آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۰۱۵۰
۱۳:۱۱

۱۴۰۴/۰۶/۲۴
در شماره ۲۲ ماهنامه فرهنگی-تاریخی شاهد یاران:

۱۰ تصویر از آنکه «ابوذر زمان» بود

شماره ۲۲ ماهنامه فرهنگی-تاریخی شاهد یاران نما‌هایی گویا از شجاعت، صلابت اخلاقی و نفوذ معنوی آیت‌الله طالقانی در فضای زندان‌های رژیم پهلوی را نشان می‌دهد. مردی که با آرامش قرآنی، بی‌پروایی در برابر زورگویی و دفاع صریح از ارزش‌ها، تأثیری عمیق بر هم‌محبوسان و حتی شکنجه‌گران می‌گذاشت.


چهره‌ای از صلابت؛ خاطراتی کوتاه از آیت‌الله طالقانی در زندان

 

نوید شاهد: آیت‌الله طالقانی در خاطرات بازداشت‌شدگان و همراهانش تصویری کم‌نظیر از ترکیب ایمان، شجاعت و ادب اخلاقی به‌جا گذاشته است. این یادداشت‌ها از موقعیت‌های متنوع؛ کنش‌های روزمره در زندان، برخورد با مأموران، مواجهه با اختلاف‌نظرهای فکری و تأثیر معنوی او بر دیگران برشی‌ از مردی است که همواره اصولش را آشکارا بیان می‌کرد. 

مواجهه با کاباره‌نشینان و دفاع از نظم 

خرم و محمود قربانی در کاباره میامی مخفی شده بودند بچه‌های مخابرات ردشان را گرفتند و آنها را دستگیر کردند و آوردند دفتر. من به خاطر سابقه ذهنی که از خرم داشتم،جلوی در زدم توی گوش او. آقا از این قضیه به شدت عصبانی شد و گفت، تو حق نداری مردم را بزنی. تو نه قاضی هستی نه مجری حکم هستی به چه حقی زدی؟
راوی: سیدحسین طالقانی (ص50)

۱۰ تصویر از آنکه «ابوذر زمان» بود


علم در پرتو قرآن 

علم مسئله‌ای بود که برای آقای طالقانی قابل بررسی بود، ولی تا انجایی قابل قبول بود که با مبانی اعتقادی و قرآنی که به آن معتقد بودند، تطبیق می‌کرد. ایشان درستی علم را در این می‌دانستند که با قرآن تطبیق کند نه اینکه درستی قرآن را در این بدانند که با علم تطبیق کند. این خیلی مسئله مهمی است. آیت الله طالقانی می‌گفتند من هرگاه مایوس می‌شوم هرگاه دلسرد می‌شوم هرگاه ناراحت می‌شوم با امام آرامش پیدا می‌کنم.
راوی: شهید محمد علی رجایی (ص57)


ترس طاغوت از نفوذ او 

همیشه ماموران زندانشان را تعویض می‌کردند؛چون طاغوتیان از تاثیرپذیری دیگران از ایشان وحشت داشتند. روزی نصیری جلاد رئیس ساواک برای بازدید به زندان می‌رود. رئیس زندان به آیت الله طالقانی می‌گوید که برای احترام از جایشان بلند شوند. آیت الله طالقانی مشغول خواندن قرآن بودند، و در جواب می‌گویند این مرد ارباب توست. چرا به من می‌گویی بلند شو.

چکامه شهید دکتر مصطفی چمران در سوگ آیت‌الله طالقانی  (ص95)

۱۰ تصویر از آنکه «ابوذر زمان» بود

نوای قرآن و تأثیر بر بی‌اعتقادان 

آیت الله طالقانی می‌گفتند که ارانی به من گفت، آقای طالقانی شما می‌دانید که من مذهبی نیستم و به خدا و پیامبر و قیامت اعتقادی ندارم. من ماتریا لیست هستم، ولی در این خلوت زندان هنگامی که صدای قرآن خواندن بعضی از مذهبی‌های صادق و مخلص را می‌شنوم و به راز نیازهای عاشقانه این‌ها با قدرت موجود در هستی گوش می‌دهم،دلم پر می‌کشد و با حسرت گوش می‌دهم. آیت الله طالقانی می‌گفتند من طرد را در معنای صحیحش در مباحث و گفتگوها انجام می‌دهم. من طرد فرد نمی‌کنم . طرد فکر می‌کنم. مواضع من پنهان نیست.وقتی بحثی پیش می‌آید، مواضع خودم را آشکار می‌گویم و حتی اگه نظرم صد در صدهم مخالف آنها باشد،آشکارا بر آفتاب می افکنم .خصوصا در محیطی،مثل زندان که همگی از یک دار آویخته ایم وداریم از یک شلاق نوش جان می‌کنیم.
راوی: جلال رفیع (ص70)

ساواک مثل سگ است 

خب ما زندان رفته بودیم و می‌دانستیم منوچهری و تهرانی چه جور جانورهایی هستند. آقا می‌گفتند، خیر! این‌ها نجس اند. تنشان عرق دارد. می‌نشینند روی زیلو یا زمین اینجا.نجس می‌شود و بعد مشکل داریم آقا چنین شخصیتی داشتند. می‌گفت ساواک مثل سگ است. اگر فرار کنی، دنبالت می‌دود،اگر بایستی، می‌ایستد، اگر دنبالش کنی، فرار می‌کند. ما در همان دوران، این را به چشم دیدیم. آقا که عصا را برداشت، رئیس زندان قصر فرار کرد. این خاطره‌ای است که هیچ وقت از یادم نمی‌رود. الان در مورد امریکا به اسرائیل که فکر می‌کنم، می‌بینم که دقیقاً اینطوری است.اگر بایستیم،ان‌ها جا می‌زنند، اگر نایستیم دائماً ما را می‌ترسانند.
راوی: احمد احمد (ص78)

۱۰ تصویر از آنکه «ابوذر زمان» بود

ضربه عصا بر سر سرهنگ زمانی 

یک رئیس زندانی بود به اسم سرهنگ زمانی، هر وقت دستش می‌رسید به بچه‌ها فحش می‌داد. یک روز تاریک روشن صبح بود و ما منتظر بودیم که ما را ببرند بهداری . زمانی آمد و شروع کرد فحش دادن. ما ندیدیم که آقا یواشکی آمده بودبیرون. خدا رحمت کند آقا را.یک عصایی داشت. بلند کرد و گفت، پدر سوخته! به کی داری فحش می دی؟ و عصا را بلند کرد که بزند توی سر زمانی. همه خندیدند. زمانی رفت و دیگر هم نیامد.
راوی: احمد احمد (ص77)


صلابت در برابر بازجو 

خودشان برای من نقل کردند که وقتی در سال ۵۴ مرا به زندان کمیته مشترک که مخوف‌ترین زندان رژیم بود، بردند، وقتی که می‌خواستند مرا به انفرادی هدایت کنند، مامور نگهبان با توهین‌های فراوان و با لحنی زشت به من گفت یالا برو تو. عصر همان روز دوباره آمد و در را باز کرد و گفت راه بیفت برویم بازجویی! گفتم، نمی آیم،گفت وقت بازجویی توست. بلند شو! گفتم، نمی آیم، اگه می‌خواهی دست و پای مرا بگیر و بکش. او وقتی دید که نمی‌تواند این کار را بکند، رفت و خود بازجو را که ازغندی بود آورد. او گفت، چرا نمی‌آیی؟ گفتم، به نگهبانتان بگویید با ادب صحبت کند. هر وقت گفت که بفرمایید برویم، می‌آیم. که ازغندی هم که دیده بود چاره‌ای ندارد، گفته بود. خوب بفرمایید.مقصود از نقل این جریان اشاره به این نکته است که بدانید صلابت ایشان در زندان همیشه بازجوها و شکنجه‌گران ساواک را وادار به کرنش و عقب نشینی می‌کرد.
راوی: اسدالله بادامچیان (ص81)

۱۰ تصویر از آنکه «ابوذر زمان» بود

دفاع از شهید بهشتی در برابر بدگویی‌ها 

آیت الله طالقانی در پاسخ به دانشجویانی که از شهید بهشتی بدگویی می‌کردند، گفتند، شما هیچ می‌دانید که آقای بهشتی در معقول کردن فضای فکری طلبه‌ها و دور کردن آنها از تفکرات سطحی و نادرست چقدر زحمت کشیده؟ شما هیچ می‌دانید که بهشتی اولین کسی بود مدرسه‌ای منظم با شیوه مطالعاتی وسیع‌تر و از جمله درس زبان خارجی را در قم دایر کرد ؟ شما هیچ می‌دانید؟بنده بارها و بارها شاهد بودم وقتی کسانی در غیبت فرد یا جمعی زبان به انتقاد می‌گشودند، طالقانی انگار که خود را وکیل اخلاقی ان فرد یا جمع بداند،می‌گشت و می‌گشت و هرچه از مثبتات او در یاد داشت جمع می‌کرد و به زبان می‌آورد. به خلاف آنان که در پیش روی کسان ، طرف آنها را می‌گیرند و در غیاب، جور دیگری عمل می‌کنند. این اخلاق طالقانی یکی از پرشکوه‌ترین و آموزنده‌ترین درس‌هایی بود که از برکت حضور با او به یادگار نگه داشته‌ام.
راوی: دکتر احمد جلالی (ص85)


پایبندی دینی آیت الله طالقانی

آقای طالقانی بسیار انسان متدین و حتی می‌توانم بگویم متعصبی بود. یک کسی در زندان بود که توده‌ای نبود،اما افکار چپ داشت. آقای طالقانی اجازه داده بودند که او با ما هم سفره باشد. او پیش کسی اظهاری کرده بود که کفرآمیز بود. آقای طالقانی عصبانی شد و گفت، این دیگر نباید سر سفره ما بنشیند. آدمی نبود که مجامله کار باشد یا از دینش به خاطر سیاست یا خوش آمدکسی مایه بگذارد. وقتی موردش پیش می‌آمد، با کمال صراحت و بدون توجه به اینکه هر که بدش می‌آمد یا خوشش می‌آمد، می‌گفت که برود رد کار خودش.
راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین محمدجواد حجتی کرمانی (ص88)

۱۰ تصویر از آنکه «ابوذر زمان» بود

خطابه در دروازه شمیران 

یک روز با آقا آمدیم دروازه شمیران، دیدیم محاصره سربازها و پلیس‌هاست. جوانی را داشتند کتک می‌زدند و می‌آوردند. آقا به شدت برافروخته و عصبانی شد و گفت، بزن توی صف سربازها. زدم و سربازها قراول رفتند و تفنگ‌ها را به طرف ما نشانه گرفتند.اقا با نهایت شجاعت از ماشین پیاده شد. نگاهی کردند و آقارا شناختند. فورا تفنگ‌ها را پایین آوردند. سربازها و تمام ارتشی‌ها جمع شدند دور آقا. میدان پر شد و آقا ایستاد به سخنرانی. امام فرمود زبان آقا مثل شمشیر مالک اشتر بود، والله من خودم بارها این را به چشم خودم دیدم. وقتی شروع کرد به حرف زدن، نفس کسی در نیامد. سربازها شروع کردند به گریه کردن. سرهنگی جلو آمد و گفت، آقا! تعطیل کنید وگرنه ما نمی‌دانیم چه کار بکنیم. آقا گفت، اسلحه را به شما نداده اند که به روی مردم بکشید. منزل من همین پیچ شمیران است بیایید انجا. مشکلی دارید من برایتان حل می‌کنم. با مردم برخورد نکنید.
راوی: ولی الله چهپور (ص93)

انتهای پیام/آ

 


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه