آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۴۷۱۲
۱۱:۵۱

۱۴۰۴/۰۹/۰۱

در دلِ محاصره تا پلِ سابله؛ محمد تدین، سربازِ ماندگارِ ایمان

"محمد تدین"، جانباز ۵۰ درصد دفاع مقدس، از همان نوجوانی هم‌قدمِ انقلاب شد؛ به سپاه پاسداران پیوست، آموزش را در پادگان شهید محمد منتظری قم دید و خیلی زود خود را در دلِ سخت‌ترین میدان‌ها یافت: کردستانِ ملتهب، محاصره‌های طولانی، جاده بانه–سردشت، و بعد جنوب؛ جایی که در عملیات آزادسازی بُستان، ترکش خمپاره تقدیرش را عوض کرد اما مسیرش را نه.


به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، محمد تدین از نخستین نیروهای سپاه اراک بود که در نخستین روزهای شکل‌گیری انقلاب اسلامی به صف پاسداران پیوست. او در عملیات‌های کردستان، نودشه و بستان حضور یافت و در آزادسازی پل سابله به شدت مجروح شد. امروز، با گذر سال‌ها، هنوز با همان آرامش و ایمان از روزهایی می‌گوید که جوانی‌اش را در آتش و ایمان جا گذاشت و عهدی را که با انقلاب بسته بود، هیچ‌گاه نشکست.

در دلِ محاصره تا پلِ سابله؛ محمد تدین، سربازِ ماندگارِ ایمان  

آغاز راه از دلِ انقلاب

محمد تدین، نوجوانی از دیار اراک، در روزهایی که شعله‌های انقلاب اسلامی سراسر کشور را روشن کرده بود، از همان نخستین لحظه‌ها دل به مسیر ایمان و ایثار سپرد. او می‌گوید: «دوران نوجوانی‌ام هم‌زمان با پیروزی انقلاب بود. مثل بسیاری از جوانان آن روزگار، احساس مسئولیت می‌کردم و می‌خواستم سهمی در پاسداری از انقلاب داشته باشم.»
در سال ۱۳۵۸، وقتی هنوز هجده سال بیشتر نداشت، لباس پاسداری بر تن کرد و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. آموزش‌های اولیه را در پادگان شهید محمد منتظری قم گذراند و در نخستین مأموریت خود، رهسپار کردستان شد؛ جایی که شعله‌های فتنه ضدانقلاب، آرامش مردم را به آتش کشیده بود.

کردستان؛ اولین میدان نبرد

سنندج، بانه و سردشت در آن روزها زیر آتش کومله و دموکرات بود. تدین همراه با حدود هفتاد نفر از نیروهای اراک به منطقه اعزام شد تا محور بانه–سردشت را پاک‌سازی کنند؛ عملیاتی سخت، طولانی و طاقت‌فرسا بود. ستون نیروها در ارتفاعات کردستان محاصره شد و آن‌ها نزدیک به هفتاد روز در سخت‌ترین شرایط مقاومت کردند.
او می‌گوید: «امکانات نداشتیم، حتی آب برای مجروحان پیدا نمی‌شد. اما ایمان و روحیه شهادت‌طلبی بچه‌ها، ما را سرپا نگه می‌داشت.»
در همان روزهای محاصره بود که صدای رادیو دو موج کوچک‌شان، خبر آغاز جنگ تحمیلی را در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ رساند. تدین و یارانش اولین کسانی بودند که شیپور جنگ را در دل کوهستان‌های کردستان شنیدند.

رفاقت‌های جاودانه

در محور بانه–سردشت، رزمندگان جوانی بودند که از پشت نیمکت مدرسه به میدان نبرد آمده بودند. شهیدان وحید فریدی و سیاوش امیری از نزدیک‌ترین یاران تدین بودند. او با بغض از لحظه شهادت فریدی یاد می‌کند:
«وقتی مجروح شد، آب خواست، اما هیچ قمقمه‌ای آب نداشت. شهید امیری خم شد و زبانش را در دهانِ فریدی گذاشت تا شاید عطشش آرام گیرد... لحظه‌ای بود که هیچ درسی نمی‌توانست آن را بیاموزد؛ فقط دل‌های آسمانی چنین رفتاری می‌کنند.»

این تصویر برای تدین هنوز زنده است؛ تصویری از خلوص نسلی که در آتش می‌سوخت اما تسلیم نمی‌شد.

در دلِ محاصره تا پلِ سابله؛ محمد تدین، سربازِ ماندگارِ ایمان  

بازگشت کوتاه، مأموریت تازه

پس از ماه‌ها مقاومت در کردستان، تدین و یارانش به اراک بازگشتند. مردم شهر با شور و اشک از آنان استقبال کردند. اما آرامش نپایید؛ با شدت گرفتن درگیری‌ها در غرب، او دوباره رهسپار پاوه و نوسود شد.
در آن مناطق، گروه‌های ضدانقلاب هنوز در کمین بودند. تدین همراه با شهید سیاوش امیری فرماندهی گروهی از رزمندگان اراک را برعهده گرفت. آنان در عملیات آزادسازی نودشه و نوسود در سال ۱۳۶۰ نقش مهمی ایفا کردند و توانستند مناطق حساس کردستان را از لوث دشمن پاک کنند.

تشکیل نخستین گردان سپاه استان مرکزی

با پایان مأموریت در کردستان، تدین به اراک بازگشت اما این‌بار مسئولیتی سنگین‌تر بر دوش داشت. او و جمعی از همرزمانش از جمله شهید رحیم نجفی، شهید مهدی ثامنی و مرحوم کریم نجفی، گردانی از نیروهای استان مرکزی را سازمان‌دهی کردند؛ گردانی که بعدها در عملیات‌های جنوب کشور خوش درخشید.
او می‌گوید: «در آن زمان سپاه تازه داشت ساختار نظامی پیدا می‌کرد. ما جوان بودیم اما تجربه کردستان را داشتیم، همین تجربه‌ها شد ستون فقرات گردان جدید.»

پل سابله؛ روزی که زندگی عوض شد

پاییز ۱۳۶۰، گردان تازه‌ساز اراک راهی منطقه سوسنگرد شد تا در عملیات آزادسازی بُستان شرکت کند. در حوالی پل سابله، درگیری شدیدی میان رزمندگان ایرانی و نیروهای بعثی درگرفت.
تدین در کنار شهید رحیم نجفی در خط مقدم بود که خمپاره‌ای در چند قدمی آنان فرود آمد. ترکش‌ها سراسر بدن او را شکافت؛ سر، پا، چشم و سینه‌اش مجروح شد. «در لحظه، فکر کردم شهید شده‌ام. ذکر شهادت خواندم و آرام گرفتم، اما صدای بچه‌ها را شنیدم. با چفیه خون را بستم و سعی کردم زنده بمانم.»
دوستانش او را بر روی وانت حامل پیکر شهدا گذاشتند و از میدان خارج کردند. او می‌گوید: «روی جنازه شهیدان ترکمانی و ضامنی افتاده بودم... درد جسم کمتر از درد روح بود.»
پس از انتقال به بیمارستان صحرایی و سپس بیمارستان ۵۰۱ ارتش در تهران، بخشی از بینایی و قدرت حرکت خود را از دست داد. از همان زمان، یادگار جنگ بر پیکرش ماند.

روایت ایمان و همدلی

تدین با نگاهی سرشار از احترام از مردم پشت جبهه یاد می‌کند: «اگر مردم نبودند، ما دوام نمی‌آوردیم. زنان روستایی نان خشک و کشمش می‌فرستادند، پیرمردها گاو و گوسفند قربانی می‌کردند. هر بار که بسته‌ای از پشت جبهه می‌رسید، امید در دل‌ها زنده می‌شد.»
او تأکید می‌کند که جنگ فقط میدان گلوله نبود، میدان فرهنگ بود؛ تقابل دو جهان‌بینی: ایمان و سلطه. «ما در برابر سی، چهل کشور ایستادیم. با دستان خالی، اما با اتکای به خدا و رهبری امام، یک وجب از خاک‌مان را واگذار نکردیم.»

دلتنگی‌های خانه

در میان خاطرات آتش و فولاد، تدین از لحظه‌های دلتنگی خانواده‌اش نیز می‌گوید. آن روزها بیشتر خانه‌ها تلفن نداشتند و تماس ممکن نبود. نامه‌ها تنها پل میان جبهه و خانه بودند. «مادرم همیشه نگران بود. اما می‌دانست راهی که رفتیم، راهی است که باید ادامه یابد. دعا می‌کرد و با صلوات بدرقه‌مان می‌کرد.»

بازگشت به میدان خاطره‌ها

سال‌ها بعد از جنگ، تدین بارها به مناطق عملیاتی بازگشته است. می‌گوید: «هر بار که به کردستان می‌روم، صدای شهدا را حس می‌کنم. کوه‌ها هنوز بوی آن روزها را می‌دهند. همان سنگ‌هایی که پناه‌مان بودند، حالا زیارتگاه‌اند.»

یادِ یاران و پیامِ پایدار

محمد تدین با چشمی که هنوز زخم جنگ را در خود دارد، از شهیدانش با احترام یاد می‌کند و می‌گوید:
«شهدا زنده‌اند، فقط ما باید فراموش نکنیم. اگر امروز در آرامش زندگی می‌کنیم، از خون پاک آن‌هاست. من از شهدا فقط یک چیز می‌خواهم؛ ما را فراموش نکنند و شفاعت‌مان کنند.»

او از مردم نیز درخواستی ساده دارد: «مسیر شهدا را ادامه دهید. امنیت امروز رایگان به‌دست نیامده است. قدر بدانید و از یاد نبرید که این آرامش بر شانه‌های زخمی ایثارگران استوار است.»

فرجام سخن

روایت محمد تدین، حکایت نسلی است که ایمان را سپر کرد و با کمترین امکانات در برابر بزرگ‌ترین دشمن ایستاد. جوانی‌اش در جبهه جا ماند، اما روحش هنوز بوی مقاومت می‌دهد. او می‌گوید:
«اگر دوباره همان روزها تکرار شود، باز هم راهی می‌شوم. این سرزمین ارزش دارد، چون شهدا برایش خون دادند.»


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه