
«آزادگی» از نام تو آوازه گرفت
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، نوزدهم مرداد 1388 روز پرکشیدن روح پاک پرنده مهاجری است که پرواز از قفس و آسمانی شدن در غل و بند و زنجیر را به همه ما آموخت. بزرگمردی که با 18 سال اسارت و استقامت در زندانهای مخوف رژیم جنایت پیشه و تبهکار بعث، که تنها 10 سال آن انفرادی بود، بزرگترین حماسه مقاومت قرن را با حیات قهرمانانه و ایثارگرانه خود رقم زد و از مقام معظم رهبری، لقب «سیدالاسرای ایران» گرفت. شاید پس از مرحوم «سیدعلی اکبر ابوترابی»، نامی در تاریخ مقاومت آزادگان ایرانی در دوران دفاع مقدس، بزرگتر از «امیر سرلشکر خلبان حسین لشکری» نباشد. رکورددار طولانی ترین مدت اسارت جنگی در تاریخ جهان؛ مردی که 18 سال هرروز شهید شد و هرروز زیر شکنجه و شلاق و بند و زنجیر دژخیمان حرامی بعثی، قد کشیدن غرور آسمانپروازان ارتش توحید شد و در اسارتگاه صدامیان نیز وسعت بلندای بالش از هفت آسمان گذشت. او از چهارروز پیش از آغاز جنگ و پس از 12 ماموریت مهم در خاک عراق، عاقبت به اسارت دشمن متجاوز درآمد و تمام دوران جنگ هشت ساله و ده سال پس از پایان آن را در حبس و زنجیر گذراند و در فروردین 1377 به خاک میهن پا نهاد و اندکی پس از ده سال زندگی دوباره که با تحمل انواع دردها و عوارض شکنجه های دشمن در اسارتگاهها و اردوگاههای مختلف گذشت، به قرارگاه ابدی خود با معبودش، به آسمان پاک پرواز در هوای حوالی قرب دوست و به جنات نعیم نور و حضور پرکشید و از زنجیر و زندان تن و دنیا رها شد. روح او پیش از وداع با جسم خاکی، به همه زنجیریان زندان زمین، پریدن و پرکشیدن آموخت. این سرو بلند آزادگی و صبر و استقامت، آنچنان در تحمل شداید و شقاوتهای بی امان دشمن، نامبردار شد که حضرت آیت الله خامنه ای در دیدار با این امیر دلیر و دریادل فرمود: «همه شما -بخصوص آنهایی که زیاد ماندند- رمز مقاومت و ایستادگی هستید. شما نشاندهندهی این حقیقت هستید که رنجها میگذرد و اجرها میماند. از همه بیشتر غم و رنج این آقای «لشگری» بود که ما هر وقت به یاد ایشان میافتادیم، حقیقتاً غمی دلمان را میگرفت.»
اسطوره آزادگی و امیر سرافراز ارتش اسلام و ایران، سرلشکر خلبان شهید حسین لشکری، سال 1331 در روستای ضیاءآباد شهرستان قزوین بدنیا آمد. دوره تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به قزوین رفت. در سال ۱۳۵۰ پس از اخذ دیپلم برای انجام خدمت سربازی به لشکر ۷۷ خراسان اعزام شد. همان موقع با درجه گروهبان سومی در رزمایش مشترکی که بین نیروی زمینی و هوایی انجام میگرفت، حضور داشت و با خلبانان شرکت کننده در رزمایش آشنا گردید. پس از آن شور و شوق فراوانی به حرفه خلبانی در وی ایجاد شد؛ به طوری که پس از پایان دوره سربازی در آزمون دانشکده خلبانی شرکت کرد و پس از موفقیت به استخدام نیروی هوایی درآمد. در سال ۱۳۵۴ پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا اعزام شد و با درجه ستوان دومی به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمای شکاری اف – ۵ مشغول به خدمت شد. ابتدا در پایگاه تبریز مشغول به کار بود ولی با شدت گرفتن تجاوزات رژیم بعث عراق به پاسگاههای مرزی جنوب و غرب کشور، برای دفاع از حریم هوایی میهن اسلامی به دزفول منتقل شد.
اولین خلبان ایرانی که به اسارت دشمن درآمد
نام امیر خلبان حسین لشکری رکورددار خیلی چیزها است. از رکوردداری در سالهای اسارت، رکوردداری در سالهای حبس در زندان انفرادی تا عنوان اولین خلبان ایرانی اسیر دست دشمن طی عملیات برون مرزی پیش از شروع جنگ! روز 26 شهریور 1359 به فرماندهاش پیشنهاد انجام مأموریت داده تا جوابی به تجاوز عراق باشد. زیرا در این روز عراق در مناطق مهران و قصر شیرین و ... عملیات نظامی انجام داده بود. خود او در این باره گفته بود: «اسارت در روز ۲۷ شهریور سال ۱۳۵۹ هم در سن بیست و هشت سالگیام رخ داد و به عنوان اولین خلبان ایرانی گرفتار زندان رژیم بعث عراق شدم. در مدت اسارتم در زندانهای مخابرات ابوغریب و الرشید زندانی بودم و در نهایت ده سال پایانی را که بعد از زمان پذیرش قطعنامه بود مجددا به زندان مخابرات بازگشتم تا مدت طولانی زندان انفرادی بدون همدم و هموطن را در سلول شماره ۶۵ طبقه دوم این زندان طی کنم. در این مدت به جز یک سال و نیم آخر ـ صلیب سرخ جهانی هم اطلاعی از من نداشت. یک گروه از اسرا که برای مدتی در مخابرات و ابوغریب با من هم سلولی بودند بعدها خبر زنده بودنم را به خانواده ام رساندند.»
10 سال اسارت در سلول انفرادی!
حماسه مقاومت و صبر و تحمل شگفت و خارج از طاقت بشری این اسوه و الگوی استقامت و صبر، که 10 سال از 18 سال اسارت خود را در سلول انفرادی دشمن سپری کرد، بسیار تکان دهنده و با معیارها و موازین متعارف، حقیقتا غیر قابل تصور و باور است و ایمان و شجاعتی خارقالعاده و مافوق توان بشری را به نمایش میگذارد. اینکه 10 سال تمام، دور از ارتباط با هر انسانی، تنها و غریب در کنج محبسی مخوف، سر کنی و هیچکس از تو خبردار نباشد. به گفته همسرش: «فروردین سال 58 ازدواج کردیم. یکسال و نیم بعد (شهریور59) وقتیزمزمههای شروع جنگ به گوش میرسید، حسین برای خنثی کردن توطئههای بعثی ها، به عراق رفت و همانجا در عملیات برون مرزی اسیر شد. به جرم توطئه علیه عراق در زندان های سیاسی فقط ده سال از آن هجده سال را در سلول های انفرادی حبسش کردند.» خود آن آزاده دلیر و غیور، سر این پایداری و استواری بی مانند و شگفت را اینگونه روایت میکند: «اعتقادات مذهبی و مکتبی رزمندگان ایرانی مهمترین عامل مقاومت آنها در مقابل فشارهای روحی، روانی و جمسی بعثیها بود. الان هر یک از ما به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در هر جای دنیا که باشیم باید با نوع نگرش و رفتارمان اذهان عمومی را نسبت به مسائل ایدئولوژیک و اعتقادی نظاممان روشن کنیم. لذا وقتی به اسارت دشمن درآمدیم، با تاسی به سیره اهل بیت(ع) و به خصوص حضرت موسی بن جعفر (ع)، تمسک به دین و اهداف آن و بررسی و تفکر در آن خود را از گزند ترفندهای دشمن حفظ کردیم.»
حافظ کل قرآن کریم
لشکری در همین شرایط سخت طاقت فرسا، با روحیه صبر و ایمان و توکل ناشی از خودسازی، موفق به حفظ کل قرآن کریم میشود و همیشه تأکید دارد با برنامهریزی برای کارهایی که او را حفظ میکند، میتواند اسارت را تحمل کند، حتی اگر 18 سال شود. خود او دراین باره می گوید: «ناگهان نیرویی قوی و پر از انرژی به ذهنم هجوم آورد که تو باید زنده بمانی! آیا این همه برنامهریزیهای دقیق برای زنده ماندن و برگشتن به وطن و خانواده نیست؟ نباید عقلم را از دست بدهم تا اگر روزی خدا خواست و به ایران برگشتم و اگر خانوادهای مانده بود، موفق به دیدار آنها شوم و با عقل سالم و روحیه شاداب، آنها را ملاقات کنم. سعی کردم مقدار نرمش و ورزش را بیشتر کنم و کمتر به اطراف خودم توجه داشته باشم. چون از دست من کاری برنمیآمد و همین موضوع بیشتر آزارم میداد.»
اولین نامه به همسر پس از 15 سال اسارت!
