آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۲۶۳۳
۰۱:۳۲

۱۴۰۴/۰۷/۲۸

روایت یک رزمنده؛ از دانش‌آموزِ بسیجی تا دیده‌بان خط مقدم

یدالله عروجی جانباز 70 درصد که در نوجوانی از ساوه که با رضایت پدر به جبهه اعزام شد، در گفت‌وگویی شنیدنی از آموزش‌های کوتاه‌مدت، شرکت در عملیات‌های کلیدی دفاع مقدس و مجروحیت شیمیایی خود روایت می‌کند؛ تجربه‌ای که او را از گردان پیاده به واحد دیده‌بانی و آتشبار رساند.


به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، یدالله عروجی، از ساکنان شهرستان ساوه، با یادآوری روزهایی که کشور نیازمند نیرو بود، می‌گوید در سال ۱۳۶۰ و در حالی که هنوز دانش‌آموز سال سوم دبیرستان بود، همراه جمعی از هم‌نسلانش راهی جبهه شد. او که نخست آموزش‌های مقدماتی را در صالح‌آباد گذراند، در عملیات‌هایی مانند مطلع‌الفجر، والفجر مقدماتی، بدر و کربلای ده نقش‌آفرینی کرد و پس از کسب تجربه به واحد دیده‌بانی و پشتیبانی آتش منتقل شد؛ در جریان نبردها نیز چندین‌بار شاهد شهادت همرزمان و اصابت جنگ‌افزارهای شیمیایی به خود و دیگر رزمندگان بود. این روایت، تصویرگر بخشی از زندگی یک رزمنده است که از شور جوانی تا سنگینی هزینه‌های جنگ را با صداقت و خلوص بیان می‌کند.

روایت یک رزمنده؛ از دانش‌آموزِ بسیجی تا دیده‌بان خط مقدم  

زندگی‌نامه و آغاز مسیر جهاد

بسم‌الله الرحمن الرحیم
اینجانب یدالله عروجی، فرزند سفر اوجی، از شهرستان ساوه هستم. در دوران دفاع مقدس، زمانی که دانش‌آموز سال سوم دبیرستان بودم، جنگ آغاز شد. فضای کشور پر از شور انقلابی و غیرت دفاع از میهن بود. بسیاری از هم‌کلاسی‌هایم راهی جبهه شدند و من نیز احساس کردم باید قدمی برای دفاع از انقلاب و کشور بردارم.

در خانه موضوع را با پدرم مطرح کردم. پدرم ابتدا نگران بود، اما وقتی از ایمان و علاقه‌ام گفت‌و‌گو کردیم، رضایت داد. او پیش‌تر در آرزوی زیارت کربلا بود و می‌گفت اگر راه کربلا باز شود، همه خانواده را می‌برد. همین سخنان باعث شد با رضایت او و مادرم راهی بسیج شوم تا نام‌نویسی کنم.

ثبت‌نام و آموزش‌های اولیه

در بسیج شرط اعزام، داشتن رضایت‌نامه پدر و معرفی دو نفر بود. پس از تکمیل مدارک، در واحد بسیج شهر ساوه، روبه‌روی مسجد صاحب‌الزمان، ثبت‌نام کردم.
روز بعد، ما را برای آموزش مقدماتی به مرکز صالح‌آباد اصفهان فرستادند. در مدت تنها یک هفته، آموزش‌هایی مانند اسلحه‌شناسی، سینه‌خیز، تیراندازی و دفاع شخصی دیدیم. پس از پایان دوره، به پادگان امام حسین تهران (میدان اسبدوانی سابق) اعزام شدیم. آنجا تازه فهمیدیم که انقلاب اسلامی چه تغییر بزرگی در ارتش و ساختار‌های آن ایجاد کرده است.

اعزام به جبهه و نخستین حضور در نبرد

پس از چند روز ما را از تهران به کرمانشاه و سپس به منطقه گیلانغرب منتقل کردند. محل استقرار ما، گاوداری‌های مصادره‌شده‌ای بود که به پادگان تبدیل شده بود. بعد از حدود ده روز، سازمان‌دهی شدیم و همراه با نیرو‌های یزد در قالب گردان حضرت معصومه (س) و گردان موسی بن جعفر (ع) وارد عملیات مطلع‌الفجر در ارتفاعات شیاکوه شدیم.

در آن عملیات، من به‌عنوان تک‌تیرانداز حضور داشتم. نیرو‌های ایرانی موفق شدند قله قاسم‌آباد را تصرف کنند. خاطرم هست که از آشپزخانه دشمن برنج و خورش قیمه گرفتیم و خوردیم؛ غذایی که هنوز هم یادش در ذهنم مانده است. اما طولی نکشید که آتش شدید هلی‌کوپتر‌ها و توپخانه عراق منطقه را زیر آتش گرفت. با وجود آموزش اندک، بچه‌ها مردانه ایستادند. در همان عملیات چند تن از هم‌رزمانم، از جمله شهید صمد جوکار و شهید مسلم پای‌نامه، به شهادت رسیدند و یکی از دوستان به نام ولی اسیر شد و پس از نه سال به کشور بازگشت.

تجربه‌ها و آموزش‌های نظامی

در روز‌های نخست جبهه، حتی اسلحه‌هایمان نیز تازه و گریس‌گرفته بود و خودمان باید آنها را تمیز و آماده می‌کردیم. اما رفته‌رفته تجربه و مهارت نظامی پیدا کردیم. بعدتر در سال ۱۳۶۱ دوباره اعزام شدم و این بار در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه و جزایر مجنون به‌عنوان آرپی‌جی‌زن حضور داشتم.

در یکی از صحنه‌های نبرد، با شلیک مستقیم آرپی‌جی، خودروی آیفای دشمن را منهدم کردیم. نبردی سخت و فرسایشی بود و بسیاری از نیرو‌ها با رشادت تمام جنگیدند. با گذشت زمان، آشنایی ما با تاکتیک‌های جنگی بیشتر شد و احساس می‌کردیم از نوجوانی ساده به رزمنده‌ای آگاه و باانگیزه تبدیل شده‌ایم.

حضور در عملیات‌های گسترده

در ادامه جنگ، در عملیات‌های متعددی حضور داشتم:

  •  بدر
  •  والفجر ۸
  •  کربلای ۴ و ۵
  •  کربلای ۱۰ (منطقه حلبچه)
  •  و سرانجام مرصاد

پس از مدتی از گردان پیاده به گردان ادوات و دیده‌بانی منتقل شدم و در پشتیبانی آتش و هدایت خمپاره و توپخانه نقش داشتم. در عملیات بدر، در منطقه جزایر مجنون، با دوست دیده‌بانم آقای لشکری همکاری می‌کردم. شبانه‌روز در نیزار‌ها می‌ماندیم تا بتوانیم آتش دقیق روی مواضع دشمن هدایت کنیم.

مشاهده شهید صیاد شیرازی در خط مقدم

در عملیات بدر، صحنه‌ای دیدم که هرگز از ذهنم پاک نمی‌شود: شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، فرمانده نیروی زمینی ارتش، در فاصله کمتر از صد متر از خط مقدم در حال هدایت نیرو‌ها بود. او نه در پشت میز، بلکه در کنار رزمندگان و زیر آتش مستقیم دشمن فرماندهی می‌کرد. این صحنه برایم معنای واقعی «فرماندهی جهادی» را مجسم کرد.

مجروحیت شیمیایی

در همان عملیات بدر و سپس در والفجر ۸، هدف حملات شیمیایی قرار گرفتیم. گاز خردل باعث تاول‌های پوستی و آسیب شدید چشمی من شد. نزدیک دو ماه در بیمارستان بوعلی تهران بستری بودم و چشم راستم آسیب جدی دید. پس از بهبودی نسبی، با وجود توصیه پزشکان، دوباره به جبهه برگشتم.

ادامه نبرد و مأموریت‌ها

پس از درمان، به منطقه دارخوین (جاده اهواز ـ خرمشهر) اعزام شدم تا در پشتیبانی نیرو‌های ارتش در منطقه فکه مشارکت کنم. در همان نواحی، منافقین همراه با ارتش عراق عملیاتی موسوم به «طلوع آفتاب» انجام داده بودند که ما در پشتیبانی آن مقاومت کردیم.

در سال‌های بعد نیز در منطقه مریوان و عملیات کربلای ده حضور داشتم. این عملیات منجر به آزادسازی شهر‌های خُربار، دوجیله و حلبچه عراق شد. سال‌ها حضور در خطوط مقدم، مرا شاهدی از نزدیک بر ایثار و مظلومیت رزمندگان کرد.

معنویت و روح جهاد

جبهه برای ما فقط میدان نبرد نبود؛ مدرسه‌ای بود از ایمان، ایثار، گذشت و رشد شخصیتی. نوجوانی بودم که در جبهه آموختم معنای استقلال، مردانگی و تعهد به وطن چیست. هر بار که یاد آن روز‌ها می‌افتم، حس می‌کنم هنوز در صف همان رزمندگانم که با خلوص، از خاک و ناموس این سرزمین دفاع کردند.

یاد و نام شهدا و جانبازان همیشه زنده است؛ آنانی که در سخت‌ترین شرایط، چراغ ایمان را روشن نگه داشتند.

 

برای دانلود فایل صوتی  کلیک کنید


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه