دستمال سرخ ها هرگز تسلیم نشدند...

به گزارش نوید شاهد؛ بیست و هشتم آبان ۱۳۵۹، لحظات ظهر عاشورا بود که یک عاشورایی از تبار حسینیان مکتب روح الله (ره)، در جبهه گیلانغرب، کربلایش را دید و از مقتل خود تا سدره المنتهای قرب خدایش راهی به روشنای خون گشود. او کسی بود که در سراسر عمر خویش، دمی از مجاهدت در راه عقیده و آرمان بزرگش نیاسود و زخم شلاق و شکنجه طاغوت بر پیکر، از فردای پیروزی انقلاب، تمام قد در برابر دشمن داخلی و خارجی قامت افراشت و از کردستان تا گیلانغرب، مدافع حریم حرمت این سرزمین ماند و در این طریق مخلصانه و پاکبازانه لحظه ای آرام و قرار نداشت. علی اصغر وصالی تهرانی فرد، متولد ماه محرم، شهید ظهر عاشورا، همه عمر، عاشورایی زیسته بود و حیاتش آیینه شهادتش بود. محکوم به اعدام در بیدادگاه ستمشاهی، با یک درجه تخفیف، حبس ابد گرفت تا بماند و پس از انقلاب، آنهمه حماسه بیافریند؛ از پاوه تا سومار و از گرگان تا گنبد و از بازی دراز تا گيلان غرب... و آنگاه ره یافته ی وصال شود.
از کارگری چاپخانه تا عضویت در سازمان مجاهدین
علیاصغر وصالی تهرانیفرد (معروف به اصغر وصالی) در ١۵ مهر ماه سال ۱۳۲۹ در منطقه دولاب تهران به دنیا آمد. پدرش اهل ورزش باستانی و به حسن چرخی معروف بود و اصغر نیز به این ورزش میپرداخت. اصغر از سالهای اولیه نوجوانی در چاپخانهای مشغول به کار شد. ۱۳ ساله بود که قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲، جرقههای فعالیت سیاسی را در ذهنش روشن کرد. ایشان در آن سالها فعالیت خود را با پخش اعلامیههای امام خمینی (ره) آغاز نمود تا این که در سال ۱۳۵۱ به عضویت سازمان مجاهدین درآمد.
شش نفری که ساواک دنبالشان بود، یک نفر بود!
همان سالها بود که با مشقت زیاد از ایران خارج شد و دورههای چریکی را در فلسطین گذراند و کار آزموده و آبدیده به ایران بازگشت و مبارزاتش را به نحو جدیتری پیگیری کرد. تا این که با دستگیری یکی از اعضای سازمان که با او قرار ملاقات داشت، لو رفت و پس از مدتی تعقیب و گریز، در خردادماه ۱۳۵۲ دستگیر و تازه معلوم شد، شش نفری که ساواک در تعقیب آنها بوده، همه یک نفرند و او کسی نبود جز اصغر وصالی که با نامهای مستعار در استانهای مختلف کشور، اقداماتی ضد رژیم طاغوتی انجام میداده است.

مبارزه و روشنگری در مکتب هدایت
اصغر، هیئتی به نام مکتب هدایت راه اندازی کرد که در کنار روخوانی و تفسیر قرآن به فعالیت سیاسی علیه رژیم می پرداخت که چند نمونه از فعالیتهای مبارزاتی او از این قرار بود:
۱- جلسات روحانیونی را که وابسته به رژیم شاه و ساواک بودند بر هم می زد. مثلا جلسات حاج اشرف را که از روحانیون وابسته به رژیم شاه بود بر هم زد. یک روز حاج اشرف روی منبر گفت نماینده امام زمان (ع) در این جلسه حضور دارد و برای ایشان صلوات بفرستید. منظور وی، امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت بود که در آن لحظه پای منبر نشسته بود. اصغر بسیار خشمگین شد و جلسه را بر هم زد و سریعا از کمین ساواک متواری شد. روحانی دیگری که در آن زمان بسیار مشهور هم بود که علی اصغر با درایت و آگاهی و هوشیاری، پرده از چهره نفاق او برداشت و رسوایش کرد. در واقع او جلسات روحانیون موافق با رژیم را به تعطیلی می کشاند اما از طرفی دیگر مدافع سرسخت روحانیون مبارز انقلابی و پیرو مکتب مبارزاتی امام بود.
۲- چاپ اعلامیه و گذاشتن آنها در جا مُهری مساجد و پخش آن در مدارس.
۳- هنگامی که آیت الله سعیدی زیر شکنجه ساواک به شهادت رسید، اصغر به منظور انتقام از ساواک و جلوه دادن ضعف امنیتی نظام و روحیه دادن به مردم برای مبارزه، مرکز آبجوسازی مجیدیه را به آتش کشید.
۴- ترور سرلشگر طاهری رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری که اکثر انقلابیون را شکنجه و اعدام می کرد و این اولین ضربه به پیکر سازمان امنیت شاه بود. اصغر در این عملیات، جمع آوری اطلاعات و شناسایی را به عهده داشت. به همین منظور برای گرفتن اصغر، اعضای خانواده اش توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شدند، به طوری که برادر او از سپاه دانش اخراج و برادر دیگر که هّمافر نیروی هوایی بود از کار برکنار شد.

اصغر پررو، شکنجه گرهای ساواک را از رو برد!
پس از دستگیری و تحمل شکنجههای بسیار و تکمیل پرونده، دادگاه حکم ابتدایی اصغر را اعدام تعیین کرد که این حکم در مرحله تجدید نظر به حبس ابد تقلیل یافت. بعد از آن هم به خاطر ضعیف شدن فعالیتهای سازمان، حکم او را به ۱۲ سال کاهش دادند. اصغر از همان سالی که به زندان افتاد، تا ۲۸ مرداد ۱۳۵۶ که به مناسبت سالروز کودتای ۲۸ مرداد مشمول عفو گردید، در حبس بود و به خاطر رکگویی و اعتراضاتش، مدام مورد شکنجه قرار میگرفت. ایشان با ایمانی که به آرمانهایش داشت، مقاومت را در مقابل ساواک به التماس ترجیح داد و ساواکیها بر اثر این مقدار از استقامتش به او «اصغر پررو» میگفتند! او کل دستگاه عریض و طویل امنیتی شاه را با مقاومتش خسته کرده بود. بهمن نادریپور معروف به تهرانی شکنجهگر معروف ساواک بعدها در اعترافاتش گفت: «ما در کمیته مشترک از دست دو نفر خسته شدیم. یکی عزت شاهی و یکی هم اصغر وصالی که با وجود شکنجههای زیاد از موضع خود دست بردار نبودند. مثلاً من پنجشنبه وصالی را به پنکه سقفی میبستم و میرفتم، شنبه برمیگشتم!» ساواکیها او را به حدی شکنجه کرده بودند که ۲۷ کیلو وزن کم کرده بود و استخوان سینهاش را شکسته بودند.
با کله رفت توی صورت مسعود رجوی!
در زندان با مشخص شدن انحرافات سازمان مجاهدین و آشکار شدن مشی مارکسیستی این گروه و به شهادت رسیدن مجید شریف واقفی و صمدیه لباف، رودرروی خط نفاق جدید ایستاد و مواضع خود را همه جا اعلام کرد. او در زندان با سران سازمان و مدعیات منافقانه و ماهیت تزویرگرانه آنان علنا به افشای خیانتهای این جریان پرداخت و با شخص مسعود رجوی که فرصت طلبانه و از داخل زندان قصر، در غیاب رهبران و بنیانگذاران اولیه، خود را رهبر سازمان کرده و از خلا رهبری در شرایط بحرانی استفاده کرده بود، درگیر شد و حتی یک روز به گفته شاهدان و همبندیان: با کله رفت توی صورت مسعود رجوی و هژمونی تحمیلی او را جلوی همه شکست. او از آن زمان و سالها پیش از آشکار شدن همه چیز، پی به ماهیت این شخص و نیت و نقشه هایش برده بود.

از تاسیس اطلاعات و ستاد کل سپاه تا مقابله با ضد انقلاب
نهایتا در اواخر سال ۱۳۵۶ بعد از پنج سال و نیم حبس، از زندان آزاد شد، با پیروزی انقلاب اسلامی، انتظامات زندان قصر را تشکیل داد و سپس وارد تشکیلات نوپای سپاه پاسداران شد و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه شد و مدتی نیز فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را برعهده گرفت. او با شناختی که از اعضا و سران ساواک از دوران زندان داشت آنان را دستگیر کرد و سپس به سراغ عوامل مخفی شده و نقابدار رژیم سابق رفت. روحیه علیاصغر به هیچ وجه با امور اداری و ستادی سازگار نبود و به همین دلیل مسئولیت خود را در ستاد کل سپاه رها کرده و به جبهه غرب شتافت.
انتهای گزارش/ز