خلبان آزاده حسین لشکری در دوران اسارت خویش سالها به دور از چشم نیروهای صلیب سرخ و بدون آنکه خبری از او در اختیار خانوادهاش گذاشته شود، غریب و تنها بود و در سال ۱۳۷۴ حدود پانزده سال پس از اسارت، نخستین نامهاش را برای خانواده و همسرش فرستاد:
به نام خدا
همسر عزیزم سلام، حالت چطور است. ان شاءالله که خوب هستی. حال علی چطور هست و به یاری خدا او هم که خوب هست. من این نامه را برای اولین بار برایت مینویسم. امروز ملاقات با نمایندهٔ صلیب سرخ داشتم و مشخصات مرا ثبت کرد و گفت که از این به بعد می توانم نامه برایت بنویسم. من نمی دانم که چقدر این حرف ها درست هست و ما می توانیم نامه برای همدیگر بنویسیم ولی من هنوز شک دارم و اگر آن نامه به دست تو رسید، برایم آدرس محل زندگی خودت را بنویس تا نامه های بعدی را به آنجا بفرستم. از آنجا که نمی دانم هنوز آنجا هستید یا نه و در کجا منزل و مکان دارید، نامه را برای نیروی هوایی نوشتم. امید دارم که آن ها هم سعی بکنند و به دست شما برسانند.
خودم هم باور ندارم که نامه مینویسم. وضعیت من معلوم نیست و تو شرعاً و عرفاً اجازه داری که اگر خواستی ازدواج بکنی، میدانم که خیلی سخت هست ولی چاره چیست؟ در تربیت علی کوشا باش و من راضی به راحتی و آسایش شما هستم.
حسین لشکری
همسر صبور این خلبان آزاده نیز در پاسخ به این نامه این گونه نوشت:
به نام خدا
حسین عزیزم سلام. حالت چطور است؟ نامهات رسید و خیلی خوشحال شدم. پس از ۱۶ سال حیرانی و بیخبری از تو نامه دریافت کردم. نامهات خیلی خشک بود، نمیدانم روزگار چطور برایت میگذرد. من ۱۶ سال در اوج بیخبری برای تو صبر کردم و با مشکلات زندگی مبازه کردم و تو خیلی راحت مینویسی بروم و ازدواج کنم. بنیاد شهید از سالها قبل و همچنین بعضی از اقوام گفتند بروم و ازدواج کنم گرچه تو نوشتی مخیر هستی ولی وقتی خودم فکر میکنم که در این میان علی را داریم، او موجودی بیگناه است، چه تقصیری دارد که باید سرنوشت ناپدری را داشته باشد، من هم وقتی در میهمانیهای فامیل میبینم که هر کس با شوهرش هست و من تنها هستم به این مسئله فکر میکنم، آیا میتوانم ازدواج کنم یا نه؟ ولی چهره معصوم و بیگناه علی را میبینم. آیا سرنوشت برای او چه نوشته است؟ لذا از ازدواج پشیمان میشوم. زندگی برایم سخت شده ولی چه باید بکنم سعی خودم را میکنم، تو هم دعا کن و از خدا کمک بخواه. ناراحت نشوی من هم احساس دارم.
قربانت ـ منیژه لشکری
رکورددار طولانیترین مدت اسارت: بیش از دوبرابر کل سالهای جنگ!
خلبان حسین لشکری، سرنوشت عجیبی داشت. چهارروز پیش از شروع جنگ یعنی 27 شهریور 59 در حین ماموریتی به اسارت دشمن درآمد و آنقدر ماند که مدت اسارتش، دوسال هم بیشتر از دو برابر کل سالهای جنگ هشت ساله شد! صبح روز ۲۷ شهریور ماه ۵۹ با یک فروند هواپیمای «اف-۵» به همراه یک دسته پروازی برای پاسخگویی به تجاوزات دشمن، اقدام به انهدام تانکها و توپخانههایی کرد که روز قبل پاسگاههای مرزی ایران را گلوله باران و وارد خاک ایران شده بودند. پس از منهدم کردن ادوات نظامی دشمن، هواپیمای لشکری دچار آسیب میبیند و حسین لشکری نهایتاً در نقاط مرزی به اسارت نیروهای رژیم بعثی عراق درآمد. سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت هشت سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی جمهوری اسلامی ایران در ۲۷ تیرماه ۱۳۶۷ او را از سایر دوستان جدا کردند و قسمت دوم دوران اسارت او ۱۰ سال به طول انجامید.
در برابر وعده و تطمیع دشمن، فقط یک جواب داشت: «نه»!
لشکری را در سال 69 حتی کنار اسرای دیگر در اتوبوس نشاندند تا راهی ایران شود اما در آخرین لحظه باز او را پایین کشیدند تا تقدیرش 8 سال اسارت دیگر باشد! او این هشت سال باقی اسارت را در خانه ویلایی میگذراند. رژیم بعث به او امکانات میدهد تا لشگری مقابل دوربین برود و اعلام کند که ایران شروع کننده جنگ بوده است، اما او تنهایی را پذیرفت و لب به این دروغ باز نکرد. زمانی که رژیم بعث از شهید لشگری ناامید شد، وی را سال ۷۷ آزاد کرد. رژیم بعث شانس خود را حتی در لحظه آزادی لشگری امتحان میکند و لب مرز به او وعده زندگی در رفاه را میدهد، اما لشگری نمیپذیرد و دشمن را هربار، ناامید و دست خالی میگذارد. به گفته بسیاری از همبندان او در اسارتگاههای حزب بعث، او بیشترین شکنجه و فشار و آزارها را متحمل شد اما خم به ابرو نیاورد و حسرت تسلیم شدن را بر دل دشمنش گذاشت. به نقل از «امیر محمد اعظمی» همرزم شهید: «سختترین روزهای زندگیمان را در اسارت گذراندیم، اما بیش از همه شهید لشگری شکنجه شد. زیرا علاوه بر شکنجه جسمی، او شکنجه روحی هم میشد. خدا را شکر که روحیه خوبی داشت و توانست پس از ۱۸ سال اسارت، با ابهت و صلابت وارد کشور شود.»
فرمانده کل قوا به او لقب «سیدالاسرای ایران» داد
امیر خلبان حسین لشکری پس از ۱۶ سال اسارت در سال ۱۳۷۵ به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در هفدهم فروردین سال ۱۳۷۷ با تحمل ۱۸ سال (۶۴۱۰روز) اسارت دشمن بعثی و مقاومت جانانه در برابر تهدید، تطمیع و فریبکاریهای رژیم بعث عراق، پیروزمندانه به میهن اسلامی بازگشت و در بدو ورود در دیدار صمیمانه با رهبر معظم انقلاب و فرماندهی کل قوا، ضمن تجدید بیعت با معظم له، مفتخر به لقب «سید الاسرای ایران» از سوی ایشان شد.
روز اسارت، پسرم چهارماه و نیمه بود، آزاد که شدم دانشجوی دندانپزشکی بود!
سرانجام مقدمات آزادی حسین لشکری در جریان سفر طه یاسین رمضان معاون رئیس جمهوری عراق به ایران در جریان اجلاس سران اسلامی در 1376 در تهران و طی مذاکرات بعمل آمده بین مقامات کشورمان با وی فراهم شد. به گفته این آزاده قهرمان و شهید: «در همان روزهای پذیرش قطعنامه آخرین اسیر ایرانی را دیدم و بعد از آن به تنهایی به مدت ده سال در زندان مخابرات بودم تا اینکه یک روز از نگهبانی اطلاع دادند که ملاقاتی دارم. تعجب کردم. وقتی که وارد اتاق ملاقات شدم شخصی با زبان فارسی با من صحبت کردـ برای اولین بار بعد از ده سال. از لهجه اش مشخص بود که عرب زبان است و فارسی را یاد گرفته او معاون وزیر امور خارجه عراق بود و به من اطلاع داد که با توافق به دست آمده با کمیسیون اسرا تا چند روز دیگر آزاد خواهم شد. فردای آن روز برای زیارت به کربلا و نجف و سامرا رفتیم و مجددا به زندان بازگشتیم. این بار دیگر داخل زندان نشدم و وسایلم را که از قبل آماده گذاشته بودم برایم آوردند و به سمت ایران و مرز خسروی به راه افتادیم. آن روز با حضور نماینده صلیب سرخ و مسئولان ایرانی از مرز گذشتم و وارد خاک مقدسمان شدم. صحنه پرشوری بود و استقبال با شکوهی از من به عمل آوردند. پسرم علی در آن روزها که اسیر شدم، چهار ماه و نیم بود و روزی که بازگشتم هجده ساله و دانشجوی سال اول دندانپزشکی بود!»
رهبر انقلاب: «هروقت یاد لشکری میافتادم، حقیقتا غمی دلم را میگرفت»
حضرت آیتالله خامنهای در روز دیدار با امیر خلبان آزاده حسین لشگری و جمعی از آزادگان فرمودند: «همان ثانیههای رنج، همان شبهای طولانی، همان تنهاییها، همان دوریها و غربتها، همهی آن مصیبتهایی که برای انسان در زندان دشمن وجود دارد - آن اهانتها، آن تحقیرها، آن بیخبریها، آن نگرانیها و دلهرهها، آن یاد زن و فرزند و پدر و مادر و عزیزان، آن امیدهایی که انسان میبیند کأنّه رفته رفته از افق دیدش، کمرنگ و خاموش میشوند و خود این، بزرگترین مصیبتهاست - همه این چیزهای غیرقابل تصویر، عیناً در پیش پروردگار و در محضر ذات مقدّس الهی، حضور پیدا میکنند. عین آن صبری که شما کردید، حضور پیدا میکند - تجسّم اعمال - عمل پیش خدای متعال محفوظ است. حسنه محفوظ است و خدای متعال، آن حسنه را در قیامت به شما برمیگرداند و آن، هنگامی است که شما از همیشه بیشتر به چنین چیزی نیازمندید. همه شما، بخصوص آنهایی که سالهای زیادتری در اسارت دشمن ماندند، رمز مقاومت و ایستادگی هستید. شما نشاندهندهی این حقیقت هستید که رنجها میگذرد و اجرها میماند. از همه بیشتر غم و رنج این آقای «لشگری» بود که ما هر وقت به یاد ایشان میافتادیم، حقیقتاً غمی دلمان را میگرفت. هجده، نوزده سال، زمان بلندی است؛ زمان کمی نیست که ایشان در چنگ دشمن بودند و بحمدالله صبر و استقامت کردند. امیدواریم خدای متعال به همهی شما اجر دهد و موفّقتان بدارد و انشاءالله خانوادههای شما -فرزندان و کسان و والدینتان- را مشمول رحمت و خیر کند.»
روزی که دنیا برایم تیره و تار شد...
امیر خلبان آزاده حسین لشکری، سرانجام روز هجدهم مرداد 88 بر اثر صدمات ناشی از دوران اسارت در سال های جنگ تحمیلی، به خیل یاران شهیدش پیوست. همسر شهید از لحظه پرواز میگوید و از نگاهی که دیگر در نگاه او گره نخورد و انگار به افقی دیگر نظر افکنده بود؛ به بارگاه قدس میعاد و به عرش وصال دوست... «لحظه شهادتش تلخ ترین لحظه زندگی ام بود. نوزدهم مرداد سال 88 بود. شام خورده بودیم و حسین می خواست نوهمان محمد رضا را به بیرون ببرد. حالش خوب بود و ظاهرا مشکلی نداشت. رفت و بعد از دقایقی به خانه بازگشت. گفت میخواهم توی سالن کنار محمد رضا بخوابم. من هم شب بخیر گفتم و از پله ها بالا رفتم. آخرین پله که رسیدم، دیدم صدای سرفه اش بلند شد. بخاطر شکنجه هایی که شده بود، حال بدی داشت و همیشه سرفه میکرد اما این دفعه صدایش متفاوت بود. پایین را نگاه کردم دیدم به پشت افتاده. نمیدانم چطور خودم را به او رساندم. حالت خفگی پیدا کرده بود. به سختی نفس میکشید. دستش در دستم بود و نگاهمان بهم گره خورده بود. دنیا برایم تیره و تار شد. چشمان حسین دیگر نگاهم را نمیدید و لحظاتی بعد دستانم از آن وجود گرم، جسمی سرد را حس و لمس میکرد...»
اميرالامرا: عشق، اميرالاسرا: تو!...
شعری از «علیرضا قزوه» در رثای سیدالاسرای ایران، شهید «حسین لشکری»
شب از آينه پر بود كه در آينهها تو
نشستم به تماشا؛ كجا ما و كجا تو؟!
نشستم به تماشا در آيينه شما را
از آيينه گذشتی: رهاتر ز رها تو
در آيينه سكوتي، سراپا همه او بود
در آيينه صدا بود... صدا بود و صدا، تو
در آيينه، جنون بود صدايش همه خون بود
جنون بود و جنون بود وفا بود و وفا، تو
شب گشت و گذار است در آيينه واليل
شب قدر تو گل كرد كه ديدم همه جا تو
اسيران رها را در آيينه ببينيد
اميرالامرا: عشق، اميرالاسرا: تو!
بكوبيد بكوبيد به همراهي مستان
اگر درد و اگر داغ، رسيدی به خدا، تو