اولین روزهای آموزش و آشنایی با همشهریها

در آن ساعت، هوای کرمان بسیار سرد بود و بچهها همه از سرما به لرزه افتاده بودند. پس از بررسی و تحقیق، دژبان ما را به آسایشگاه برد و خوابیدیم. صبح ساعت چهار ما را از خواب بیدار کردند و صبحانه دادند؛ صبحانه شامل کمی مربا و یک تکه کوچک نان بود. سپس ما را بین گروهانهای گردان ۳ تقسیم کردند.
موهای خود را با ماشین پادگان تراشیدیم، لباس ارتشی پوشیدیم و من در گروهان پنجم قرار گرفتم. صبح زود ما را بیدار کردند، دویدیم و جلوی گروهان به خط شدیم.
افسر وظیفه، جناب سروان منصور سلیمانیان، به ما خوشآمد گفت و درباره درجههای ارتشی و محیط نظامی توضیح داد. فردای آنروز، سرگروهبان رمضان مهدیزاده و ستوان دوم محمد فارسی (معاون فرمانده گروهان) آمدند و پس از سخنانی، ما را به چهار دسته تقسیم کردند و هر دسته گروهبان خود را یافت و آموزش نظام جمع آغاز شد.
آشنایی با همشهریها
پس از سه چهار شب، یک شب در صف غذا سربازی از من پرسید که اهل کدام شهر هستم؛ گفتم کازرون. او گفت: من هم کازرونی هستم. وقتی فهمید هر دو اهل نودانیم، با خوشحالی گفت که از گاوکشک هستم و همدیگر را معرفی کردیم و دوست شدیم.
او عطا دهداری بود و گفت تعدادی از بچهها نیز اهل همان حوالی هستند. گفتم آنها را میشناسم در یک اتوبوس بودیم. همیشه از آمدن به سربازی ناراحت بودند و به فکر خانه بودند در حالی که من خوشحال بودم که به سربازی آمدهام.
آنها دائم مرخصی میخواستند و دعا میکردند ۲۴ ساعت مرخصی بگیرند، اما من از اسم مرخصی بدم میآمد و حتی از خدا میخواستم که مرخصی ندهند که این جناب سروان امان الله اکبری و فرمانده گروهان میباشد مثل یک پدر او را دوست میداشتیم و خیلی خیلی مرد خوبی بود و فرمود که بچههای من خیلی خوش آمدید به سربازی و امیدوارم که دوران سربازی به خوشی بگذرانید.
انتهای متن/