نجات یک اسیر سنی ایرانی به دست افسر شیعه عراقی

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، جنگ تحمیلی هشت ساله، هزاران خاطره ناگفته در سینه رزمندگان و آزادگان دارد؛ خاطراتی که هرکدام میتواند بخشی از تاریخ شفاهی دفاع مقدس باشد. برخی از این روایتها آنقدر خاص و غیرمنتظرهاند که در حافظه تاریخ ماندگار میشوند. موسی فیضی، آزاده و جانباز اهل سنت از سنندج، یکی از شاهدان زنده این دوران است که در جزیره مجنون مجروح و به اسارت دشمن درآمد. روایت او از نجات یافتنش به دست یک افسر شیعه عراقی، روایتی است انسانی در میانه جنگی بیرحمانه؛ روایتی که نشان میدهد مرزهای انسانیت حتی در دل دشمنیها نیز میتواند جان یک انسان را نجات دهد.
وی درباره نحوه مجروحیت و اسارت خود گفت: در دیماه سال ۱۳۶۵ به خدمت سربازی اعزام شدم و در چهارم تیرماه همان سال در جریان عملیاتی در جزیره مجنون مجروح شدم. پایم از سه جا آسیب دیده بود و نمیتوانستم حرکت کنم. یک روز کامل از زمانی که تیر خوردم در سنگر ماندم تا اینکه نیروهای عراقی برای پاکسازی منطقه آمدند. وقتی به درِ سنگر رسیدند، با زبان عربی از من خواستند تسلیم شوم. در حالی که تمام بدنم غرق خون بود، از من پرسیدند شیعه هستی یا سنی؟
وی افزود: آن افسر عراقی خود را شیعه جعفری معرفی کرد و وقتی فهمید من سنی هستم، از خون من گذشت. این برایم بسیار عجیب بود. در حالی که در سنگرهای اطراف هر مجروحی را با پرتاب نارنجک به شهادت میرساندند، او جان مرا نجات داد. تا پایان عمر خود را مدیون آن افسر شیعه میدانم.
این آزاده ادامه داد: مرا از سنگر بیرون آوردند و به تدریج تا بغداد رساندند. در مسیر، یکی از سربازان بینیام را محکم فشار داد و چند نفری کتکم زدند اما همان افسر شیعه اجازه نداد بیشتر آزارم دهند و گفت: نباید این کار را بکنید، او هم مسلمان است.
وی درباره وضعیت درمان خود توضیح داد: پنج روز طول کشید تا به بیمارستان برسانندم. وقتی پوتینهایم را درآوردند، خونهای خشکیده در پاهایم به کرم تبدیل شده بود. من با دل و جان و داوطلبانه برای دفاع از خاک کشورم به خدمت رفته بودم.
فیضی گفت: پس از درمان، ابتدا مرا به استخبارات و زندان هارونالرشید بردند. بیخوابی، بیآبی و بینظافتی در دوران اسارت بسیار آزاردهنده بود. بعد از مدتی به رمادی ۱۵ منتقل شدم و سه سال اسارت را در رمادی، بعقوبه و بغداد گذراندم. در بغداد در پنج سوله که آشیانه هواپیماهای جنگی بود، نگهداری میشدیم. هر سوله ۱۵۰۰ نفر را در خود جای میداد و جایی برای خواب نبود، مجبور بودیم به صورت کتابی بخوابیم.
وی با اشاره به شرایط مذهبی در اردوگاهها افزود: من اهل تسنن بودم و در کنار برادران شیعی روزگار میگذراندم. برگزاری نماز جماعت و مناسبتهای مذهبی ممنوع بود. رحلت حضرت امام خمینی(ره) تلخترین خاطره ما در اسارت بود، چون احساس میکردیم دیگر رهبر و پناهی نداریم. اما دوستانم دلداری میدادند که پس از ایشان، عزیزان دیگری برای صیانت از کشور وجود دارند.

این جانباز ادامه داد: وقتی روزنامههای عراقی را برای مطالعه به ما میدادند، فقط با دیدن نام ایران، سر از پا نمیشناختیم. حتی تا یک دقیقه به نام ایران خیره میماندیم و ذوق میکردیم. در آن زمان منافقین نیز به سراغ ما میآمدند و با وعده غذا و آزادی تطمیع میکردند اما هیچکدام از آزادگان با آنها همکاری نکردند.
وی تصریح کرد: وقتی موعد آزادی رسید، صلیب سرخ از ما پرسید دوست دارید در عراق یا کشور دیگری بمانید یا به ایران برگردید؟ ما همه فقط یک پاسخ داشتیم: ایران. چون جزو مجروحان بودم، با هواپیما آزاد شدم. ۱۵ روز در فرودگاه منتظر هواپیما ماندیم. به محض اینکه در ایران از هواپیما پیاده شدم، روی خاک وطن به حالت سجده افتادم و خاک کشورم را بوسیدم.
موسی فیضی در پایان خاطرنشان کرد: اسارت برای ما خوشایند نبود و بالاخره آزاد شدیم و امروز با افتخار میگویم که برای دفاع از میهنم به جبهه رفتم و آن سختیها را به جان خریدم.
انتهای پیام/