پیر محراب و مناجات در سنگر حماسه و جهاد

به گزارش نوید شاهد، 23 مهر 1361 روز شهادت چهارمین شهید محراب عبادت و عرفان، عالم مبارز و پیر عرصه جهاد و اجتهاد، شهید آیت الله «حاج آقا عطاءالله اشرفی خوزانی (اصفهانی)» است. پاکمردی که اسوه زهد و وارستگی و تقوی و تهجد و عرفان بود و در عرصه بصیرت افزایی، در سنگر مبارزه با رژیم ستمشاهی از پانزده خرداد 42 تا پس از انقلاب و در سنگر مقابله با خط نفاق و خیانت، از محورهای خط اصیل تفکر مکتبی و ولایی و از ستونها و سران روحانیت انقلابی و خط امامی به شمار میرفت. سه بار اقدام منافقین به ترور این پیرمرد هشتاد ساله، که پس از دو بار خنثی شدن، سرانجام بار سوم به شهادت فجیع این یار پاکباز مکتب امام (ره) منجر شد، نشان از عمق تاثیر و نفوذ معنوی کلام و جاذبه عظیم شخصیتی این «سنگربان محراب» در میان مردم کرمانشاه و تاثیرگذاری او در تبیین اصول و مبانی بینش انقلابی و در افشای ماهیت جریانهای منحرف و منافق ضد انقلاب و رسوا کردن آنان در پیشگاه ملت دارد. شاید یکی از درخشانترین شهادتها بر اصالت نگاه و حقانیت راه نورانی آن شهید، سخن مقام معظم رهبری باشد که: «من عمیقاً به ایشان ارادت میورزیدم. این پیر سالخورده و روشن ضمیر در دوران جنگ، لباس نظامی بر تن کرد، اسلحه به دوش گرفت و در صحنههای گوناگون نبرد، حضوری فعال داشت و همواره در دفاع از اسلام و انقلاب، پیشقدم بود.»

20 سال، زیست زاهدانه، در «حجره شماره 21» مدرسه فیضیه
عطاءالله اشرفی خوزانی (مشهور به اصفهانی) در سال 1281 شمسی در شهر سده (خمینیشهر) اصفهان دیده به جهان گشود. پدرش حجتالاسلام و المسلمین میرزا اسداله نوه حجتالاسلام میرزا محمد جعفر بود. اجداد اشرفی اصفهانی در چند قرن گذشته از جبل عامل به ایران مهاجرت کرده بودند. دوران تحصیلات ابتدایی را در شهر زادگاهش گذراند و به دلیل حافظه قوی که داشت، در سن 12 سالگی برای ادامه تحصیل عازم اصفهان شد و به مدت ده سال فقه و اصول را در محضر علمای این شهر گذراند. آنگونه که شهید اشرفی اصفهانی روایت کرده، در این مقطع وی در نهایت عسرت و تنگدستی گذران روزگار میکرده است، ایشان در این مورد گفتهاند: «زمانی در حجرهای با سه نفر دیگر در مدرسه نوریهی اصفهان زندگی میکردیم. بسیاری از روزها نه چای داشتیم، نه نفت و نه قند. برای مطالعه در شب از نور چراغ نفتی توالتها استفاده میکردیم. در روزهای جمعه به یکی از مساجد دور افتادهی اصفهان میرفتم و از صبح تا عصر در آن مسجد درسهای یک هفته را دوره میکردم. در مدت دوازده ساعتی که آنجا مطالعه میکردم، غذای من فقط مقداری دانهی ذرت برشته بود. چیز دیگری نداشتم.» اشرفی اصفهانی در چنین شرایط سختی، دوران تحصیلاتش را در حوزه اصفهان به مدت ده سال گذراند و در سن 22 سالگی در سال 1302 شمسی، عازم حوزه علمیه قم شد. در قم، به رغم همه مشکلات، مدارج علمی و اخلاقی را طی کرد و به یکی از چهرههای برجسته حوزه علمیه قم تبدیل شد. اشرفی اصفهانی 23 سال در قم سکونت داشت که بیش از 20 سال آن در حجره شماره 21 مدرسه فیضیه بود. در این مدت طولانی، به دلیل اینکه از مشکلات اقتصادی در مضیقه بود، همواره به صورت تنها زندگی میکرد و مختصر شهریهای را که دریافت میکرد نیز آنقدر نبود که خانوادهاش را از اصفهان به قم بیاورد. فرزند ایشان حجتالاسلام حسین اشرفی اصفهانی در مورد این سالها میگوید: «بنده 7 سالم بود که پدرم برای ادامه تحصیلات از اصفهان به قم آمد و در حجره کوچکی در مدرسه فیضیه اقامت گزید. من و برادر کوچکترم که بعداً به قم آمدند، در آن حجره کوچک در معیت ایشان بودیم. وضع زندگی ما به نحوی بود که فقط هفتهای یک بار میتوانستیم غذای گرم بخوریم و آن غذای گرم حلوایی بود که اصفهانیها به آن «شل شلی» میگویند.»
از اساتید ایشان در قم میتوان به آیات عظام: حائری یزدی، حجت، سید محمد تقی خوانساری، آسید صدرالدین صدر و حاج آقا حسین بروجردی اشاره کرد. او در 40 سالگی از آیتالله خوانساری اجازه اجتهاد گرفت و با ورود آیتالله العظمی بروجردی به قم، به مدت 12 سال از محضر ایشان کسب علم و فضیلت کرد. به شدت مورد علاقه و توجه خاص آیتالله العظمی بروجردی بود و رابطه بسیار نزدیکی میان استاد و شاگرد برقرار بود. در سال 1335 جهت تبلیغ و نشر معارف اسلامی از سوی آیتالله بروجردی عازم کرمانشاه شد. او در این شهر علاوه بر انجام فرایض دینی، حوزه علمیه این شهر را رونق بخشید و شاگردان بسیاری تربیت کرد.

ستون انقلاب در کرمانشاه
اشرفی اصفهانی به گواه اسناد ساواک در دهه 40، علاوه بر آگاهیبخشی دینی و سیاسی به مردم کرمانشاه که در قالب سخنرانی در مسجد آیتالله بروجردی صورت میگرفت، وظیفه حفظ ارتباط میان علمای قم و مردم استان را بر عهده داشت. او همچنین اعلامیههای آیات عظام را در کرمانشاه پخش میکرد. پس از قیام 15 خرداد مواضع بسیار تندی علیه رژیم پهلوی گرفت و با بصیرت و دوراندیشی خاصی حوادث کشور و سیاستهای رژیم پهلوی را دنبال میکرد. مواضع تند و صریح و شدید او علیه رژیم پهلوی و نقش مثبت و موثری که در بیداری افکار عمومی داشت، سبب شد تا رژیم پهلوی از سال 1342 به صورت مرتب همه رفتارها و گفتارهای او را تحت کنترل و زیر نظر و مراقبت دائمی بگیرد. بارها به خاطر اظهاراتش برای بازجویی به ساواک احضار شد. در اسناد ساواک از ایشان با عناوینی چون «روحانی مخالف کرمانشاه» و «روحانی مخالف دولت» یاد شده است. اشرفی اصفهانی ارتباط نزدیکی با حضرت امام داشت و وجوهات شرعیه ایشان را در کرمانشاه جمعآوری میکرد. پس از تبعید امام(ره) به ترکیه و سپس عراق در سال 1343، ایشان از طریق مکاتبه و حتی دیدار حضوری، از حال امام(ره) آگاه میشد و منویات ایشان را اجرا میکرد. اقدامات شهید اشرفی اصفهانی در کرمانشاه دعوت از روحانیون مخالف رژیم برای سخنرانی در مساجد استان کرمانشاه بود. از جمله کسانی که از این طریق به کرمانشاه دعوت شدهاند، میتوان به حجتالاسلام محمدتقی فلسفی و شهید عبدالکریم هاشمی نژاد و بسیاری دیگر از روحانیون انقلابی اشاره کرد. این افراد با سخنرانیهای افشاگرانه خود، نقش مهمی در بیدارگری و برانگیختن روحیه انقلابی در مردم استان داشته و آنها را در جریان اندیشههای رهبر نهضت قرار میدادند. با اوج گیری انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت آیت الله امام خمینی (ع) شهید اشرفی اصفهانی نیز حرکت های وسیعی را در کرمانشاه پایه گذاری کرد . عمده ترین مراسم که تا آن روز سابقه نداشت در واقع جرقه ای بود در جهت شعله ور شدن یک آتش عظیم در این منطقه مجلس بزرگداشت شهادت آیت الله حاج سید مصطفی خمینی بود که بنا به دعوت و اطلاعیه شهید اشرفی اصفهانی در مسجد آیت الله بروجردی منعقد گردید در مجلس سخنرانی های پر هیجان و انقلابی مطرح شد. و ساواک با و جود بسیج تمام نیرو وقوای خود برای دستگیری و کار شکنی در مراسم موفق نشد سخنرانان به طور مخفیانه از شهر خارج شدند.

چراغدار بصیرت در محراب عبادت
با پیروزی انقلاب، این پیر پاکنهاد و روشن ضمیر، مخلصانه همه توان خود را برای دفاع از انقلاب و تبیین خط اصیل امام متمرکز کرد. او با خطبه های جمعه و سخنرانیهای خود، نقش موثر و مهمی در افشای ماهیت جریان نفوذ و نفاق و خط خیانت در درون انقلاب و نظام و مبارزه پیگیر و خستگی ناپذیر با لیبرالیسم و الحاد نقابدار و تبیین و روشنگری و بصیرت افزایی و معرفت زایی در غرب کشور و منطقه کرمانشاه داشت. حضور او کرمانشاه را تبدیل به یک پایگاه مطمئن و مرکز امن برای انقلاب و امام کرده بود. تهییج و تشویق او به حضور مردم در جبهه نیز از برکات وجود او بود که یکی از ارکان اعزام های عمومی داوطلبانه به جبهه را در باختران و غرب، سامان داد.

روز تاسوعا با لباس رزم به مراسم عزاداری آمد
شاید هیچیک از شخصیتهای روحانی به اندازه آیت الله شهید اشرفی اصفهانی که به یقین از همه شخصیتهای انقلاب، مسن تر و سالخورده تر و تقریبا همسن امام راحل (ره) بود، اینهمه حضور در جبهه و در خط مقدم نداشت. این پیر مناجات و محراب، بارها و در عملیاتهای مختلف، در نهایت خلوص، لباس رزم بر تن درکنار رزمندگان سنگرنشین میدان عشق و شهادت، حاضر شده و اسلحه به دست می گرفت و چنان شد که امام در آخرین دیدار که دوروز پیش از شهادت این عالم وارسته صورت گرفت، او را الگویی مثال زدنی و شاخص معرفی کرد. به نقل از فرزند شهید: «آخرین دیدار پدر با امام(ره) دو روز پیش از شهادتشان بود. در آن روزها سمیناری برای ائمه استانها برگزار شده بود و در دیداری که بسیاری از بزرگان نیز در آن حضور داشتند آیتالله خامنهای که رئیس جمهور بودند، گزارشی در خصوص آن سمینار به امام(ره) ارائه دادند و پس از آن امام بیست دقیقه صحبت کردند و بعد در پایان بار دیگر تأکید نمودند که چرا شما بزرگان به جبهه نمیروید، رفتن شما به جبهه می تواند باعث دلگرمی رزمندگان شود. پس از آن به شهید اشرفی اصفهانی اشاره کردند و گفتند مثل ایشان باشید که این قدر مقید هستند به جبهه بروند. به یاد دارم که در روز تاسوعا در کرمانشاه مراسم عزاداری در یکی از میدانهای شهر برگزار شده بود، شهید اشرفی اصفهانی در آن مراسم با لباس رزم حضور یافت و همین باعث شد که بسیاری از جوانان برای رفتن به جبهه ترغیب شوند، امام(ره) پس از آن که موضوع را شنیده و عکس شهید اشرفی اصفهانی را با لباس رزم دیده بودند، لبخندی می زنند و می گویند پیرمرد با این سنش لباس سپاه پوشیده و برای جبهه مردم را تشویق کرده.»

پیر محراب و مناجات در سنگر حماسه و جهاد
کهولت سن مسافت های طولانی و راه های صعب العبور را به عشق دیدار دلاور مردان جبهه توحید، با وسایل نقلیه نظامی در شرایط دشوار می پیمود. بارها در جبهه های ایلام، قصر شیرین و پادگان ابوذر، گیلان غرب، نوسود، بستان، آبادان، خرمشهر، سومار حضور یافت و با سخنرانی های دلنشین، به سپاهان اسلام روحیه بخشید. بازهم روایت حضور پدر در جبهه به روایت فرزند: «به یاد دارم که در عملیات آزادی خرمشهر ایشان بالافاصله تا خبردار شدند اصرار کردند که من باید به خرمشهر بروم هرچه شهید صیادشیرازی و آقای محسن رضایی به پدر گفتند که خطرناک است و منطقه آلوده و پر از مین است ایشان نپذیرفتند و آن قدر اصرار کردند تا در نهایت به خرمشهر رفتند. وقتی به خرمشهر رسیدند قبل از هرچیز به مسجد جامع آنجا رفتند و در آن جا دو رکعت نماز شکر خواندند و در آن جا بود که گفتند بزرگترین آرزوی من این بود که آزادی خرمشهر را ببینم و بحمدالله من زنده ماندم و این روز را دیدم. ایشان در عملیات مسلم بن عقیل هم شرکت داشتند. با این که در صبح روز عملیات با آن سن زیادشان 5 ساعت با تیمی از صدا و سیما که برای مصاحبه با ایشان به کرمانشاه آمده بودند صحبت کرده بودند اما بعد از ظهر که عملیات مسلم بن عقیل شروع شده بود با سرعت خود را به جبهه رساندند و در آن جا دعای توسل خواندند.»


اسوه زهد، عرفان، ساده زیستی و خلوص
فرزند شهید نقل کرده است: «هر وقت به پدرم میگفتیم یک خانه بزرگتر اجاره کنیم، پاسخ میداد: امام عزیز ما در جماران روی موکت زندگی میکند و من که مقامم از امام بالاتر نیست، همین هم برای من زیاد است. شهید شبها مقداری نان و آب یا شیر میخورد. هر بار میگفتیم که غذای شما مناسب نیست میگفت: جوانان ما در سنگرها نان خشک میخورند. این غذا هم برای من زیاد است. همیشه پدرم کارهایش را خودش انجام میداد به یاد ندارم که از ما خواسته باشد برایش چایی بیاوریم و یا از مادرم یک لیوان آب درخواست کرده باشد. عقیدهاش این بود که من زن را برای کار کردن نیاوردهام، او هم وظیفه در اسلام برایش تعیین شده و محترم است. حاج آقا به هیچ وجه حاضر نشد که خدمتکاری برایش بیاوریم. میگفت: من کی هستم که کسی بیاید و من به او امر و نهی بکنم؟! او هم بنده خداست. من تا وقتی قدرت روی پا ایستادن را داشته باشم خودم کارهایم را انجام میدهم. پدرم برای خودش لباسی خریداری نمیکرد. ما برای وی عبا یا کفش میخریدیم. نه از روی رابطه پدر و فرزندی بلکه به عنوان شاهد میگویم ویژگیهایی در شهید دیدم که در هیچ کس نبود. پدرم پذیرایی از میهمان را عبادت میدانست. به همین جهت میهمان را بالای اتاق مینشاند. تکیه کلام پدرم این بود که کار برای خدا بکنید و به فکر پست و مقام و منتظر دعای خیر و تشکر مردم هم نباشید، اجرتان را از خدا بخواهید. از توصیههای پدرم به فرزندانش این بود که میگفت: همیشه کارهایتان را به خدا واگذار کنید، اتکاء به خدا داشته باشید و عزت را از خدا بخواهید، هر چه میخواهید از خدا طلب کنید، وقتی که شما کارهایتان را به خدا واگذار کردید، آنچه را که انتظار نداشتید خدا بهتر از آن نصیب شما میکند. وقتی کاری به خدا واگذار کردید خدا بهتر از آن را نصیب شما میکند.»

گودال قتلگاه تو، محراب عشق توست...
سرانجام در روز جمعه ۲۳ مهر ماه سال ۱۳۶۱ آیتالله عطاء الله اشرفی اصفهانی در سن ۸۰ سالگی در مسجد جامع کرمانشاه و در سنگر نماز جمعه به دست منافقی کوردل به فیض شهادت نائل گشت که نارنجکی در کمر خود تعبیه کرده بود و با حمله به این روحانی مجاهد و انفجار آن، این اسوه جهاد و خلوص را به آرزوی دیرینش رساند. منافقین، ترور این عالم مجاهد را از مدتها پیش در سرلوحه کار خود قرار داده بودند. اولینبار در سال 1359 منزل ایشان هدف یک بمب صوتی منافقین قرار گرفت که پس از انفجار به علت حاضر نبودن وی در محل حادثه این سوء نافرجام ماند. در دومین اقدام، منافقین در تیر 1360 هنگامی که آیتالله اشرفی برای اقامه نماز ظهر عازم مسجد بروجردی کرمانشاه بودند و قصد ورود به مسجد را داشتند ناگاه سه مهاجم مسلح از داخل یک اتومبیل بهسوی وی آتش گشودند که گلولهها به وی اصابت نکرد مهاجمین در حین فرار نارنجکی بهسوی او پرتاب شدند. علیاکبر رحمانی، استاندار اسبق کرمانشاه در خصوص نحوهٔ ترور آیتالله اشرفی میگوید: «بعد از ترور نافرجام تیر 1360 آقای اشرفی روز پنجشنبه با حضرت امام (ره) ملاقات داشتند که در آن ملاقات ائمهٔ جمعهٔ مراکز استانها نیز حضور داشتند. ایشان چون باید آهسته میآمدند، کمی دیرتر آمد و حضرت امام در عین حال که ائمهٔ جمعه را احترام کردند برای ایشان تمام قامت ایستادند و شهید اشرفی اصفهانی بعد از ملاقات با امام به سمت کرمانشاه حرکت کردند. شبهنگام رسیدند و ما همان شب جمعه با ایشان ملاقات داشتیم. دو نکته عجیب بود: یکی اینکه من گفتم: شما خسته هستید و اینجا امامجمعههای موقت خوبی هم داریم. که ایشان مطرح کردند من چون با امام دیدار داشتهام، لازم میدانم مطالبی را که خدمت امام مطرح شده است به مردم منتقل کنم. نکتهٔ دیگری که در یادداشتهای من هست و آن شب مطرح کردند این بود که به من گفتند: فلانی، عمرم به آخر رسیده. یعنی درست یک شب قبل از شهادت این حرف را زدند. پرسیدم: چطور؟ گفتند: من شصت سال است که با امام ملاقات دارم، همیشه با من مصافحه میکرد، این بار امام با من معانقهای داشت. فکر میکنم این آخرین ملاقات من و امام بوده است. ما به دلیل اینکه خبری را از دفتر آقای هاشمی رفسنجانی - رئیس وقت مجلس - دریافت کرده بودیم، این خبر را با فرزند شهید محراب در میان گذاشتیم و همچنین به سپاه، شهربانی، کمیته و اعضای تأمین استان منتقل کرده بودیم، سعی داشتیم مانع حضور ایشان در نمازجمعه شویم. خبر این بود که شخصیتهای بسیجکنندهٔ مردم برای جنگ در لیست برنامهریزی برای ترور توسط منافقین هستند و در استان کرمانشاه هم اولویت هدف در این طرح ایشان بود. این خبر از دفتر آقای هاشمی که در آن زمان جانشین فرمانده کل قوا بودند منتقل شده بود و بعد هم ما آن را به اعضای شورای تأمین منتقل کردیم. مراقبتها بیشتر شده بود ولی ما نتوانستیم مانع نمازجمعه رفتن ایشان شویم.» شهید اشرفی شب قبل از شهادت گفتند: یکی میخواهم مطالب مربوط به دیدار حضرت امام (ره) را بیان کنم و دیگر هم تشویق و ترغیب مردم برای حضور در مراسم دههٔ اول محرم را داشته باشم. در هر صورت در آن نمازجمعهٔ خونین این اتفاق افتاد، به این شکل که من کنار ایشان در سمت راست نشسته بودم آقای رستگاری از منبر پایین آمدند که سمت چپ بودند. حاج آقای اشرفی اصفهانی، بنده و حاج آقا محمد فرزند ایشان به احترام آقای رستگاری که از منبر پایین آمده بودند بلند شدیم و من یکدفعه دیدم که جوانی به سمت آقای اشرفی آمد. من چون پشتم بلندگو قرار داشت به اندازهٔ 30 سانتیمتر ازایشان جلوتر بودم، بلند شدم و این جوان منافق را بغل و از آقای اشرفی جدا کردم. این بمب در بغل من عمل کرد ولی آنها روی نارنجک شیاری قرار داده بودند که نارنجک رو به جلو عمل کرد. من و آن بندهٔ شیطان پرت شدیم به عقب. شهید اشرفی اصفهانی هم بین آن فرد و دیوار قرار گرفته بودند که پشتشان با دیوار برخورد کرد و به حالت سجده روی زمین آمدند. من احساس کردم که ممکن است این منافق بمب دیگری همراه داشته باشد و بخواهد از جمعیت نمازگزار انتقام بگیرد. پس او را کشیدم به سمت محراب و شهید اشرفی را هم کشیدم به سمت در خروجی. آستانهٔ ماه محرم بود و من با گوشهای خود سه بار ذکر «یا حسین» را از آقای اشرفی شنیدم. لذا سه بار «یا حسین» گفتند و همان جا شهید شدند. همگی به کمک هم، ایشان را به بیمارستان منتقل کردیم. اما فکر میکنم همان جا به شهادت رسیدند». حجتالاسلام «محمود رستگاری» نیز که در آخرین لحظات عمر آیتالله اشرفی همراه ایشان بود، در اینباره چنین نقل میکند: «داشتم با شهید صحبت میکردم که در این فاصله دیدم جوانی از آن جلو بلند شد و ناگهان ایشان را بغل کرد ... وقتی من داشتم به ایشان توضیح میدادم که در نبودشان در مراسم چه کردهام آن جوان بلند شد و آقا را بلند کرد و فقط ایشان با همان لهجه اصفهانی گفتند چه میخواهی از من؟ و انفجار انجام شد و من با عبا و عمامه ۱۰ متر به آن طرف پرت شدم ... بعد جنازه را که دیدم حاجآقا پاهایشان قطع شده بود. آن جوان به وسیله لباس زیر چسبان زنانه نارنجکها را به میانتنهاش بسته بود منتها نارنجکی که به سمت من بود عمل نکرده بود و فقط آن یکی که سمت شهید قرار داشت عمل کرده بود. خودش هم مثل آقای اشرفی پاهایش قطع شده بود و درجا به درک واصل شد.»
بعدها سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در چند شماره از نشریه مجاهد از جمله نشریه شماره ۴۰۹ مسئولیت این عملیات تروریستی را بر عهده گرفت. در نشریه شماره ۴۰۹ درباره این عملیات چنین آمده است: «محمد حسین خداکرمی با اقدام به عملیات مقدس انتحاری، آخوند اشرفی اصفهانی را مجازات کرد. رأس ساعت ۱۲:۱۵ ظهر محمدحسین با پریدن از روی نردهها خود را به اشرفی اصفهانی رساند و با شعار درود بر رجوی به سوی او رفت و در حالی که صحنه بر هم ریخته بود ناگهان صدای انفجار بلند شد و...»

از زبان آن «پیر مراد»
پیام امام امت (ره) در سوگ شهادت آن یار صدیق و صالح انقلاب، سرشار از تعابیر بلند و گواهی بر تقرب و جایگاه بی مانند آن پیر پاکباخته نزد مراد و مقتدای محبوب خویش است: «چه سعادتمندند آنان که عمرى را در خدمت به اسلام و مسلمین بگذرانند، و در آخر عمر فانى به فیض عظیمى که دلباختگان به لقاء اللَّه آرزو مى کنند نایل آیند. چه سعادتمند و بلند اخترند آنان که در طول زندگانى خود کمر همت به تهذیب نفس و جهاد اکبر بسته، و پایان زندگانى خویش را در راه هدف الهى با سرافرازى به خیل شهداى در راه حق پیوستند. چه سعادتمند و پیروزند آنان که در نشیب و فرازها و پست و بلندی هاى حیات خویش به دام هاى شیطانى و وسوسه هاى نفسانى نیفتاده، و آخرین حجاب بین محبوب و خود را با محاسن غرق به خون خرق نمود و به قرارگاه مجاهدین فى سبیل اللَّه راه یافتند. چه سعادتمند و خوشبخت اند آنان که به دنیا و زخارف آن پشت پا زده و عمرى را به زهد و تقوا گذرانده و آخرین درجات سعادت را در محراب عبادت و در اقامه جمعه با دست یکى از منافقین و منحرفین شقى، فائز و به والاترین شهید محراب که به دست خیانتکار اشقى الاشقیا به ملأ اعلا شتافت، ملحق شدند. من این وجود پر برکت متعهد را قریب شصت سال است مى شناختم. مرحوم شهید بزرگوار حاج آقا عطاء اللَّه اشرفى را در این مدت طولانى به صفاى نفس و آرامش روح و اطمینان قلب و خالى از هواهاى نفسانى و تارک هوى و مطیع امر مولا و جامع علم مفید و عمل صالح مى شناسم، و در عین حال مجاهد و متعهد و قوى النفس بود. او در جبهه دفاع از حق از جمله اشخاصى بود که مایه دلگرمى جوانان مجاهد بود و از مصادیق بارز رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْه بود. و رفتن او ثلمه بر اسلام وارد کرد و جامعه روحانیت را سوگوار نمود. خداوند او را در زمره شهداى کربلا قرار دهد و لعنت و نفرین خود را بر قاتلان چنین مردانى نثار فرماید...»

اشکی که امام، پس از شنیدن وصیت شهید ریخت...
و روایت فرزند شهید از اشکی که امام پس از شنیدن وصیت شهید از دیده ریخت: «منزل ایشان که الان در کرمانشاه است و قرار است به اسم ایشان به موزه تبدیل شود، توسط مردم کرمانشاه با مبلغ 33 هزار تومان خریده شد. خانه ایشان به قدری ساده بود که حتی امام(ره) به ایشان گفته بودند که خانه شما در شأن شما نیست و باید خانه را عوض کنید و هرکس هم چیزی گفت بگویید من گفتهام. اما ایشان خانه را عوض نکردند و در همان جا ماندند. در نهایت نیز در وصیتنامهشان نوشته بودند که نصف خانه را وراث باید به امام بدهند زیرا از وجوهات شرعی تهیه شده است. بعد از شهادت ایشان وقتی خدمت امام رسیدیم و وصیت نامه پدر را برای ایشان خواندیم، امام ناگاه اشک ریختند و زمانی که جملهای هم که در رابطه با خانه نوشته شده بود خواندم، امام متاثر و مغموم شدند و گفتند سپاه به من گزارش داده بود که این خانه آن قدر محقر است که اصلا در شأن آیتالله اشرفی اصفهانی نبوده است.»
