جان محمد، جانش فدای ایران شد

به گزارش نوید شاهد همدان، شهید «جان محمد فریادرس» دوم شهریور ۱۳۳۳ در روستای شعبان از توابع شهرستان نهاوند متولد شد. پدرش داراب و مادرش گل نبات نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. صافکار ماشین بود. در سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد، اما عشق و علاقه به فرزند هم مانع از رفتنش به جبهه نشد و در نهایت ۲۴ تیر ۱۳۶۱ در عملیات رمضان مجروح شد. در مسیر رسیدن به اردوگاههای بعثی در محور کوشک به شلمچه به شهادت رسید و پیکرش در اول فروردین ۱۳۷۴ پس از ۱۴ سال چشم انتظاری خانواده اش تفحص و جهت خاکسپاری به زادگاهش بازگشت.
در گذشته مصاحبهای با جانباز و آزاده دفاع مقدس حسنعلی گل محمدی درباره ورود به جبهه و روزهای اسارت ایشان در سایت نوید شاهد به ثبت رسیده و اکنون در گفت و گویی روایت آخرین لحظههای زندگی شهید «جان محمد فریادرس» را از این آزاده غیور میخوانیم.
در سال ۶۱ زمانی که برای آموزشی با گروهی از نیروها به پادگان قدس اعزام شدیم پس از آموزشهای اولیه به منطقه سرپل ذهاب اعزام و مستقیم به منطقه پاطاق رفتیم، در آنجا با شهید «جان محمد فریادرس» آشنا شدم، جوانی ساکت، مهربان، مظلوم و بااراده بود که چهره دلنشینی داشت و مورد تایید همه گردان بود.
۲۵ روز جهت آموزش در پاطاق بودیم تا برای عملیات رمضان ما را به جنوب بردند، در جریان عملیات مورد محاصره دشمن بعثی قرار گرفتیم و اسرا را به خط سوم عراق برگرداندند، در نفربری من، جان محمد فریادرس و محمد باقر علیئی را سوار کردند، جان محمد و باقر مجروح بودند و حال هردوی آنها بد بود، نفربر پس از طی مسافتی در جوار یک درمانگاه صحرایی نگهداشت تا به وضعیت جان محمد و باقر رسیدگی شود.
بعثیها با بدترین رفتارها جان محمد و محمد باقر را از بالای نفربر به پایین پرتاب کردند که جان محمد فریادرس به دنبال این پرش به شهادت رسید و باقر نیز آسیب بیشتری دید.
آخرین تصویری که از شهید جان محمد فریادرس در ذهن دارم پیکری غرق خون و مجروح است که بعثیها حتی اجازه ندادند او را دفن کنیم یا حداقل برای آخرین بار چهره غرق در خونش را ببوسیم و دیدار ما با جان محمد فریادرس به قیامت رسید. بارها به این فکر میکنم اگر جان محمد از نفربر پرت نمیشد، اگر مداوا میشد، اگر بعثیها فقط اندکی با وی مهربانتر بودند الان او زنده بود و در کنار خانواده اش زندگی میکرد، اما دریغ که جنگ روی سرد و تلخ خود را به جان محمد نشان داد و شهادت در غربت در سرنوشت او نوشته شد.
گفت و گو از سمانه پورعبداله