آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۹۸۴۸
۱۳:۵۲

۱۴۰۴/۰۶/۱۹
تقدیم به روح بلند دومین شهید محراب آیت الله سید اسدالله مدنی؛

درخشش یک عالم الهی در تاریخ انقلاب اسلامی

گفته بود: من در دو موضوع شک داشتم و می‌خواستم به یقین برسم؛ یکی اینکه واقعا سید و از ذریه امیرالمومنین و حضرت سیدالشهدا (علیهما السلام) هستم یا نه؟ و دیگری اینکه آیا سعادت شهادت نصیب من خواهد شد و لیاقت آن را خواهم یافت؟ تا اینکه روزی با حال تضرع و التجا به حرم حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) رفتم و با سوز و حالی به محضرشان متوسل شدم. بعد از مدتی امام حسین (ع) را در خواب دیدم که بالای سرم آمدند، دستی به ملاطفت و تفقد، به سرم کشیدند و در یک جمله، جواب هردو پرسشم را از دو لب مبارک، دادند: فرزندم! تو شهید می‌شوی!...»


عالمی که مسجد و محراب را سنگر مبارزه و روشنگری کرد

به گزارش نوید شاهد، بیستم شهریور 1360، جنایتی دیگر از منافقین، آذربایجان و تبریز و همه ایران را عزادار کرد و انقلاب و نظام را به سوگ یکی از مخلصترین، پاکترین و پارساترین عالمان مجاهد و هدایتگران دین باور نشاند. شهید محراب، آیت الله «سید اسدالله مدنی» فقط محبوب همدانی ها و میر و مرشد تبریزی ها نبود. او یک پشتوانه مستحکم برای انقلاب و یک خاکریز بلند از بصیرت و تفکر جهادی و اندیشه ولایی در برابر خط انحراف و نفاق و سنگری رودرروی وارونگی و کژروی و به بیراهه کشاندن مسیر انقلاب، در کنار امام راحل (ره) بود. از مبارزه با استبداد پهلوی و انحراف بهائیت در کنار مجاهد پیشگام و جلودار؛ شهید نواب صفوی و فداییان اسلام، تا ایستادن در برابر غائله گروهک ضد انقلابی و انحرافی خلق مسلمان و تا تبدیل شدن به مظهری از مقاومت در مقابل سیل هجمه منافقان به مبانی نظام، کارنامه روشن و درخشان این عالم مبارز و بصیر، روشنگر رنج راست قامتان بیداردل نهضت نورانی روح الله (ره) است. شهادت او در محراب، نمادی از قداست سنگر نماز و جمعه و جماعت در نگاه او برای مجاهدت سیاسی و فکری است. آنچنانکه در تعبیر رهبر معظم انقلاب: «نمونه یک شخصیت روحانی کامل بود. مردی که در همه جهات و در همه حرکات و سکنات خود، از روی معرفت و بینش عمل می‌کرد.» و کلام و تعابیر بلند امام (ره) که مراد و مقتدای جان او بود، در رثای شهادت او، گواه فضیلت این استوانه انقلاب است که: « سید بزرگوار و عالم عادل عالیقدر و معلم اخلاق و معنویات، شهید عظیم الشأن مرحوم حاج سید اسدالله مدنی (رضوان‌اللّه‌علیه) همچون جد بزرگوارش در محراب عبادت به دست منافقی شقی به شهادت رسید. اگر با به شهادت رسیدن مولای متقیان، اسلام محو و مسلمانان نابود شدند، شهادت امثال فرزند عزیزش مدنی هم آرزوی منافقان را برآورده خواهد کرد. اگر خوارج سیاه بخت از شهادت ولی‌الله الاعظم طرفی بستند و به حکومت رسیدند، این گروهک خائن نیز به آمال خبیث خود که سقوط حکومت اسلامی و برقراری حکومت آمریکایی است می‌رسند. آنان لعنت خدا و رسول و ننگ ابدی را برای خود و اینان عذاب ابدی خدا و نفرت و لعنت قادر متعال و امت اسلام را برای خود و هم‌پیمانان و اربابان خونخوار خویش به بار آوردند.» 

رساله ننوشت تا فقط «مقلد خمینی» باشد!

میر اسدالله مدنی فرزند میرعلی در سال ۱۲۹۳ شمسی در منطقه «آذرشهر» استان آذربایجان شرقی دیده به جهان گشود. او در سن چهار سالگی از نعمت مادر محروم شد و نیز در سن ۱۶ سالگی پدر خود را از دست داد. سید اسدالله در آغاز جوانی برای کسب علم و کمال، زادگاه خویش را ترک گفت و به شهر مقدس قم عزیمت کرد. با وجود مشکلات فراوان ناشی از فوت پدر و استبداد سیاه رضاخانی، با پشتکار بسیار به تحصیل علوم دینی پرداخت. پس از بهره‌گیری از محضر استادان بزرگی چون آیت الله سید محمدتقی خوانساری و آیت الله حجت کوه‌کمری و حضور در حلقه درس فلسفه و عرفان حضرت امام خمینی، به نجف اشرف کوچید و در کنار تکمیل تحصیلات عالیه خویش، تدریس در سطوح گوناگون را نیز آغاز کرد. دیری نپایید که از استادان معروف حوزه علمیه نجف شد و توانست از مراجع بزرگی چون آیت الله سید محسن حکیم، آیت الله حجت کوه‌کمری و آیت الله خوانساری اجازه اجتهاد بگیرد. مدنی در حوزه نجف در کنار تحصیل تدریس می کرد. کفایه، رسایل، مکاسب و درایه از جمله دروس و کتاب هایی بود که وی تدریس کرد. به گفته آیت الله حسین راستی کاشانی، شاگردان زیادی در درس اسدالله مدنی حاضر می شدند. آیت الله اسدالله مدنی خود در این باره گفته بود: «وقتی در نجف بودم، عده ای از من خواستند رساله (توضیح المسائل) بنویسم که مخالفت کردم، برای اینکه مراجعی چون حضرت امام خمینی وجود داشت که باید همه از ایشان تقلید می کردیم.» با حضور امام ‌خمینی در نجف، مدنی در نماز جماعت ایشان شرکت می­‌کرد و در غیاب ایشان به جایشان اقامه جماعت می‌کرد و در نجف از حواریون امام ‌خمینی به حساب می‌آمد. او به صورت مداوم در درس امام ‌خمینی نیز شرکت می‌کرد. او از دهه چهل در همدان حضور تبلیغی داشت و از سال ۱۳۵۰ به دستور امام‌  برای ترویج و تدریس در حوزه علمیه خرم ‌آباد، در این شهر نیز حضور داشت. 

کتابهایش را فروخت تا هزینه مبارزات «نواب شهید» را تامین کند

اسدالله مدنی با آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی و شهید سیدمجتبی نواب صفوی رابطه صمیمانه داشت و بخشی از هزینه مبارزات نواب صفوی را با فروختن کتاب های خود تهیه کرد. آیت الله مدنی از مجاهدان غیوری است که نخستین فعالیت سیاسی و اجتماعی خود را ستیز با فرقه گمراه بهائیت قرار داد. به روایت تاریخ، رضاخان و عوامل داخلی استعمار برای سرکوب اسلام، مخصوصاً مکتب شیعه، زمینه فعالیت بهائیت و دیگر فرقه‌های ساختگی را فراهم نمودند؛ تا آنجا که در زمانی کوتاه، سرمایه‌داران بهایی در آذربایجان و به ویژه اطراف تبریز، بعضی از کارخانه‌های برق را در دست گرفتند. آیت الله مدنی پس از آگاهی از وضع موجود، با سخنرانی‌های افشاگرانه و تحریم برق تولیدی آن کارخانه‌ها و منع خرید و فروش با این فرقه گمراه، سرانجام شهر مذهبی آذرشهر را از لوث وجود منحرفان پاک کرد. 

جانشین امام در نماز جماعت نجف

در این زمان در نجف  سردمدار جریان دفاع و پشتیبانی از نهضت امام به شمار می آمد و وقایع ایران و مفاسد و جنایات رژیم ستمشاهی را برای طلاب بیان می کرد. از زمان تبعید حضرت امام به نجف، آیت الله مدنی همواره یار و یاور امام بود و در کنار مراد خود به مبارزه علیه ظلم و ستم ادامه می‌داد. این مساله، معروف شده بود که هر موقع حضرت امام به علتی نمی‌توانستند شخصا برای اقامه نماز جماعت حاضر شوند، آیت الله مدنی به جای امام به اقامه نماز جماعت می‌پرداخت که این حقیقت، حاکی از میزان اعتماد و علاقه و ارادت امام راحل (ره) نسبت به این شاگرد صدیق و مخلص خود بود. 

مصلح، مراد و مرشد مردم «همدان»

آیت الله مدنی حرکت تبلیغی خود را از همدان و از روستای دره مرادبیک برای پیاده کردن برنامه های اصلاحی آغاز کرد، به دستور ایشان کسی حق نداشت که بدون حجاب اسلامی وارد آن روستا شود. همچنین خرید و فروش و شرب مشروبات الکلی را ممنوع کرد. این عمل ایشان باعث علاقه مردم متدین همدان به او شد و پس از اینکه وی را شناختند، گرد او جمع شده و از او دعوت کردند تا به همدان بیاید و ایشان با انتقال به همدان فعالیتهای خود را گسترش داد. در سال 1341 زمانی که رژیم شاه با تبلیغات گسترده خود می خواست رفراندم به اصطلاح «انقلاب سفید» را برگزار کند، آیت‌الله مدنی در مسجد جامع همدان سخنرانی تندی علیه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی ایراد و مردم را نسبت به عواقب شوم آن آگاه کرد. در این سخنرانی گفت: « مردم! شما چقدر بی حس هستید! اگر این انتخابات ملغی نشود، در روز قیامت شما مسئول می باشید. باید با علمای قم همکاری کنید و از آقایان پشتیبانی نمایید.» از آثار آیت الله مدنی در همدان می‌توان به باقیات صالحاتی همچون: احداث مدرسه دینی در روستای دره مراد بیک، مدرسه علمیه در همدان، مسجد چهلستون، تأسیس صندوق قرض الحسنه مهدیه و همچنین درمانگاه مهدیه و دارالایتام مهدیه و... اشاره کرد.

عالمی که مسجد و محراب را سنگر مبارزه و روشنگری کرد

مردی که شهر به شهر در هجرت و تبعید و حبس بود


در سال 1351 به خرم‌آباد رفت و با سمت نماينده و وكيل تام الاختيار امام در مبارزه، به فعاليت پرداخت. ساواک كه از نفوذ این شخصیت محبوب در بين مردم، بشدت می‌ترسيد، با نوشتن شبنامه و نامه‌های توهين‌آميز و اتهام‌افکنی های بی‌اساس، سعی در ترور شخصيت این عالم مبارز كرد كه با هوشياری مردم و علما اين طرح ناكام ماند. در سال 1354 وی را به نورآباد ممسنی تبعيد كردند ولی سخنرانی‌ها و افشاگری‌ها و محبوبيتش در بين مردم باعث شد تا از آنجا به گنبد كاووس تبعيد شود اما از آن‌جا كه در هر جا پا می‌گذاشت آن‌جا را به كانون مبارزه بدل می‌كرد ساواک او را به بندر كنگان و سپس به مهاباد تبعيد كرد. در تمام اين شهرها، مردم را به تقليد از حضرت امام‌خمینی(ره) دعوت كرده و رساله ايشان را با تمام محدوديت‌های موجود بين مردم پخش می‌كرد. سرانجام آیت الله مدنی در پایان مدت تبعید به در خواست علمای مبارز تبریز به این شهر عزیمت نمود. در تبریز فعالیتهای انقلابی شهید مدنی روز به روز علنی‌تر و بیشتر شد. ساواک وجود ای عالم مبارز شجاع را در تبریز تحمل نکرده، شبانه وی را دستگیر و از تبریز تبعید کرد. مقصد بعدی، بار دیگر همدان بود؛ همان شهر آشنا که پایگاه مبارزه و روشنگری او بود. او در اول دی 1357 و در اوج روند انقلاب مردم به همدان بازگشت و از این زمان، نبض حرکت و هدایت مردم را بعهده داشت. نقش ایشان در جهت دهی به مبارزات مردم همدان به حدی بوده که وقتی در جریان 22 بهمن، لشگر 81 زرهی کرمانشاه برای سرکوب مردم به سمت تهران حرکت می کرد، به دستور ایشان مردم همدان برای سد کردن حرکت تانکها با دست خالی و کفن پوش به مقابله با تانکها برخاستند و خود این شهید بزرگوار نیز پیشاپیش همه تظاهر‌کنندگان به راه ‌افتاد و مردم موفق شدند با دادن تعداد کمی شهید و مجروح، تانکها را از حرکت باز دارند. 

نماینده «امام» و «مردم»، مرد «جمعه» و «محراب»

مدنی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی از طرف مردم همدان به نمایندگی انتخاب شد و سپس در کوران مشکلات و آشفتگی اوضاع همدان در سال 1358 از سوی امام راحل (ره) با اختیارات کامل به امامت جمعه این شهر منصوب گردید. از آبان 59 با حکم امام به نمایندگی ایشان و امامت جمعه تبریز منصوب شدد و در این مدت، فعالیتهای تبلیغی، جهاد تبیینی و روشنگری خویش در برابر بدعت و ففتنه و انحراف و نفاق را از خلق مسلمان تا صحابه نفاق و نفوذ و خیانت، اوج بخشید. همین مواضع محکم او در دفاع از خط اصیل امام و ایستادگی در برابر لیبرالیسم و جبهه نفاق بود که عزم جنایتکاران را برای از میان برداشتن او جزم کرد و به فکر حذف او انداخت. 

امشب آمده‌ام از عبادتهایم توبه کنم!

این عالم پارسا، انسانی وارسته و زاهد بود که هرگز در طول عمر خویش، دوری از تعلقات دنیوی و ساده زیستی را فراموش نکرد. زندگی بی تکلف و تشریفات، از ویژگی های بارز او بود. همچون فقیرترین مردم، زندگی خود را می‌گذرانید. به مهمانی‌ها که دعوت می‌شد، اول شرط می‌کرد که سفره نباید رنگین باشد و اگر بیشتر از یک خورش سر سفره می‌آوردند، اعتراض می‌کرد. زی طلبگی را به تمام معنی رعایت می‌کرد و با زندگی اشرافی در ستیز بود. اخلاص و تقوا و پارسایی و زهد شهید مدنی، چنان بود که حکایات بسیاری از نزدیکانشان در بیان تضرع و توسل و سوز و گداز نیایشها و مناجاتهای عارفانه آن شهید؟، نقل شده است. از جمله دامادشان آقای بهاءالدینی می گوید: در خاطراتش می گوید: «ما حالات نورانی و با صفای ایشان را در مناجات های نیمه شبشان نظاره گر بودیم. در نیمه شبی در تابستان در محلی نزدیک همدان دیدم از میان درختان باغ، صدای ناله می‌آید. از رختخواب که بلند شدم دیدم آقا نیست و رفته در میان درختان، گریه می‌کند و می‌گوید: «خدایا! من آمده‌ام، اگر تو به من نه بگویی؛ اگر تو مرا ترک کنی، کیست که مرا دریابد؟ غیر از تو مگر کسی را خواهم داشت؟!... این‌ها را می‌گفت و اشک می‌ریخت.» داماد دیگر ایشان هم نقل کرده است: «شب بیست ویکم ماه مبارک رمضان یکی از سال ها در مسجد شیخ انصاری(ره) در نجف اشرف، مجلس بسیار عظیم و باشکوهی برای احیا ترتیب داده بودند و علما و فضلا و اقشار مردم در آن جا گرد آمده بودند، شب از نیمه گذشته بود. ایة الله مدنی بالای منبر رفته، همه را موعظه فرمود و دل ها را برای دعا و تضرّع، آماده ساخت. تا اینکه چراغ‌ها را طبق مرسوم خاموش کردند. در آن تاریکی، ایشان جمله‌ای بیان کردند که مجلس منقلب شد و همه را سخت متأثر وگریان کرد. ایشان فرمودند: رفقا! اگر شماها امشب آمده‌اید از گناهانتان در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی توبه کنید، ولی من خدا را شاهد می‌گیرم که آمده ام از اعمال و عبادت‌هایم توبه کنم! زیرا فکر می کردم این اعمالی که انجام داده ام عبادت خداوندا ست، اما حالا می‌فهمم که همه آن‌ها توهین به ذات مقدس حق تعالی بود. لذا امشب می‌خواهم از آن ها هم توبه کنم!»

عالمی که مسجد و محراب را سنگر مبارزه و روشنگری کرد

مطیع محض ولایت

مدنی، مرید و تابع و مقلد محض و حقیقی امام بود. این برخاسته از عمق باور قلبی و اعتقاد درونی او نشات می‌گرفت. امام را اسلام مجسم می‌دانست و ولایت فقیه را نیز با تمام وجودش پذیرفته بود و پذیرش آن را در راستای دین خود می‌شمرد و می‌گفت: «دین من به من می‌گوید باید امروز خودت را فرموش کنی و خود را زیر پای این مرد [امام خمینی(ره)] بگذاری تا یک قدم بالا بیاید و به دنبال ایشان حرکت کنی.» و نیز بارها به اطرافیانش گفته بود: «امام هر فرمانی بدهند، باید بدون چون وچرا آن را اطاعت کنیم، حتی اگر به ضرر جانمان باشد.»

عالمی که مسجد و محراب را سنگر مبارزه و روشنگری کرد

فرزندم! تو شهید می‌شوی...

سرانجام این مجاهد خستگی ناپذیر در 20 شهریور سال 1360 در حال اقامه نماز جمعه به دست منافقین کوردل و طی یک عملیات تروریستی به شهادت رسید. گفته بود: من در دو موضوع شک داشتم و می خواستم به یقین برسم؛ یکی اینکه واقعا سید و از ذریه امیرالمومنین و حضرت سیدالشهدا (علیهما السلام) هستم یا نه؟ و دیگری اینکه آیا سعادت شهادت نصیب من خواهد شد و لیاقت آن را خواهم یافت؟ تا اینکه روزی با حال تضرع و التجا به حرم حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) رفتم و با سوز و حالی به محضرشان متوسل شدم. بعد از مدتی امام حسین (ع) را در خواب دیدم که بالای سرم آمدند، دستی به ملاطفت و تفقد، به سرم کشیدند و در یک جمله، جواب هردو پرسشم را از دو لب مبارک، دادند: فرزندم! تو شهید می‌شوی!...»
ساعت 45/1 بعدازظهر پس از اتمام خطبه‌های نماز جمعه، خطبه‌های نماز را به پایان رساند. عده‌ای از مأمورین شهربانی که عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل بودند از ایشان خواستند به‌طور ارشادی مطالبی را بیان کنند. در این هنگام شهید آیت‌الله مدنی در جایگاه خود به‌طور انفرادی دو رکعت نماز را آغاز کرده بود که منافقی کوردل، از میان جمعیت خود را به محراب نزدیک و بازوی آیت‌الله مدنی را گرفت و نماز ایشان را قطع کرد. در این موقع اطرافیان به طرف مهاجم هجوم آوردند ولی قبل از رسیدن آن‌ها، وی ضامن نارنجکی را که در لباسش مخفی نموده بود کشید و نارنجک به‌شکلی مهیب، منفجر شد و بر اثر این انفجار، انسانی وارسته، عبدی صالح، عارفی از خود گذشته و انسانی نمونه و سالکی فانی در عشق دوست، به لقای حق پیوست. تلاش مردم و کوشش پزشکان سودی نبخشید و امام جمعه تبریز همراه با سه شهید به ملکوت قرب معشوق، عروج کرد و بدنبال این حادثه، بیش از پنجاه نمازگزار مؤمن نیز زخمی و مجروح شدند. به دنبال شهادت این امام جمعه مردمی و محبوب دلها، استان آذربایجان در سوگ او به عزا نشست. در ۲۱ شهریور پیکر ایشان با شکوه هرچه تمام‌تر در میان اندوه فراوان مردم در تبریز و قم تشییع و در قم در جوار حرم مطهر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.

در نگاه «رهبر»

«من در اوایل یا اواسط امامت جمعه ایشان به تبریز رفتم و دیدم آن چنان با جوان های کم سال 20، 21 ساله گرم و صمیمی است که واقعا مثل این که آنها با پدرشان یا با برادر بزرگترشان حرف می زنند. آن هیمنه علمی، در رابطه ایشان با جوان اصلا محسوس بود. با جوانان این چنین بود، با عامه مردم و قشرهای خیلی عمومی مردم نیز چنین بود. در یکی از دفعاتی که سوسنگرد آزاد شده بود - بعدا البته مجددا اشغال شد - بنده در اهواز بودم و می خواستم به سوسنگرد بروم، لباس نظامی تنم بود. در این بین دیدم که آقای مدنی از تهران به دنبال ما به اهواز آمده اند. گفتند: کجا می روید؟ گفتم: می رویم سوسنگرد، گفتند: من هم می آیم، ایشان را هم بردیم، در آنجا ظهر نماز خواندیم و من قدری با مردم صحبت کردم. طبعا من فارسی حرف می زدم و نمی توانستم از حفظ عربی نطق کنم، به خصوص با لهجه بومی و مردمی. ایشان گفتند: «من با مردم حرف می‌زنم» و منتظر نشدند. بعد از اینکه من صحبت کردم، جمیعت مسجد تقریبا متفرق شد. ایشان رفتند توی مردم و یک وقت دیدیم جماعت عظیمی از زن و مرد را دور خودشان جمع کرده اند و با لهجه حرف می‌زنند. یک سخنرانی حسابی گرم که مردم را به هیجان آورد. خاطره ای که من مکرر نقل می‌کنم در همان جماعت آنجا بود که مردم یک زنی را نشان دادند و گفتند این، هفت هشت تا از مهاجمین عراقی را با چوب کشته است. یعنی حرف آقای مدنی و آن شور و هیجانی که ایجاد کرده بود، همه را به شور و هیجان آورد. این چنین می‌توانست با آن قشر مردم، ارتباط برقرار کند.»

انتهای گزارش/ ز


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه