کد خبر : ۶۰۲۶۸۴
۱۰:۰۰

۱۴۰۴/۰۷/۲۶
خاطره خودنوشت شهید فتح اله میرغفاری «۵»

بازگشت شبانه به تنگ ابوالحیات

شهید فتح‌الله میرغفاری در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ساعت پنج ربع کم بود که من در تنگ ابوالحیات پیاده شدم. هوا بسیار تاریک بود و باران می‌بارید. شروع به دویدن و راه رفتن کردم و در ساعت شش و نیم به خانه رسیدم. از روی دیوار به داخل حیاط پریدم. مادرم مرا دید و پدرم هم بیدار بود...» قسمت پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.


بازگشت شبانه به تنگ ابوالحیات
 
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «فتح‌الله میرغفاری» سوم تیر سال 1341 در روستای گاوکشک شهرستان کازون ديده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند. دوران راهنمایی را در مدرسه‌ی کوروش کازرون و دوره‌ی دبیرستان را در مدرسه‌ی شاکر در رشته‌ی علوم انسانی با موفقیت پشت سرگذاشت. با آغاز جنگ تحمیلی با وجود قبولی در آزمون تربیت معلم درس را رها کرد و عازم جبهه شد. در آنجا با توجه به سوابق مبارزاتی و تحصیلی‌اش به‌عنوان رابط عقیدتی و سیاسی گردان فعالیت کرد. وی سرانجام ۱۵ مهر سال ۱۳۶۱ منطقه‌ی عملیاتی پاسگاه زید در حالی که مشغول گفتن اذان بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای گاو کشک کازرون به خاک سپرده شد.
 
متن خاطره قسمت «۵» : بازگشت شبانه به تنگ ابوالحیات
 
ساعت پنج ربع کم بود که من در تنگ ابوالحیات پیاده شدم. هوا بسیار تاریک بود و باران می‌بارید. شروع به دویدن و راه رفتن کردم و در ساعت شش و نیم به خانه رسیدم.
 از روی دیوار به داخل حیاط پریدم. مادرم مرا دید و پدرم هم بیدار بود. بقیه‌ی اعضای خانواده نیز بیدار شدند. ساعت هشت، داداش کوچکم، عوض از کوار آمد و از من درباره‌ی سربازی و ارتش پرس‌وجو می‌کرد. فردای آن روز به علف‌بری پایاب رفتم و سه روز برای جمع‌کردن خار در باغ کار کردم.

در این روز‌ها همیشه ناراحت و افسرده بودم. دردم و گرفتاری‌ام این بود که هرچه زودتر از این ده بیرون بروم و به صحرای کَت بروم. احساس می‌کردم حساسیت روانی دارم؛ به‌محض ورود به ده، رنگم می‌پرید و افسردگی به سراغم می‌آمد. آرزو داشتم که هر روز مرخصی به یک ساعت تبدیل شود.

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه