کد خبر : ۶۰۳۲۳۷
۱۱:۰۲

۱۴۰۴/۰۸/۰۴
روایتی از شهادت شهدای غریب؛

وقتی غربت در رگ‌های شهدای غریب جاریست

شهدای غریب اسارت در غربت به دنبال وصال با معبود گشتند.


به گزارش نوید شاهد همدان، شهدا دنبال نام و نشان نبودند تا خود را به رخ عالمیان بکشانند آن‌ها به دنبال گمنامی بودند تا همچون مادرشان حضرت زهرا (س) مظلومیت و غربت جزئی جدانشدنی از وجودشان باشد و در این میان شهدای غریب اسارت بیش از همه شهدا غریب‌تر و مظلوم‌تر هستند. در این گفت‌و‌گو روایت غربت سه شهید غریب اسارت را می‌خوانید.

محمدباقر عباسعلی پور جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس در خاطراتی از رفقای شهیدش اینگونه روایت می‌کند:

در ۱۸ تیر ۱۳۶۵ از لشکر ۹۲ زرهی اهواز به جبهه اعزام شدم. در چهارم تیرماه ۱۳۶۷ به اسارت نیرو‌های بعثی عراق درآمدم و در اسارت اردوگاه تکریت ۱۲ به مدت ۲۷ ماه منزل و اقامتگاه ما شد. در اردوگاه اجازه داشتیم که چند ساعتی را در محوطه بیرونی بگذرانیم که به این واسطه با همشهریان در سایر آسایشگاه‌ها آشنا می‌شدیم.

غریبی در غربت

یکی از همشهریانی که اردوگاه ما بود شهید «مهدی الیاسی» از رزمندگان روستای جورقان بود، جوانی لاغر اندام، ساده، مهربان و ساکت که ارامش در جزء جزء چهره اش هویدا بود. در طول مدتی که با مهدی در اردوگاه بودیم جز سادگی و مهربانی چیزی از این شهید بزرگوار ندیدم.

در برخی از روز‌ها بعثی‌ها به اردوگاه می‌آمدند و بیماران را به بهداری می‌بردند، مهدی در ان زمان سرماخورده بود و گلو درد شدیدی داشت به طوری که صدایش به خس خس افتاده و به سختی نفس می‌کشید، در یکی از همان روز‌ها با بعثی‌ها به بهداری رفت و هرچه منتظرش ماندیم بازنگشت وقتی از عراقی‌ها پرسیدیم چرا رفیق ما نمی‌اید گفتند: آمپول پنی سیلین تزریق و تمام کرده است بعد‌ها متوجه شدیم مهدی به آن آمپول حساسیت داشته و بعد از تزریق به شهادت رسیده است. پیکر مهدی را بدون اینکه برای بار آخر ببینیم در آرامستان‌های اطراف اردوگاه به خاک سپردند و دیدار ما با مهدی به قیامت رفت.

وقتی غربت در رگ‌های شهدای غریب جاریست

وصیتی که بر زمین ماند

شهید «بیوک عباس پور» یکی دیگر از شهدایی بود که در اردوگاه با ایشان بودم. بیوک اهل بیجار بود و تازه عقد کرده بود. او فردای عقد به جبهه آمده و در عملیات اسیر شده بود. جوانی مظلوم ولی به شدت قوی بود. بیوک از آن جوانانی بود که از عهده کار‌های سخت برمی امد چرا که بنیه بدنی محکمی داشت. به دلیل غذا‌های مسموم و تاریخ مصرف شده‌ای که اردوگاه توزیع می‌شد دچار بیماری گوارشی شده بود و دارو‌ها به او اثر نمی‌کرد. ما در اردوگاه سهمیه شیرخشک داشتیم که با آن مقدار ناچیز ماست تهیه می‌شد و به بیماران می‌دادند تا حال آن‌ها بهتر شود. بیوک همیشه سهمیه خود را با اجبار به من می‌داد. در یکی از روز‌ها حالش خیلی بد بود و به بهداری اعزام شد با التماس از عراقی‌ها خواسته بود تا برای وصیت یکی از همرزمانش را صدا بزنند ولی ان‌ها اعتنایی نکرده بوده و در یکی از شب‌های اسارت به شهادت رسید و پیکرش در کنار مهدی الیاسی به خاک سپرده شد.

وقتی غربت در رگ‌های شهدای غریب جاریست

درد تا مغز استخوانش نفوذ کرد

شهید «صفر حیدری» از بچه‌های بیجار بود که ایشان نیز در اردوگاه ما بود. صفر براثر موج انفجار شرایط روحی خوبی نداشت و با کتک و فریاد‌های بعثی‌ها عنان از کف می‌داد و سرو صدا می‌کرد و بعثی‌ها نیز از حال پریشان او استفاده کرده و تا جایی که از دستشان بر می‌امد صفر را کتک می‌زدند و همین کتک‌ها و ضربات سهمگین روزی از روز‌ها جانش را گرفتند و غریبانه و مظلومانه به خاک سپرده شد.

وقتی غربت در رگ‌های شهدای غریب جاریست

گفت‌و‌گو از سمانه پورعبداله


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه