه به گردنمان بود و اکثر بچه هايی که اين دستمال های سرخ را به گردن می بستند، يا شهيد شده اند يا اين که زخمی و معلول. و اين واقعاً مايه افتخار است که برادرانمان به اين حد از رشد و بلوغ دينی و مکتبی رسيده باشند که امتداد راه هابيل های تاريخ را به گُرده گرفته باشند و سرخی خونشان را به عنوان سمبل (دستمال سرخ) به گردن ببندند.»البته درباره علت نام گذاری گروه، دلایل ديگری نیز ذکر شده است. از جمله اين که علت اين نامگذاری، شهادت يکی از اعضای جوان اين گروه بود که هنگام شهادت، لباسی سرخ بر تن داشت و همرزمانش به عنوان ياد بود، تکه هایی از لباس او را بر گردن بستند و عهد کردند که تا گرفتن انتقامش، آن را از خود جدا نکنند. به قول جهانگير جعفرزاده: «اين دستمال که ما می بنديم، جزء قرار ما است. طوقی است که به گردنمان می افتد. يادگار خون رفقا است؛ می خواهيم تا وقتی زنده هستيم يادمان باشد که این بچه ها برای چه شهيد شدند و راهشان چه بود.» هر چه بود، جبهه های سومار و بازی دراز و گيلان غرب، جولانگاه دستمال سرخ ها بود. عرصه را بر ضد انقلاب تنگ کرده بودند. هر چند در اين بين، مبارزه سختی هم با ضد انقلاب های داخلی داشتند.
 
فاتح مریوان، پاوه، سرپل ذهاب و گيلان غرب

بالاخره اصغر با دو تانک به سمت مریوان حرکت کرد. قرار حرکت شش صبح بود اما دو بعدازظهر از کامیاران حرکت کردند و به پادگان مریوان رسیدند که مورد حمله ضدانقلابها قرار گرفتند. پادگان مریوان در گودی قرار داشت و اطراف آن را کوههای بلند گرفته بود به طوری که به آسانی از ارتفاعات داخل پادگان را می توانستند مورد حمله قرار دهند. اصغر با درگیری چریکی ارتفاعات مریوان را تصرف کرد و آسایش و آرامش را به پادگان برگرداند.اصغر با امکانات ضعیف شهر مریوان را از دست دشمن گرفت. بعد از ده تا بیست روز استقرار در پادگان، ابوشریف و شهید چمران به همراه یک خبرنگار وارد پادگان مریوان شدند. ابوشریف وقتی توانمندیهای اصغر وصالی را دید به او ماموریت داد که برای برقراری امنیت به پاوه برود. ولی با تبلیغاتی وسیع، دشمن از گروه اصغر وصالی در نشریه های خود به نام دستمال سرخها یاد می کردند و برای سر اعضای گروه، نفری پنجاه هزار تومان جایزه گذاشته بودند. گروه اصغر سریعا خود را به پاوه رساندند. ضد انقلاب وقتی گروه اصغر را دید که دستمال سرخ بر گردن آنها بود پا به فرار گذاشت و از منطقه متواری شد. هدف بعدی عملیات سرپل ذهاب بود. عراقیها هر شب توسط توپخانه و سلاح جنگی، ارتفاعات تک درخت به نام کوره موش و شهر پل ذهاب در گیلانغرب و اطراف غرب کشور را از بین می بردند. گروه دستمال سرخها وارد سرپل ذهاب شدند و طی عملیات چریکی شهر را از اشغال دشمن درآوردند. هنگامی که شهر را گرفتند گروه اسماعیل وصالی وارد شد. این بار با همکاری اسماعیل، برادر اصغر، ارتفاعات گیلانغرب را آزاد کرده و نیروهای دشمن عقب نشینی کردند.
 
گودال قتلگاه است؟ یا باغ سرخ سیب است؟!...
 
روز تاسوعای سال ۱۳۵۹ تصميم گرفته شد تا عملياتی برای روز عاشورا تدارک ديده شود. قرار شد شهيد وصالی هم با نيروهايش از پادگان ابوذر به گيلانغرب برود. او به همراه علی قربانی که او هم از فرماندهان زبده جنگ بود و دوره های چريکی را در فلسطين ديده بود و چند نفر از کردها که به منطقه آشنا بودند، شبانه برای شناسايی، عازم منطقه شدند. روی تنگه حاجيان، نزديکی های ظهر عاشورا، چند گلوله به سر و کتفش خورد و از بالای تپه به زمين افتاد. يکی از همرزمانش به نام «آقا شمس الله» سريع خودش را به او رساند. اصغر سلاح خود را به او داد و گفت: «اسلحه ام را بگير تا به دست دشمن نيفتد. جنازه ام را هم با خودتان ببريد.»همسرش که در بيمارستان همراهش بود، می گفت که خواب ديده امانتی را می خواستند از او پس بگيرند. می گفت: اين خواب درست بالای سر شهيد وصالی خاطرم آمد. گفته های خود وصالی را هم در مورد شکنجه هايی که در زندان شاه در ظهر عاشورا به او داده بودند به خاطرم آمد. اصغر وصالی می گفت: «وقتی آن روز بعد از شکنجه های ساواک به هوش آمدم، خدا می داند چقدر اشک ريختم که چرا خداوند مرا لايق شهادت ندانسته بود.»
 
صلات ظهر شد ای عاشقان! اذان بدهید...

و حالا او در ظهر عاشورا، پس از سالها جستجوی شهادت و مرگ سرخ در میدان‌های خوف و خون و خطر، در شکنجه گاه ها و سلول‌ها و معرکه های رزم و در تیررس گلوله ها، عاشورایی شده بود و کربلای خودش را دید و سر بر دامن‌ حسین (ع) در گودی قتلگاه گذاشت... و رفت... پس از یک عمر طوفانی و ناآرام؛ پر از حرکت و هجرت و جهاد و اسارت و شکنجه و مبارزه و رنج... حکم اعدام گرفته بود. با یک درجه تخفیف شد حبس ابد. انقلاب، آزادش کرد که کمتر از دوسال بعد، پس از آنهمه حماسه از پاوه و مریوان تا گنبد و گرگان و تا سومار و بازی دراز و... شهید عاشورای گیلانغرب باشد. فقط چهل روز از شهادت برادرش اسماعيل می گذشت و حالا نوبت او بود: فرزند محرم، که برای همین اسمش را گذاشته بودند علی اصغر... و اینک شهید عاشورا....پيکرش را در قطعه ۲۴ بهشت زهرا، در کنار برادرش و در ميان ياران وفادار و فداکارش؛ گروه دستمال سرخ ها به خاک سپردند.

انتهای گزارش/ز


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه