خورشید هور، خیبرشکن مجنون
به گزارش نوید شاهد، بیست و هفتم آبان ۱۳۶۳ خورشید هور و ماه مجنون، از افق تنگ حیات دنیا غروب کرد و در وسعت بیکرانه قرب الی الله و در مطلع شهادت فی سبیل الله و فنای عندالرب، درخششی جاوید یافت. سردار شهید مهدی زین الدین، فرمانده لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) از آن اسطوره های زنده و زیسته در دوران ما بود که با انقلاب امام، متولد شد و با جنگ، درخشید و عیار خود را ظاهر ساخت و یکی از ماندگارترین نام های اين هشت سال شگفت و پراعجاز شد. او با عنر کوتاه خود چنان در مدیریت عملیاتی و میدانی جنگ، کارآمدی خود را نشان داد که یکی از الگوهای فرماندهی، سازماندهی و طراحی راهبردی و اخلاق و معنویت و معرفت مکتبی و روحیه و تفکر جهادی شد. بینش او از همان سالهای نوجوانی و در سایه پدری مبارز و تبعیدی و در محضر اولین شهید محراب، آیت الله سیداسدالله مدنی، شکل گرفت و در جریان مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب، رشد و تکامل یافت اما اوج معراج فضیلت و کمال او در جنگی بود که گنج بود و گوهرهایی را کشف کرد که شاید در هیچ شرایطی جز این، یافته و دیده و شناخته نمی شدند. گوهرهایی که قدر و قیمتشان از تاریخ، فراتر است.

فرزند پدری تبعیدی، شاگرد شهید محراب
مهدی زین الدین، روز ۲۴ اسفند ۱۳۳۸ در تهران متولد شد. به دلیل استعداد خاص و کم نظیری که داشت، پایههای تحصیلی دوره ابتدایی را به صورت متفرقه میخواند و با نمرات خوبی قبول می شد. هوش او در حدی بود که توانست در دوران کودکی خود، قرآن را بدون معلم بیاموزد. زمان نوجوانی اش مصادف با آغاز دوران تبعید آیت الله مدنی به خرم آباد بود که پدر او هم بهدلیل مبارزه سیاسی با رژیم طاغوت به همانجا تبعید شده بود. مهدی در آنجا از محضر این معلم اخلاق بهره مند شد و در همین دوران به فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی گرایش یافت.

اخراجی دبیرستان بجرم عضو نشدن در حزب رستاخیز، رتبه چهارم کنکور تجربی کشور!
مهدی در دوره دبیرستان بود که بدلیل حاضر نشدن به عضویت در حزب رستاخیز، از مدرسه اخراج شد. او یکی از دو جوان سراسر خرم آباد بود که عضو ابن حزب نشده بود! بناچار با تحمل زحماتی و با تغییر رشته موفق شد دیپلم خود را بگیرد. این نابغه جوان بعد از اخذ دیپلم، توانست رتبه چهار کنکور تجربی را به دست بیاورد و در رشته پزشکی شیراز قبول شود اما از ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه انصراف داد و در مغازه پدرش مشغول به کار شد، او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود: مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم می خواهد، سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمی گذارم این سنگر مبارزه خالی بماند. بعد از مدتی دعوتنامهای از پاریس برای ادامه تحصیل، برای وی فرستاده شد، بنابراین شهید زین الدین به دنبال اعتصاب عمومی مردم و تعطیلی مغازه ها، مغازه پدرش را تعطیل کرد و تصمیم گرفت با دانشگاههای فرانسه مکاتبه کند. اما وقتی نظر امام خمینی (ره) را در خصوص ادامه تحصیل جوانان در خارج، جویا شد که امام به جوانان ایرانی توصیه کرد: به ایران برگردید، زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است.اینچنین شد که از عزیمت به خارج از کشور برای ادامه تحصیل هم انصراف داد.
شبها تا صبح با خواهرش مسابقه کتابخوانی می گذاشت
مادر شهید از فضای تربیت و رشد و نمو روحی و اخلاقی شهید از سالهای کودکی، چنین روایت کزده است: به علت آلودگی جوّ مدارس زمان شاه، سعی میکردیم بچهها را در مدارس ملی ثبت نام کنیم؛ چون تقیداتشان بیشتر بود. خصلت آنها این بود که به عبادات، خصوصا نماز اول وقت، تلاوت قرآن و شرکت در نماز جماعت و حضور در مجالس دینی، بسیار انس و اشتیاق داشتند. آنها حس تعاون و همکاری در حد ایثار را در خانه داشتند. «مهدی» با اینکه کوچک بود، در کودکی در کارهای بیرون خانه، همکار و یار پدر بود و در منزل هم، با من همکاری و مشارکت داشت. یادم میآید که با بچهها در کوچه، نزدیک منزل، با اشتیاق خاصی مشغول فوتبال بود و بازی هم خیلی گرم گرفته بود. ماه رمضان بود و نزدیک افطار؛ به آقا مهدی گفتم: «مهدی جان! نان برای افطار نداریم!» مهدی، بلافاصله بازی را ترک کرد و برای تهیه نان رفت؛ چون برایش اطاعت از حرف مادر از هر چیز دیگر مهمتر بود. از آن روز، به طور عجیبی مهر او سراسر وجودم را فرا گرفت. «مهدی» و «مجید» در شبهای احیاء همیشه حضوری فعال در مسجد داشتند. ما هم حتما اصرار داشتیم که بچهها در میان مردم حضور پیدا کنند بویژه در مکانهای مقدس، چون حرم، نماز جمعه و... «مهدی» و «مجید»، در تحصیل خود جوش بودند کسی به آنها تذکر نمیداد و به تشویق آنها نیازی نبود. خودشان بسیار جدیت داشتند. «مهدی» زودتر از هفت سالگی به مدرسه رفت و یک سال را جهشی خواند مهدی با خواهرش تا صبح، مسابقهی کتابخوانی میگذاشت، البته نه کتابهای درسی بلکه کتابهای سرگذشت ائمهی اطهار، نهج البلاغه، کتابهای اخلاقی و... را می خواندند.
از جهاد تا سپاه، از کردستان تا دزفول و سوسنگرد
مبارزات او در قم تا پیروزی انقلاب ادامه داشت و بعد از پیروزی، از نخستین افرادی بود که جذب نهاد نوپای جهادسازندگی شد و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، مشتاقانه به آن پیوست و بعد از مدت کوتاهی که لیاقت و شایستگی خود را در بخشهای مختلف سپاه نشان داد، به عنوان مسوول واحد اطلاعات سپاه قم منصوب شد. پس از اینکه در جهاد سازندگی و سپاه پاسداران، توانمندی و تدبیر خود را نشان داد، مسوولیتهای حساس و کلیدی به او واگذار شد؛ او دلیری و پایمردی خود را در مصاف با ضد انقلاب از حزب دموکرات و کومله در کردستان تا حزب خلق مسلمان در قم آزمود. بدین ترتیب، زینالدین به عنوان مسوول شناسایی یگانها انتخاب شد و پس از آن به عنوان مسوول اطلاعات عملیات سپاه دزفول، انجام وظیفه کرد و سپس مسوول اطلاعات و عملیات محورهای سوسنگرد شد.
فرمانده یکی از محوری ترین و موثرترین لشکرهای تاریخ دفاع مقدس
بخشی از موفقیتهایی را که رزمندگان در عملیات فتح المبین به دست آوردند به دلیل تلاشهای وی و همکارانش در زمان مسوولیت اطلاعات - عملیات سپاه دزفول و محورهای عملیاتی بود. او در عملیات بیت المقدس و در جریان آزادسازی خرمشهر نقش زیادی داشت و در این عملیات مسوول اطلاعات - عملیات قرارگاه نصر بود. مهدی زین الدین در این مدت موفق شد تا درایت و کاردانی خود را ثابت کند و به دلیل شجاعت و استعداد رزمی در عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ علیابنابیطالب (ع) انتخاب شود. این تیپ در عملیات رمضان در شمار یگانهای مانوری و خط شکن بود و توانست با فرماندهی و هدایت او به لشکر تبدیل شود. این لشکر در بیشتر عملیاتهای جنگ از جمله عملیات محرم، والفجر مقدماتی، والفجر ۳ و والفجر۴ نقش تعیین کنندهای را به عهده داشت و به عنوان یکی از یگانهای موفق در صحنههای نبرد میدرخشید. سردار رحیم صفوی محترم فرمانده وقت کل سپاه درباره او میگوید: شهید مهدی زینالدین فرماندهی بود که هم از تخصص و تدبیر نظامی و جنگی و هم از اخلاق اسلامی برخوردار بود. در میدان دینداری و اخلاق و ایمان، توانا و در عرصههای جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود.

خیبر شکن؛ نامی که دشمن روی آقا مهدی گذاشت
بعد از سلسله عملیاتهای والفجر، زمزمه آزادسازی جزایر مجنون برخاست. مهدی زین الدین به عنوان طراح و برنامه ریز اصلی عملیات وارد عمل شد. نبرد خیبر آغاز شد و او مهمترین نقش خود را در زندگی کوتاه اما درخشانش رقم زد. او پیروز از جزایر مجنون بیرون آمد و دشمن، مستاصل و عاجز از فرمانده جوان ۲۳ سالهای که باعث شکست آنهمه نیروها و تجهیزات و تدارکات عظیم شده بود، با عنوان «خیبرشکن» نام میبرد. سرلشکر محسن رضایی، فرمانده سپاه در سالهای جنگ، در خصوص روحیه ایثارگری و فداکاری این سردار سرافراز جبهه حق میگوید: اولین و بارزترین ویژگی مهدی، ایثار و فداکاری او بود. سالها در جبهه بود و عملیاتهای فراوانی را قبول کرده بود. خودش در خط مقدم نبرد شرکت کرده و هیچ وقت برادرانش را تنها نمیگذاشت و به همراه برادران بسیجی و رزمندهاش در مشکلات و پیروزیهای جنگ شریک و سهیم بود.
داداش! شیرین بود؟!
شهید زین الدین علاقۀ عجیبی به بسیجیان داشت و شوخی هایش با آنان از همین عشق خالصانه و پرشور نشأت میگرفت. رزمندگان و افراد لشکر، خاطرات بسیاری از این روحیه و رفتار او در یاد دارند و نقل کرده اند. او به بچههایی که خوب به خودشان میرسیدند و حسابی غذا میخوردند، میگفت: «پلو خور!»
یکی دیگر از رزمندگان هم روایت دارد: یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا بچهها همه نشسته بودند. یکی از همین پلوخورها هم بود. آقا مهدی با بچهها هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را رونقی ببخشد. غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا جناب پلوخور شورع کند. همین که دست برد و لقمه را آورد بالا، با اشارۀ آقا مهدی همه بچهها یکهو با صدای بلند گفتند: «یا...علی!»
بندۀ خدا که کاملاً غافلگیر و دستپاچه شده بود، بی اختیار لقمه از دستش افتاد پایین. خودش هم از تعجّب خنده اش گرفت!
و خاطره ای دیگر: آقا مهدی هر وقت میافتاد توی خط شوخی دیگر هیچ کس جلودارش نبود. یک وقت هندوانهای را قاچ کرد، لای آن فلفل پاشید، بعد به یکی از بچهها تعارف کرد. او هم برداشت، شروع کرد به خوردن.
وقتی حسابی دهانش سوخت، آقا مهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت: «داداش! شیرین بود؟!»
با جاذبه اش، آدم می ساخت
خاکی و بی غرور بود. همیشه لباس بسیجی به تن داشت. پوتین هایش رنگ و رو رفته بودند و موهای سرش را مثل سربازان عادی میتراشید. متواضع بود. چیزی که محبت او را در دلها جا میداد، سادگی اش بود. دنبال تشریفات و در بند پست و مقام نبود. راحت و بی تکلّف بود. همیشه در جمع رزمندگان بود؛ با آنها غذا میخورد، درد دل هایشان را میشنید و از همه مهم تر، به آنان بسیار حرمت میگذاشت. این بود که خواسته یا ناخواسته، همه را ناخودآگاه و از عمق وجود، دنبال خودش میکشید. هرکس او را یکبار می دید و با او برخوردی هرچند کوتاه و گذرا داشت، ممکن نبود از مدار جاذبه اش جدا شود.
پدر شهید نقل می کند: در چند سالهی جنگ که بنده با شهید برخورد داشتم، هرگز ندیدم نیرویی را طرد کند. جاذبه عجیبی داشت و در ساختن افراد، استعدادی خارق العاده. اگر میدید کسی در مسئولیت خودش از لحاظ مدیریتی ضعیف است، طردش نمیکرد؛ او را از آن مسئولیت بر میداشت، میآورد پیش خودش در فرماندهی. آن وقت هر جا میرفت، او را هم با خودش میبرد؛ و به این شکل روحیهی مسئولیت پذیری و حس انجام وظیفه را عملاً به او میآموخت و بعد دوباره از او در جایی دیگر استفاده میکرد. با همین روحیهی کریمانه بود که به هر دلی راهی میگشود.
روز اول آشنایی گفت: انتهای راه من شهادت است!...
همسر شهید، خاطراتی شنیدنی از روحیات و رفتار شهید از اولین دیدار تا زندگی مشترک دارد که همه درس آموز است و نشانگر اوج سلوک معنوی و مهر و صفا و بزرگ منشی مردانی که پیش از شهادت، شهید شدن را زیسته بودند:
برخورد اولی که با ایشان داشتم، تمام مسائل را برای من گفته بود. میگفت: «انتهای راه من شهادت است. اگر جنگ هم تمام شود و من شهید نشوم هرکجا که جنگ حق علیه باطل باشد، آنجا میروم تا شهید شوم.» مشکلات نبودن در خانه را، چون قبلا برایم گفته بود، پذیرش و تحملش برای من راحت بود. برای این که سراپا محبت بود. دوست داشت همه از دستش راضی باشند. با این وجود هیچ گونه وابستگی به خانه نداشت. ظرفهای شام معمولاً دو تا بشقاب و یک لیوان بود و یک قابلمه. وقتی میرفتم آنها را بشویم، میدیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من میگفت: خودت انتخاب کن! یا بشور یا آب بکش! میگفتم: حالا مگر چقدر ظرف است؟ در جواب میگفت: هر چه هست، با هم میشوییم. یک روز خانواده مهدی همه منزل ما مهمان بودند. با پدر، مادر، خواهر و برادر مهدی همه با هم سر سفره نشسته بودیم. من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من برگردم.
خوابت به خون، تعبیر شد؛ خورشید مجنون! ماه هور!...
مهدی زینالدین در حالی که تنها ۲۵ سال داشت، در روز ۲۷ آبان ۱۳۶۳ خورشیدی به همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران (کرمانشاه) به سمت سردشت حرکت میکنند. در آنجا به برادران رزمنده میگوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم! موقعی که عازم منطقه میشوند، راننده شان را پیاده کرده و میگویند: خودمان میرویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او میگوید: تو اگر شهید بشوی، جواب عمویت را نمیتوانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را میتوانیم بدهیم. فرمانده محبوب بسیجیها در منطقه تپه ساروین، طی درگیری با گروهکهای ضد انقلاب، به فیض شهادت نائل آمد.
علمدار خیبر، به روایت رهبر
حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی که در زمان شهادت شهید زینالدین، ریاست جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی دفاع را برعهده داشتند، در پیامی از مقام شهید مهدی زین الدین، اینگونه تجلیل کردند:
شهادت سردار شجاع اسلام مهدی زینالدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان لشگر ۱۷ قم و به همه فرماندهان سپاه پاسداران تبریک و تسلیت میگویم. بی شک این خونهای پاک، همگان را در پیگیری هدفهای بزرگ اسلامی مصممتر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر میسازد. سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زین الدین که به حق میتوان گفت از ستارگان درخشان بود، با فقدان خود ما را داغدار کرد. همان طور که برادران را توصیه میکرد:
ما باید حسین وار بجنگیم.
حسین وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه.
حسین وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی.ای کاش جانها میداشتیم و در راه امام حسین (ع) فدا میکردیم.
از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و میگفت عمل کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
پایان/ ز