کد خبر : ۵۹۹۷۶۹
۱۰:۴۵

۱۴۰۴/۰۷/۰۶
روایتی از یک شهید غریب در اسارت

تلاوت زیبا و چهره خندانش فراموش نشدنی است

عبدالله میرشکار درباره شهید غریب در اسارت «محمدرضا دشتی رحمت آبادی» چنین روایت می‌کند: پسری لاغر اندام، خوش چهره، زیبارو و خوش‌صدا بود. اهل شادی و شادابی بود و صوت بسیار زیبایی داشت. قرآن را بسیار زیبا تلاوت می‌کرد و خوش‌خط هم بود. یکی از بچه‌های فعال انجمن اسلامی دبیرستان بود. تلاوت زیبا و چهره خندانش را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.


26 مرداد 1369، میهن اسلامی شاهد حضور اولین گروه آزادگان سرافرازی بود که پس از سال ها اسارت در زندان ها و اسارتگاه‌های رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند. آزادگان، صبورتر از سنگ صبور و راضی‌ترین کسان به قضای الهی بودند. اینان سینه‌هایی فراخ‌تر از اقیانوس داشتند که از همه جا و همه کس بریده و به خدا پیوسته بودند. آزاده نامیده شدند چون از قید نفس و نفسانیات رهایی یافته بودند. در راستای احترام به این عزیزان نوید شاهد سیستان و بلوچستان با آزاده و جانباز 25 درصد عبدالله میرشکار گفتگویی داشت که در ادامه به آن می پردازیم.

به یاد امام حسین(ع) سختی ها را تحمل می کردیم

عبدالله میرشکار گفت: متولد 1345 در زابل هستم، بزرگ شده زاهدان و عضو هیات علمی دانشگاه سیستان و بلوچستان، به عنوان سرباز ارتش لشکر 92 اهواز در جبهه حضور داشتم. 31 تیر ماه 1367 به اسارت نیروهای عراقی درآمدم و تقریبا 2 سال و چهار ماه در اسارات آنها بودم. زمانی که اسیر شدم مجرد بودم و در تاریخ 29 شهریور 1369 آزاد شدم. قطعنامه 598 امضا شده بود در زمان صلح بود و نیروها در حالت استراحت بودند که دشمن از جنوب خوزستان با چندین لشکر حمله کردند و تعداد زیادی از نیروهای ایرانی را به اسارت گرفتند که در مجموع به 34 هزار نفر می رسید که من هم جزو همین اسرا بودم، دلیلش این بود که برای تبادل اسرا قدرت چانه زنی داشته باشد. اگر در حال استراحت و صلح نمی بودیم هیچ وقت تن به اسارت نمی دادیم یک ایرانی حاضر است شهید بشود ولی تن به اسارت نمی دهد.

به یاد امام حسین(ع) سختی ها را تحمل می کردیم

خاطرات شهید محمدرضا دشتی رحمت آبادی

شهید محمدرضا دشتی رحمت آبادی را از سال 1362 می شناسم همان موقع دبیرستان امام خمینی زاهدان هم کلاس بودیم. پسری لاغر اندام خوش چهره، زیبا رو و خوش صدا بود. اهل شادی و شادابی بود و صوت بسیار زیبایی داشت و قرآن را بسیار زیبا تلاوت می کرد و خوشخط هم بود یکی از بچه های فعال انجمن اسلامی دبیرستان بود. تلاوت زیبا و چهره خندانش را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد، تبسم زیبا و چهره ای شاد داشت. قبلا مدارس در دو شیفت صبح و عصر بود و دبیرستان ما نزدیکترین دبیرستان به مسجد جامع زاهدان بود و ما در این مسیر باهم شوخی می کردیم و باهم می خندیدم چهره ای خندان و شادابی داشت. چون در خانواده ای مذهبی به دنیا آمده بود با قرآن مانوس بود حافظ قرآن بود و قرآن را به صوتی بسیار دلنشین تلاوت می کرد و این امر باعث شده بود دوستان زیادی داشته باشد و بیشترین افرادی که با شهید دوست بودند به خاطر تلاوت دلنشین قرآن بود. نقاش و خطاط خوبی بود.

نحوه اسارت شهید محمدرضا دشتی 

این شهید در عملیات کربلای 5 به دلیل لو رفتن عملیات و باتلاقی بودن منطقه 19 دی ماه 1365 در شلمچه مجروح می شود و به اسارت نیروهای بعثی در می آید و من او را ندیدم به گفته برخی از دوستان ایشان از ناحیه حنجره مورد اصابت ترکش قرار می گیرد و اسیر می شود. در بیمارستان بستری می شود با اینکه حنجره‌اش ترکش خورده بود بازهم قرآن تلاوت می کرد و سوره الرحمن را از حفظ می خواند افسر عراقی با دیدن این صحنه مجذوب او می شود و می‌خواهد برای درمان و مداوای او کاری انجام بدهد ولی متاسفانه شدت جراحات به اندازه ای بود که به شهادت می رسد و شهید رحمت آبادی از شهدای غریب کشور می شود. این افسر عراقی چون شهید محمدرضا دشتی رحمت آبادی را قلبا دوست داشت او را در قبرستان وادی السلام دفن می کند و چندین سال بعد با پیگیری والدین و نظام جمهوری اسلامی دوباره نبش قبر می‌شود و پیکر مطهرش را به ایران و شهر زاهدان منتقل می کنند و در گلزار شهدای این شهرستان به خاک سپرده می شود.

خاطرات دوران اسارت

خاطرات شیرین و تلخ بسیاری دارد که خاطرات تلخش بیشتر است. یکی از خاطرات شیرین این بود که سر به سر نیروهای عراقی می گذاشتیم و به آنها می خندیدیم. بیشتر شکنجه‌های آنها روحی و جسمی بود. در دوران اسارت برای عزاداری امام حسین(ع) آزاد نبودیم و مانع ما برای عزاداری می شدند، در یکی از شب های محرم شروع به عزاداری، نوحه خوانی و سینه زنی کردیم ما چند نفر از اسرا را مامور کردیم تا مراقب نیروهای عراقی باشند تا هر وقت آمدند به ما اطلاع دهند، به دلیل اینکه این عزاداری در اسارت بود شدتش برای ما که اسیر بودیم خیلی بیشتر بود. همه شروع به عزاداری کردیم مامورانی که برای مراقبت گذاشته بودیم نیز به جمع ما اضافه شدند که نیروهای عراقی که شیعه بودند سر رسیدند و با دیدن این عزاداری مجذوب شدند و شروع کردند به سینه زنی و گریه کردن، صبح روز بعد به یکی از نیروهای عراقی که علی نام داشت گفتیم شما چرا با ما همراه شدی و عزاداری کردی گفت، صدام ما را از عزاداری منع کرده است و گفت اگر می فهمیدن من دیشب به شما اجازه دادم که عزاداری کنید و من هم با شما همراه شدم حتما من را اعدام می کردند.

سختی های دوران اسارت

در دوران اسارات سختی های بسیاری وجود داشت. غذا کم بود، حمام نبود، وضعیت بهداشتی بسیار بدی وجود داشت. طریقه حمام رفتن ما به اینگونه بود که در ظرفی آب می کردیم و تیکه ابری را خیس می کردیم و با همان تیکه ابر خودمان را تمیز می کردیم. غذا فقط برای زنده ماندمان بود نه برای سیر شدنمان. با هر حمله ای که ایران به عراق می کرد ما را در سلول شکنجه می دادند در هر حال ما روزی 3 بار شکنجه می شدیم صبح، ظهر و شب با کابل ما را می زدند این روال معمولی هر روز بود گاهی وقت ها ما را به بیرون از سلول می بردند و تونل انسانی از نیروهایشان درست می کردند و هر کدامشان در دستانشان ابزاری برای شکنجه داشتند مثل چوب، کابل و غیره با نیروهایشان تونل انسانی درست کرده بودند و مارا از وسط این تونل رد می کردند و از اول تا آخر این تونل به صورت رفت و برگشت ما را می زدند. در این مدتی که اسیر بودم خانواده ی من از اسارتم خبری نداشتند و مفقود الاثر بودم و خبر اسارت من را دوستانی که زودتر از ما آزاد شده بودند را به خانواده اطلاع دادند و من هم چند روز بعد آزاد شدم و به میهن بازگشتم.

تحمل سختی های دوران اسارات

این سختی ها به یاد نوه ی پیامبر، امام حسین(ع)، که چگونه آن سختی را تحمل کردند و خانواده ایشان به اسارت برده شد و سختی های فراوانی کشیدند برای ما هم آسان می شد. مقدرات این بود که اسیر بشویم و برای دفاع از میهن، اعتقادات و اهدافی که داشتیم این سختی ها را تحمل می کردیم حتی تحمل این سختی ها برای ما آسان تر از زمان جنگ شده بود هر چه سختی و مشکلات بیشتر باشد آستانه صبر انسان بالاتر می رود.

رفتار نیروهای بعثی در دوران اسارت

ما را در گروه های 5 نفری تقسیم می کردند و با کابلی به قطر 5 سانت ما را می زدند و ما هم به دلیل ضعف جسمانی که داشتیم با هر ضربه ی این کابل به زمین می افتادیم و بعد به ما می گفتند روی هم دیگه سوار بشویم تا همانند یک کوه انسانی شکل بگیریم، بعضی از این اسرا از بالا می افتادند و زخمی می شدند.

توصیه به نسل جوان

نسل جوان همراه با آموزش کلاسیک و آکادمیک باید مهارت یاد بگیرند تا نیازهای جامعه را برطرف کنند و این خود باعث می شود مشکل اشتغال جوانان برطرف شود. جوانان باید به سمت مهارت آموزی بروند و همراه با تحصیل و مهارت به معارف خودشان نیز بپردازند. قرآن کتابی هست که اصول زندگی را به ما آموزش می دهد و می تواند جامعه ساز باشد پس جوانان در فراگیری قرآن نیز کوشا باشند.

گفتگو از فرزاد هراتی

 

 


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه