ایمان و خدمت؛ از میدان جنگ تا سنگر پرستاری

شمسی بیات، بانوی امدادگر و پرستار دوران دفاع مقدس، از خاطراتی میگوید که قلب هر شنوندهای را به تپش وا میدارد و او نخستین گروه بانوان امدادگر زنجانی بود که راهی جبهههای کردستان شد و بعد از آن در بیمارستانهای صحرایی جنوب فعالیت کرد و از لحظات پرتنش جنگ تا رسیدگی به مجروحان و شهدای جنگ، ایمان و تعهدش هیچگاه سست نشد و بیات میگوید حتی در آخرین لحظات زندگی رزمندگان، تنها سفارش آنان حجاب و پایبندی به ارزشها بود و امروز او در جایگاه استاد دانشگاه و همسر یک جانباز، الگویی برای نسلهای جدید به ویژه در عرصه پرستاری و حجاب است و مصاحبه پیش روی او با خبرنگار نوید شاهد زنجان، روایت فداکاری، ایثار و ایمان بانویی است که زندگیاش تلفیقی از خدمت در جبهه و بالین بیماران است و به مناسبت روز پرستار و ولادت حضرت زینب (س)، این گفتگو یادآور صبر، شجاعت و روحیه بیبدیل پرستاران است.
لطفاً کمی از دوران کودکی و خانوادهتان بگویید.
من سال ۱۳۴۱ در خانوادهای مذهبی در زنجان به دنیا آمدم، فرزند چهارم از ده فرزند خانواده بودم. دوران کودکیام سرشار از خاطرات شیرین و مهمانیهای ساده مردم زنجان بود. شبهای چهارشنبهسوری، شیر برنج میپختیم و آجیلها و خوراکیها را بین همسایهها تقسیم میکردیم. ریشسفیدها بعد از نماز کیسههای کمک مالی را به خانهها میآوردند؛ هر کس متناسب با توانش پول میگذاشت یا برمیداشت. این تعاملها، حال و هوای عید را شاداب میکرد.
با وجود فضای آرام کودکی، چه شد که وارد فعالیتهای انقلاب شدید؟
دوران نوجوانیام با انقلاب گره خورده بود. نخستین راهپیمایی زنان در زنجان در تابستان ۱۳۵۷، بزرگداشت شهید مرتضایی بود و البته وسیلهای برای اعتراض به رژیم پهلوی. اطلاعات از طریق مساجد منتقل میشد و ما با دوستان تصمیم میگرفتیم در تظاهرات شرکت کنیم. شانزده ساله بودم، اما پر از بیداری و آگاهی. در مدرسه انجمن اسلامی داشتیم که آموزشهای قرآنی، امدادگری و حتی خنثیکردن مین و پرتاب نارنجک را شامل میشد.

اولین اعزام شما به جبهه چگونه رقم خورد؟
جنگ آغاز شده بود اما اطلاعرسانی ضعیف بود. از رادیو شنیدیم نیروی امدادگر لازم است، پس با رضایت خانوادهها و امضای رضایتنامه، داوطلب شدیم. من و دوستانم به بوکان اعزام شدیم، جایی که به گرمی از ما استقبال شد و رزمندگان میگفتند: «شما اولین نیروهای خانم هستید؛ باید شجاع باشید.» فضای کردستان بسیار دشوار بود، با منور و تیرباران و وحشت لحظهای، اما ما با تمام توان در کنار مجروحان و شهدای جبهه فعالیت میکردیم.
خاطرهای از آخرین لحظات شهدا برای ما بگویید.
یک بار رزمندهای جلوی بیمارستان هدف قرار گرفت. بالای سرش بودم و در آخرین لحظاتش گفت: «خواهر، حجابتون.» تنها سفارشش حجاب بود. آن لحظه فهمیدم حجاب چقدر ارزشمند و کوبنده است؛ حتی بیشتر از خون شهدا در حفاظت از جامعه مؤثر است.
بعد از کردستان، به جنوب هم اعزام شدید؟
بله، مهر ۱۳۶۲ از کردستان برگشتیم و سپاه زنجان مأموریت جنوب را به ما داد. مسیر طولانی و سختی داشت؛ مینیبوس با صندلیهای حذفشده و کف موکت شده، مسیر سه روزه تا دزفول و اندیمشک را طی کردیم. بیمارستان صحرایی محل کار ما بود؛ فضای متفاوتی نسبت به بیمارستانهای معمولی داشت، همه مسئولیتها مشترک بود و حتی پزشک و پرستار و امدادگر با هم کار میکردند. وظایف ما شامل آمادهکردن غذا، شستوشوی ملافه، کمک به مجروحان و پانسمان بود.
شرایط محیط جنگ چگونه بود؟
صدای آژیر آمبولانسها، بوق ماشینها و انفجارها همه جا را پر کرده بود. مجروحانی با چشمها و دهان پر از خاک و زخمیهایی که زیر آوار مانده بودند را به سرعت رسیدگی میکردیم. حتی با وجود جوانی و ترس طبیعی، هرگز از امدادگری دست نکشیدیم. شهدای کنار بیمارستان را با چشمانی اشکبار و قلبی پر درد کفن میکردیم.
پرستاری و امدادگری چه ارتباطی با حضرت زینب (س) دارد؟
حضرت زینب (س) در کربلا الگوی مراقبت و پرستاری بود، کسی که نه فقط از مجروحان و اسرا حمایت میکرد بلکه با شجاعت و حکمت، روحیه مردم را حفظ میکرد. کاری که ما در جبهه و بیمارستان صحرایی انجام میدادیم، ادامه همان مسیر بود؛ پرستاری عاشقانه و همراه با ایمان.
تجربه شخصی شما در حفظ حجاب و عفاف چگونه بود؟
رزمندگان در جبهه نگران نسل آینده و حجاب بانوان بودند. همان سفارشهای پایانی شهدا مرا متوجه اهمیت حجاب کرد. حجاب تنها پوشش نیست، بلکه سپری است در برابر هجمه فرهنگی دشمن و عنصری است که نشاندهنده تعهد و ایمان زن مسلمان است.
امروز که روز پرستار است، چه پیامی برای همکاران و نسل جوان دارید؟
پرستاری شغلی عاشقانه و فداکارانه است؛ روز پرستار یادآور ایثارگری بانوانی است که جان خود را برای نجات دیگران گذاشتند، همانند شهدای دفاع مقدس. امیدوارم نسل امروز، هم در حرفه پرستاری و هم در حفظ عفاف و حجاب، الگویی برای دیگران باشد. اگر روزی دوباره شرایط جنگ فراهم شود، بدون تردید باز هم به جبهه میروم؛ همان شور و تعهد هنوز در دل من زنده است.