آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۵۱۳۳
۱۳:۴۷

۱۴۰۴/۰۸/۲۶
گفتگوی اختصاصی نوید شاهد با مادر شهید دکتر سید امیرحسین فقهی:

می‌گفت: ایران برای من حرم است، تخصصم را به بیگانه نمی‌فروشم

مادر شهید دکتر سید امیرحسین فقهی، دانشمند برجسته هسته‌ای کشور، در گفت‌وگویی صمیمانه با خبرنگار «نوید شاهد» از کودکی، منش اخلاقی، سلوک علمی و مسیر پرخطر فرزندش می‌گوید؛ جوانی کم‌حرف، متواضع، خلّاق، عاشق مطالعه و عمیقاً مؤمن که هیچ‌گاه علم خود را وسیله شهرت و رفاه نساخت و سرانجام همان‌گونه که آرزو داشت، به مقام شهادت رسید.


مادر شهید دکتر سید امیرحسین فقهی: فرزندم می‌گفت ایران برای من حرم است؛ علمم را به بیگانه نمی‌فروشم

 

نوید شاهد؛ در حمله بامداد روز جمعه ۲۳ خرداد ماه یکی از چهره‌های برجسته علمی کشور، «شهید دکتر سید امیرحسین فقهی» به‌دست رژیم صهیونیستی شهادت رسید. وی استاد تمام و عضو هیئت‌علمی دانشکده مهندسی هسته‌ای دانشگاه شهید بهشتی و از پیشگامان دانش فیزیک هسته‌ای و فناوری‌های صلح‌آمیز هسته‌ای و از معدود متخصصان حوزه رادیوداروها در کشور محسوب می‌شد.

فعالیت‌های علمی و پژوهشی وی نقش مهمی در توسعه کاربردهای صلح‌آمیز انرژی هسته‌ای، به‌ویژه در درمان بیماری‌های صعب‌العلاج همچون سرطان داشت. شهادت دکتر سید امیرحسین فقهی، از پژوهشگران برجسته حوزه فناوری و مهندسی هسته‌ای، موجی از اندوه و افتخار را در جامعه علمی کشور برانگیخت. او، از دوران کودکی تا درخشش در دانشگاه‌های معتبر کشور، همواره با تلاش خستگی‌ناپذیر، نبوغ کم‌نظیر و روحیه مسئولیت‌پذیری اش شناخته می‌شد؛ جوانی که در اوج توانایی علمی، راهی متفاوت از بسیاری انتخاب کرد.

در این گفت‌وگو، فخری رسایی مادر شهید، از امیرحسینِ کودک، نوجوان، دانشجو و دانشمند می‌گوید؛ از ایمان، اخلاق، خدمت به مردم و از آخرین روزها و سخنانش پیش از شهادت. آنچه می‌خوانید، روایتی مادرانه اما پر از واقعیت‌هایی است که شخصیت این دانشمند جوان را روشن‌تر می‌کند.

می‌گفت: ایران برای من حرم است، تخصصم را به بیگانه نمی‌فروشم


از ویژگی‌های دوران کودکی امیرحسین بگویید؛ چه چیز او را از همان سال‌ها متفاوت می‌کرد؟

امیرحسین از همان کودکی آرام، مؤدب و بسیار کم‌حرف بود. چهار سال بیشتر نداشت که همسایه‌ها عاشق اخلاق و ادبش شده بودند. کنجکاوی عجیبی داشت؛ یادم هست یک‌بار سیمی را در پریز زده بود و وقتی با ترس به او اعتراض کردم، با خونسردی گفت: «مامان نگران نباش، دمپایی پوشیدم و دستکش دارم!» نمی‌دانم این چیزها را از کجا یاد گرفته بود؛ اما نشان می‌داد ذهنش چقدر جست‌وجوگر است.

از نظر علمی چه ویژگی‌هایی در او دیده می‌شد؟

از همان دوران راهنمایی تمرکزش بر درس‌های مهم مثل ریاضی بود. عربی و جغرافیا را فقط در حد پاس کردن می‌خواند، اما برای المپیادهای ریاضی و فیزیک مدام دعوت می‌شد. من می‌گفتم معدل‌ات را بالا نگه دار تا جایزه بگیری، اما جوابش همیشه یک چیز بود: مامان من برای هدفم درس می‌خوانم، نه برای جایزه.

رابطه او با دوستان و همکلاسی‌ها چطور بود؟

با اینکه زرنگ‌ترین دانش‌آموز کلاس بود، همیشه با بچه‌هایی که درس‌شان ضعیف بود دوست می‌شد و به آنها درس می‌داد. حتی همیشه آخر کلاس می‌نشست و می‌گفت: بذار بقیه جلوی کلاس بنشینن تا تمرکز کنن.

اهل رقابت، شهرت یا دیده‌شدن نبود؟

اصلاً و ابداً. در مهمانی‌ها بچه‌ها را دور خود جمع می‌کرد اما یک کلمه از تخصص و موفقیت‌هایش حرف نمی‌زد. یک‌بار به حالت گله به او گفتم مادر چرا بیوگرافی‌ات را باید از اینترنت بخوانم؟ گفت: انسان اگر تمام علم دنیا را بداند باز باید بگوید هیچ نیست… مامان من هیچی نیستم.هرچه داریم از جانب خداست. تا اینکه یک شب 

در مسیر تحصیلی چگونه پیش رفت؟

رشته ریاضی را در دبیرستان انتخاب کرد. من دوست داشتم پزشک شود، اما با لبخند گفت: هم دکتر می‌شوم، هم مهندس.
در نهایت کارشناسی فیزیک هسته‌ای – دانشگاه ارومیه و در کارشناسی‌ارشد مهندسی هسته‌ای – دانشگاه امیرکبیرو همچنین در دکتری، مهندسی هسته‌ای –گرایش انرژی را از دانشگاه امیرکبیر انتخاب کرد. 

در جشن قبولی‌اش، استادشان دکتر خدابخش به ما گفت: این فرزند شما بعدها مثل مرواریدی در صدف برای ایران خواهد درخشید و همان هم شد الحمدلله. 

درباره ویژگی‌های اخلاقی فرزندتان چه می‌گویید؟

از بچگی به او یاد داده بودم غیبت نکند و دروغ نگوید؛ همین هم شد. هیچ‌وقت دروغ نمی‌گفت، غیبت نمی‌کرد و دنبال پول نبود. همیشه می‌گفت:کار برای پول ارزش ندارد؛ ارزش کار به نیت آن است.

از توجه خانواده به تربیت فرزندان گفتید؛ نمونه‌ای به یاد دارید؟

تاکید من و پدر فرزندانم بر تربیت و لقمه حلال بسیار زیاد بود. یک‌بار پدرش از مأموریت ده‌روزه برگشته بود. خواست بچه‌ها را ببرد پارک. در راه، ماشینمان که یک پیکان سبز بود، خاموش شد. باتری آب نداشت. نگهبان اداره گفت آب مقطر می‌آورد اما پدرش قبول نکرد و گفت: «حق نداریم از امکانات اداره برای کار شخصی استفاده کنیم.» و خودش پیاده رفت آب تهیه کرد. امیرحسین این چیزها را می‌دید و یاد می‌گرفت.

علاقه‌مندی و علایق علمی او چگونه شکل گرفت؟

هر اسباب‌بازی که می‌خریدیم بازش می‌کرد! می‌خواست بداند موتور ماشین کنترلی چطور کار می‌کند. با بچه‌های بزرگ‌تر می‌نشست حرف می‌زد. از همان کودکی مشخص بود دنبال فهمیدن چگونگی و چرایی همه چیز است؛ خیلی کنجکاو بود.

در صحبتهایتان فرمودید که چند روز پیش از شهادت، پسرتان خوابی دیده بود؛ آن را برایمان تعریف کنید. 

بله. پسر دیگرم گفت خواب دیده پدرش در عالم خواب می‌گوید: «برای امیرحسین از حضرت امیرالمومنین(ع) شهادت و شفاعت گرفته‌ام.»
امیرحسین مدتی بود تهدید شده بود، اما می‌گفت: مامان نگران نباش؛ تا خدا نخواهد برگی از درخت نمی‌افتد. من که کسی نیستم.

درباره تهدیدها و مراقبت‌ها بیشتر می‌گویید؟

محافظانش بسیار مراقبش بودند. می‌گفتند شما مادرش هستید، بگویید بیشتر احتیاط کند. اما او همیشه می‌گفت: هر چه خدا بخواهد همان می‌شود.

واکنشش به پیشنهادهای خارجی چه بود؟

یک‌بار خواهرش به شوخی گفت: «نکنه پشیمانی از اینکه کشورهای خارجی برات فرش قرمز انداختند و نرفتی؟»
امیرحسین خیلی ناراحت شد و جواب داد: خواهر جانم این حرف مثل این است که نعوذبالله از یاران امام حسین(ع) بپرسی پشیمان نیستید؟ ایران برای من حرم است. محال است علمم را به بیگانه بفروشم. 

از آخرین دیدار و گفت‌وگویتان بگویید.

آخرین بار گفت: مامان برام دعا می‌کنی دیگه؟ گفتم: الهی رو سفید و عاقبت‌به‌خیر باشی. یکهو دستش را دور گردنم انداخت و گفت: مامان بگو عاقبت‌به‌خیر یعنی شهادت.
گفتم: نه مادر، زوده برای این حرف‌ها. گفت: شما بگو شهادت… و این آخرین مکالمه ما بود.

مادر شهید دکتر سید امیرحسین فقهی: فرزندم می‌گفت ایران برای من حرم است؛ علمم را به بیگانه نمی‌فروشم

او آمادگی شهادت داشت؟

بله، واقعاً. شب و روز غسل شهادت داشت. زیارت حضرت معصومه(س) را از خانه تا حرم پیاده می‌رفت. قلبش با ایمان آرام می‌شد.

از روز حادثه چه به خاطر دارید؟

23 خرداد، صبح بعد از نماز، پسرم گفت جنگ شده و حال امیرحسین خوب است. همه آماده رفتن به تهران بودند اما نگذاشتند من بروم. تلویزیون را که روشن کردم، نمی‌گذاشتند اخبار ببینم.
عروسم مرا بغل کرد و گفت: «مادر… تبریک می‌گویم… مادرِ شهید شدی.» باورم نمی‌شد. تا زیرنویس تلویزیون را ندیدم قبول نکردم. امیرحسین عشق زندگی من بود. هنوز هم باور ندارم رفته است.

امروز که به او فکر می‌کنید، چه چیزی بیشتر در ذهن‌تان می‌ماند؟

سلام مخصوص خودش را… آرامشش، ایمانش، تواضعش. تمام عکس‌هایش دور خانه است. تنها چیزی که آرامم می‌کند این است که به آرزویش رسید؛ شهادت. امیرحسین عاری از هرگونه تظاهری بود امیدوارم آمریکا و اسرائیل نابود شوند چراکه فرزند من به بشریت خدمت میکرد. من در یکی از پستهای فضای مجازی خطاب به اسراییل نوشتم «شما داوود نبی را کشتید».

انتهای پیام/ آ


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه