شهیدی که رهبر، او را «الگویی برای امروز و فردا» نامید

به گزارش نوید شاهد، نوزدهم شهریور 1365، روز میلاد شهیدی است که انقلاب را ندید، جنگ را ندید، امام را ندید، اما قسمتش آن بود که یکی از علمداران مکتب روح الله (ره) و جلوداران مکتب جهاد و شهادت باشد. «مصطفی صدرزاده»، شهیدی است که رهبرمان در تعبیری بلند، او را یک جوان نورانی خواند که الگویی برای امروز و فرداست. شهیدی که روز تاسوعا تصادف کرد و قرار بود با زیر ماشین رفتن، بمیرد اما خدا نگهش داشت برای شهید شدن و برای جاودانگی... تا سالها بعد و در همان روز تاسوعا، مثل علمدار عاشورا، سقای دشت کربلا، ابالفضل العباس (ع)، با پیکری اربا اربا و پاره پاره، فدایی حرم پیامدار قافله عاشوراییان، زینب کبری (س) شود. مصطفی صدرزاده سرنوشت عجیبی داشت. او جزو نسلی است که انقلاب و جنگ و دوران امام (ره) را درک نکرد و متعلق به نسل پس از جنگ بود. وقتی که امام از این جهان رفت، او فقط سه سال داشت، اما معجزه تربیت معنوی و عرفانی مکتب عشق و ایمان روحاللهی و برکات هدایت و کرامت جانشین خلفش خامنهای، او را تبدیل به یکی از اسوه ها و نشانههای راه و علامتهای هویت بخش فرهنگ و سلوک شهادت طلبی کرد. مصطفی، فرزند و تربیت یافته محرم و فرهنگ عاشورایی و حسینی بود. در روز پنجم محرم به دنیا آمد و در نهم محرم (تاسوعای حسینی) با شهادت، سر بر بالین امام عشق گذاشت و جاودانه شد. دلیرمردی که در میدان رزم به «شیر بیشه فاطمیون» معروف بود.
در سنگر «علم و دین»، بسیجی میدان «تبلیغ و تبیین»
مصطفی صدرزاده در تاریخ 19 شهریور 1365 در شوشتر استان خوزستان به دنیا آمد. پدرش پاسدار و جانباز جنگ تحمیلی بود و مادرش از خاندان جلیله سادات. بعد از چند سال به خاطر حساسیت مادر شهید به آب و هوای اهواز راهی شمال کشور میشوند و در یک خانۀ کوچک در روستای بندپی شرقی در «گلیا » که به معنی گلوگاه بود، در استان مازندران به زندگی ادامه میدهند. مصطفی در یادگیری لهجهها استعداد خوبی داشت و دو ماه در شمال، لهجه مازندرانی را بخوبی آموخت. بعد از دو سال از مازندران راهی کهنز شهریار شدند. شهید در محله خود در شهریار با بسیج آشنا شد و در ساخت مسجد محله هم بسیار کمک رسان بود. ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت در مساجد و هیئتهای مذهبی، انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کرد. چهارشنبه هر هفته را وقف حضور در مسجد کرده بود. مصطفی صدرزاده قبل از اتمام درس و گرفتن دیپلم، بدلیل علاقه و اشتیاقش به معارف اسلام و اهل بیت (ع)، طلبه شد و تلمذ علوم دین را آغاز کرد. سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شد، همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی و جلسات سخنرانی و… برای آنان بود. مصطفی همیشه پای کار بود. چه مراسم و آیینهای مذهبی و جشن و اقامه عزای اهل بیت و چه مناسبتهای انقلاب و دفاع مقدس، جلوتر از همه و در صف اول فعالیت و تلاش بود.
اینکه نصف بدن ندارد چطور زنده است و راه میرود؟!
همان روزی که قرار بود پسر مصطفی به دنیا بیاید، او هم راهی بیمارستان شده بود؛ اما نه برای ملاقات فرزندش و نه حتی با پای خودش، بلکه روی برانکارد و به عنوان مجروح جنگی از سوریه! اما مصطفی پیش از این، چهاربار طعم جراحت و جانبازی را چشیده بود و حتی یک بار هم پزشک با تعجب گفته بود: «این که اصلا نصف بدن، ندارد! پس چطور راه میرود و زنده است؟!»
ماجرای کودکان کار و استخری که مصطفی برایشان خریده بود
مصطفی استخری را در یکی از محلات شهریار خریده بود و همزمان، در میدان جنگ و دفاع از حرم، فعالیت و حضور داشت و فرصت پیدا نمی کرد تا خودش به استخر سر بزند و آن را اداره کند. چون معمولا یک مینیبوس اجاره میکرد و دنبال کودکان کار منطقه شهریار میرفت و آنها را سوار میکرد و به استخر میآورد تا تفریحی بکنند. مربی شنا هم گرفته بود تا به آنها آموزش بدهد و حتی برای این بچه ها غذا هم تهیه می کرد تا به آنها خوش بگذرد و نهایتا هم آنها را به خانه برمی گرداند. او شش ماه قبل از شهادت، تصمیم گرفت این استخر را بفروشد اما با صحبت یکی از دوستان، از این کار منصرف شد. مصطفی از این دوست خواست که استخاره بگیرد و راه را از کلام خدا بجوید. او هم استخاره کرد و آیه 37 سوره نور آمد. این شد که او استخر را فروخت و عازم میدان نبرد در سوریه شد. (راوی: خدایار بهرامی)
«هیات ابوالفضل»؛ یادگار مصطفی برای بچههای شهریار
در منطقه شهریار بخشی به نام ملتخواه وجود دارد که مردم فقیری در آنجا زندگی می کردند. در واقع این محله سه کوچه داشت که در یک کوچه باغ های بزرگ ساخته بودند و در کنار آن دو کوچه برای فقرا بود و علاوه بر فقر مالی، فقر فرهنگی هم در اوج بود و بیداد میکرد. مصطفی برای از بین بردن فقر فرهنگی آن محله، یک هیات درست کرد و نام آن را هم «هیات ابوالفضل» گذاشت و از اول محرم برنامه داشت؛ به گونه ای که هم هیات خودش را اداره میکرد و هم درهیات عاشقان ولایت در مسجد امیرالمومنین(ع) حضور پیدا میکرد. روزهای تاسوعا و عاشورا هم دست نوجوانان هیات را می گرفت و با تشکیل دسته سینه زنی راهی هیات عاشقان ولایت میشدند.

