روز عاشورا پرستویم پر کشید

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، من «خرامان کشکولی»، جانباز و مادر شهید پرستو رحیمی هستم. سال ۱۳۶۵، روز عاشورا و تاسوعا، از اسلامآباد غرب به کرمانشاه آمده بودیم تا برای بچهها وسایل مدرسه بخریم. کنار ترمینال ایستاده بودیم. تازه یک مینیبوس خریده بودیم و منتظر بودیم چند نفر سوار شوند که ناگهان صدای وحشتناک انفجار بلند شد.
بمباران هوایی شروع شده بود. همهچیز در یک لحظه به آتش کشیده شد. من، همسرم و بچههایم درگیر شدیم. ترکشها از هر طرف میآمد. در همان لحظه، دخترم پرستو به شهادت رسید. دو تا از بچههایم هم مجروح شدند. یکی از آنها خردسال بود و ترکش به سرش خورد. خانوادهای دیگر هم همانجا بودند، سه دختر داشتند و همهشان ترکش خوردند.
آن روز، فقط خدا شاهد بود چه بر ما گذشت. پسرم صحنه شهادت و جراحتها را دید و از همان زمان دچار مشکلات عصبی شد. هیچوقت پروندهای برای او تشکیل ندادیم، اما هنوز هم آثار روحی آن حادثه را با خود دارد.
خودم از ناحیه فک و گردن مجروح شدم و شش ماه در بیمارستان ایران بستری بودم. همسرم هم سه ماه در بیمارستان امام حسین تهران تحت درمان بود. دو سال تمام، هفتهای یکبار باید برای ویزیت به تهران میرفتم. ماشینمان از بین رفت، زندگیمان فروپاشید.
تا چهل روز بعد از بمباران نمیدانستم پرستو شهید شده است. خانوادهام برای دلداری، حقیقت را پنهان کرده بودند. فقط میگفتم بروید پرستو را بیاورید، میگفتند در بیمارستان شیراز بستری است.
یک روز یکی از بستگان که سرباز بود، آمد عیادتم. پرسیدم از پرستو خبر داری؟ گفت: «نه، دیگر در میان ما نیست.» همان لحظه همه دنیا روی سرم خراب شد.
بعد از آن دو بار تصمیم گرفتم به زندگیام پایان دهم. تحمل نداشتم. هنوز هم شبها صدای پرستو را میشنوم که صدایم میکند.
باور کنید، ما در آتش سوختیم و جز یاد پرستو و داغ دل چیزی برایمان نماند.
در ادامه فیلم گفتوگو را میبینید:
انتهای پیام/