ناگفتههای آزاده «سیدعلی اصغر قاسمی» از اولین شهید یک روستا
به گزارش نوید شاهد از مازندران، آزاده «سید علی اصغر قاسمی» از شهرستان بهشهر از جمله آزادگانی بوده که تا شهادت پیش رفته است، اما باز مانده تا بتواند روایت شهادت و رشادت رزمندگان در جبهههای حق علیه باطل باشد. روایتی از همرزم شهیدش که در اسارت به شهادت رسید را در ادامه میخوانید:

آزاده «سید علیاصغر قاسمی» با بیان خاطراتی از حضور در جبهههای جنوب در سال ۱۳۶۱ گفت: اعزامی از بهشهر بودم. پس از رسیدن به اهواز، به خط مقدم رفتیم. در عملیات رمضان همراه یکی از رزمندگان گلستانی به نام موسی ساوری کتولی که آرپیجیزن بود، حضور داشتم. چند روز در خط بودیم و پاتکهای دشمن را پاسخ دادیم. در شب عید فطر، از ساعت ۹ شب تا ۴ صبح، موفق شدیم عراقیها را به عقب برانیم.
وی افزود: در جریان عقبنشینی زخمی شدم و تا اذان صبح روی زمین افتاده بودم. عراقیها بالای سرم آمدند و من خودم را به مردن زدم. وقتی بازگشتند، یکی از آنان کلت به دست، قصد داشت مرا خلاص کند اما در نهایت بلندم کردند و داخل پتو گذاشتند. همانجا دیدم که موسی ساوری نیز اسیر شده است. لحظهای با تکان دادن سر با هم ارتباط برقرار کردیم. روی شلوارش نوشته بود "اعزامی از سپاه گرگان" و همین موضوع حساسیت عراقیها را برانگیخت.
عراقیها میخواستند ما را غذای ماهیها کنند
این آزاده جنگ تحمیلی ادامه داد: پس از دستگیری، با ضربوشتم ما را به یک مرکز پرورش ماهی بردند. حتی قصد داشتند مرا با بیل لودر به داخل استخر ماهی بیندازند. شهادتین را گفتم اما منصرف شدند. سپس ما را برای بازجویی منتقل کردند. در بیمارستان بصره معاینه شدیم. من و موسی را جدا کردند. او از ناحیه کتف و شکم مجروح بود و خونریزی داخلی داشت اما همچنان به من سر میزد و روحیهام را حفظ میکرد.

همرزمی که دیگر از او خبری نشد
قاسمی با اشاره به ویژگیهای اخلاقی شهید ساوری اظهار کرد: موسی بسیار متدین، قوی و باتجربه بود. در میدان نبرد نقش تعیینکنندهای داشت. بارها میگفت اگر شهید شوم، اولین شهید روستایمان خواهم بود. همانطور که آرزو داشت، سرانجام شهادت نصیبش شد.
وی یادآور شد: من تا سال ۱۳۶۹ در اسارت بودم. پس از آزادی، چندین بار نامههایی درباره موسی به دستم رسید و حتی وزارت جنگ نیز از من پیگیری میکرد. اما دیگر هیچ خبری از او نداشتم و یقین پیدا کردم که به آرزویش یعنی شهادت رسیده است.
قاسمی تصریخ کرد: شهید موسی ساوری کتولی با آن حالش در بیمارستان عراقیها میآمد به من سر میزد، میدانستم که خونریزی شدیدی داشت، اما اینکه عراقی فهمیده بودند او سپاهی است باعث شد او را از ما جدا کنند و بعد دیگر نفهمیدم چه بر سرش آوردند.
انتهای پیام/