شیر بیشه فاطمیون
مصطفی صدر زاده در سال ۹۲ برای دفاع از دین و حرم عقیله بنی هاشم، حضرت زینب (س) با نام جهادی سید ابراهیم، داوطلبانه به سوریه عزیمت و به علت رشادت در جنگ با دشمنان دین، فرماندهی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد. او یکی از نیروهای مقرب و مورد اعتماد سردار و شهید بزرگ مقاومت؛ حاج قاسم سلیمانی بود و با شجاعتهای خود در صحنه رزم، همه جا به «شیر بیشه فاطمیون» مشهور شده بود.
نام تو مصطفاست...
در دوران جوانی در یک روز تاسوعا با یک خودرو تصادف کرده بود. مردم با دیدن صحنه تصادف و حال و روز مصطفی، تصور میکنند که او فوت کرده است. مادرش او را نذر حضرت عباس (ع) می کند و خدا عمری دوباره به این جوان میدهد. تا بماند و نه بر اثر تصادف، که با شهادت و درست در همان روز تاسوعا، مصطفای خدا و محبوب ملائک عرش شود. او در روز تاسوعا به شهادت رسید. روز قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که با یک گلوله شهید میشود و عاقبت فردای آن، در اول آبان سال ۹۴ در عملیات محرم در روز تاسوعا و در مبارزه با تروریستهای تکفیری در حومه حلب به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار به خاک سپرده شد.

از ما گفتن! ما که رفتیم...
و فرازهایی از وصیتنامه شهید را بخوانیم که آیین عاشقی اوست و طریقتنامه سلوک عارفانه او:
«مبارزه با دشمنان خدا آرزوی بنده بود و فقط خدا میداند برای این آرزو چقدر ضجّه زدم و التماس کردم ممکن است بعضیها به شما طعنه بزنند، امّا اهمیّت ندهید، بنده به راهی که رفتم، یقین داشتم.
از همسر عزیزم میخواهم که بنده را ببخشد؛ زیرا که همسر خوبی برای او نبودم. به همسر عزیزم میگویم میدانم که بعد از بنده، دخترم یتیم میشود و شما اذیّت میشوید، امّا یادت باشد که رسول خدا فرموده: هرکس که یتیم شود، خدا سرپرست اوست. ایمان داشته باش که خدا همیشه با توست. آرزو دارم که دخترم فاطمه، فاطمی تربیت شود؛ یعنی مدافع سرسخت ولایت.
از دوستان، آشنایان و فامیل و هرکس که حقّی گردن ما دارد تقاضا میکنم ، بندهی حقیر را ببخشد؛ زیرا میدانم که اخلاق و رفتار من آنقدر خوب نبود که توفیق شهادت داشته باشم و این شهادتی که نصیب ما شد لطف و کرم و هدیه خدا بوده
و مردم عزیز ایران یادمان باشد که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم. چقدر بچّههای ما یتیم شدند، زنها بیوه، مادرها مجنون، پدرها گریان. فقط و فقط برای خدا بود. در این ماه مبارک رمضان، دل ما شکست، دل امام زمان بیشتر و بیشتر که در مملکت شهدا، حرمت ماه خدا، توسط بعضیها نگهداشته نشد و برادارن و خواهران من ماهواره و فرهنگ کثیف غرب، مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد. از ما گفتن، ما که رفتیم....
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهی تو هر دو جهان را چه کند...»
«مصطفی»؛ از زبان «سردار بصیرت و اقتدار»
حضرت آیت الله خامنه ای درخصوص این شهید عزیز، تعابیری ارزشمند و بلند دارند و او را بعنوان الگویی برای امروز و فردای جوانان ما معرفی کرده اند. «صفا، اخلاص، صِدق، ایثار، ترجیح رضای حضرت حق بر همه چیز، بر همهی عشقها و همهی محبوبها. اراده و عزم راسخ در راه خدا و عشق به اهل بیت علیهم السلام، نمایشگر بخشی از شخصیت ممتاز شهید عزیز مصطفی صدرزاده است. سلام خدا بر او، این چهرهی برجسته بیشک، یک الگو است برای جوانان امروز و فردا. اراده قوی، فهم درست، روحیه ایثار، شجاعت، خستگیناپذیری، ادب، دلِ انباشته از محبت و صفا، و بسی دیگر از خصوصیات برجسته، بخشهایی از شخصیت این جوان فداکار و انقلابی نسلهای دوم و سوم انقلاب است. ما امروز در صطفی» از زبان «سردار بصیرت و اقتدار»سرتاسر کشور، هزاران هسته مقاومت در مساجد و در هیئتها داریم؛ از این هستههای مقاومت، جوانهایی برمی خیزند به عنوان مدافع حرم... گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا یک شخصیّت منوّر و نورانی برمیخیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود میآید. ما از این مصطفی های صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است.»
انتهای گزارَش