سردار شهید «مهدی باکری»؛ شمس بی نشان «بدر»
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، بیست و پنجم اسفند 1363 در شرق دجله و در امواج هورالعظیم، خورشیدی به شفق نشست که نامش شب قدری است در تاریخ دفاع مقدس و باید او را «شمس بی نشان بدر» خواند. این «شمس الحق تبریز عشق»، این آفتاب آسمان گمنامی، که در آبهای هور، خونش با هر قطره جاری شد و جاودانگی گرفت، یکی از محبوبترین فرماندهان جنگ و یکی از ماندگارترین نامهای دفاع مقدس است. بهتر است وصف این شهید بزرگ را از شهیدی دیگر بشنویم؛ شهید محلاتی نماینده امام در سپاه پاسداران: «او نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط برای دشمنان بود و بهعنوان فرمانده باتقوا، الگوی رأفت و محبت در برخورد با زیردستان بود.» پانزده روز پیش از آن دیدار جانانه با معبود، به پابوس امام عشق، آفتاب طوس رفت و غریب الغربا (ع) را نزد خدا، واسطه کرد برای شهادت. سپس به زیارت امام و «آقا» رفت و از هردو بزرگوار خواست برایش دعا کنند که شهید شود. بیقرار بود و دعایش زود هم مستجاب شد. سردار بزرگ و فرمانده «لشکر 31 عاشورا»، باید همچون برادران شهید دیگرش، بی نشان و بی پیکر و بی مزار میماند تا عهدش با دوست، عاشقانه ادا می شد.
تحت کنترل و مراقبت ساواک
مهدی باکری، 30 فروردین سال ۱۳۳۳ در روستای رحمتآباد شهرستان میاندوآب در یک خانواده مومن و مذهبی متولد شد. در دوران کودکی، مادرش را از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رساند و در دوره دبیرستان همزمان با شهادت برادرش علی باکری به دست ساواک وارد جریانات سیاسی شد. پس از اخذ دیپلم با وجود آنکه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مکانیک مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یکی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد. شهید باکری در طول فعالیتهای سیاسی خود طبق اسناد محرمانه به دست آمده از طرف سازمان امنیت آذربایجان شرقی ساواک تحت کنترل و مراقبت بود. پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از کشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل کشور فعال شود. شهید مهدی باکری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی (ره)، در حالیکه در تهران افسر وظیفه بود، از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی کرد و فعالیتهای زیادی را در بثمر رساندن انقلاب اسلامی نیز انجام داد.
فرمانده سپاه ارومیه، دادستان ارومیه، شهردار ارومیه
مهدی باکری پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بهدنبال تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عضویت این نهاد انقلابی در آمد و در سازماندهی و استحکام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا کرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت ۹ ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزندهای را در این شهر از خود به یادگار گذاشت.
فرماندهای که اسلحه کلتاش را مهریه همسرش کرد!
مهریه همسرش، اسلحه کلت او بود. تنها ۲ روز بعد از عقدش به جبهه رفت و پس از ۲ ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات زیادی برای مردم منطقه انجام داد.
او سپس فرمانده عملیات سپاه ارومیه شد و در مدت مسئولیتش تلاشهای گستردهای را در برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب انجام داد و بهرغم فعالیتهای شبانهروزی در مسئولیتهای مختلف، دوباره تکلیف خویش را در جهاد با کفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبههها شد.
او با شایستگی و تدبیر خود موفق شد تا در عملیات «فتحالمبین» با عنوان معاون فرمانده تیپ نجف اشرف در کسب پیروزیها مؤثر باشد. در این عملیات، یکی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، که مهدی باکری به همراه تعدادی از نیروها، با شجاعت و تدبیر بینظیر، آنها را از محاصره بیرون آورد. او در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات «بیتالمقدس» شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود.
مهدی باکری در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس از ناحیه کمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی که داشت، در مرحله سوم عملیات به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بیسیم هدایت کند. در عملیات رمضان نیز او با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بیامان در داخل خاک عراق پرداخت و اینبار نیز مجروح شد؛ اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبههها حضور مییافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی، هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانهروز تلاش میکرد.
شهید باکری در عملیات «مسلم بن عقیل» با فرماندهی بر لشکر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاک گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیک آزاد کرد. وی همچنین در عملیات «والفجرمقدماتی» و «والفجر یک»، «والفجر دو»، «والفجر سه» و «والفجر چهار» نیز با عنوان فرمانده لشکر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداکار، در انجام تکلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همهجانبهای را از خود نشان داد.
الله بنده سی!... نیروی دیدهبانی هستی؟
«نادر ملککندی» یکی از همرزمان شهید مهدی باکری گفته است: «مرحله سوم عملیات «والفجر ۴» بود؛ از پادگان «گرمک» یک جاده آسفالتهای بود که به سمت «پنجوین» میرفت و کنار جاده یک ارتفاعی بود که به آن «کله قندی» میگفتیم؛ بالای این ارتفاع عراقیها مستقر بودند و پایین آن ما یک خاکریزی زده بودیم و قرار بود یک گردان شبانه روی آن عملیات کند؛ هوا تقریبا گرگ و میش بود که همه پشت خاکریز مستقر بودیم و منتظر بودیم تا قرارگاه دستور حمله را صادر کند، ناگهان یک خودروی «تویوتا» با چراغ روشن و نوربالا به سمت گردان مستقر در پشت خاکریز آمد، هرچه همه رزمندگان فریاد زدند که «چراغ را خاموش کن! خاموش کن!» توجهی نکرد، تا اینکه آمد و ۲۰ متری ما ایستاد و آنوقت چراغهای خود را خاموش کرد. من گفتم الان است که «مهدی باکری» یک کشیده در گوش راننده آن بزند؛ اما آقا مهدی به زبان ترکی به او گفت: «الله بنده سی... نیروی دیده بانی هستی؟»، راننده گفت که «نه نیروی تدارکات هستم»، آقا مهدی گفت: «من فکر کردم نیروی دیدهبانی هستی و داری نوربالا میزنی که عراقیها ما را ببینند». در حالی که این راننده با کار خود ممکن بود به یک گردان آسیب وارد کند، برخورد آقا مهدی با وی همینگونه بود و از طرفی نیز برای دیگران درس بود که در هر شرایطی بتوانند خونسردی خود را حفظ کنند.»
نامه به فرماندهان و مسئولان تحت امر
شهید مهدی باکری سال ۱۳۶۲ به فرماندهان و مسئولین تحت امر خود نامهای نوشته و موارد قابل تاملی را در این نامه بیان کرده است:
قابل توجه کلیه فرماندهان و مسئولین واحدها، سلام علیکم
گرچه خودتان آشنا به موارد ذیل هستید، ولی چون اکثرا در نامههای برادران بسیجی نوشته میشود، لازم دانستم مجددا متذکر شوم.
1 - بعد از همه نیروها غذا بگیرید، کمتر و دقیقا هم از نوع آنها باشد.
2 - در داشتن وسایل چادر و پتو و... فرقی با بقیه نداشته باشید.
3 - در داشتن مواد غدایی، کمپوت و میوه و چای و... همانند بلکه کمتر از بقیه باشید.
4 - در گرفتن لباس و پوشاک و کفش، کمتر از بقیه داشته باشید.
5 - اولین کسی باشید که در اول وقت در صف مقدم نماز و دعاها حضور دارید.
6 – در مراسم بزرگداشت و ترحیم برای شخصیت و شهدا و... و فعالانه شرکت کنید.
7 - در توجیه مسائل به نیروها جهت روشن شدن نسبت به مسائل کوتاهی نکنید که عدم توجیه، موجب بهوجود آمدن خیلی از ابهامات و مشکلات است.
فرمانده لشکر 31 عاشورا
مهدی باکری
ای خوانده با خورشید خونت، آبهای «هور»...
پس از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در قالب تنگ کالبدش آرام و قرار نداشت و پیدا بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست؛ ۱۵ روز قبل از عملیات بدر، به مشهد مقدس مشرف شده و از محضر مقدس حضرت علیبنموسیالرضا (ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش کند. او سپس خدمت حضرت امام خمینی (ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و از آن دو بزرگوار، شخصا درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.
این فرمانده دلاور ۲۵ اسفند سال ۱۳۶۳ در عملیات «بدر»، بهخاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر عاشورا را در شرق دجله از نزدیک هدایت میکرد، تلاش داشت تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت کند، که در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل آمد.
هنگامی که پیکر مطهر مهدی باکری را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند، قایق حامل پیکر وی، مورد هدف آرپیجی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست. او با عشقی خالصانه و خدایی به اباعبداللهالحسین (ع) و کولهباری از یک عمر، تقوی و اخلاص و مجاهدت فی سبیلالله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیدار دوست شتافت و آسمانی شد.
خدایا! مرا پاکیزه بپذیر...
آخرین جمله وصیتش، این دعا به پیشگاه معبود است: خدایا مرا پاکیزه بپذیر... و خدایش چه خوب او را پذیرفت؛ پاکتر از پاک، حتی رها از آلایش تن و از نشان زیستن دنیایی بر این خاک، بی جسم و بی پیکر، ناب چون نور!
بسم الله الرحمن الرحیم
یا الله یا محمد (ص) یا علی (ع) یا فاطمه زهرا (س) یا حسن (ع) یا حسین (ع) یا علی (ع) یا محمد (ع) یا جعفر (ع) یا موسی (ع) یا علی (ع) یا محمد (ع) یا علی (ع) یا حسن (ع) یا حجة (عج) و شما ای ولیمان یا روح الله و شما ای پیروان صادق امام یا شهیدان.
خدایا چگونه وصیتنامه بنویسم در حالیکه سراپا گناه و معصیت، سراپا تقصیر و نا فرمانیام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.
یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالیکه از من راضی نباشی. ای وای که سیه روز خواهم بود. خدایا که چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات که نفهمیدم. خون باید میشد و در رگهایم جریان مییافت و سلولهایم یا رب یا رب میگفت. خدایا قبولم کن. یا اباعبدالله! شفاعت.
آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربش، ولی چه کنم تهیدستم، خدایا قبولم کن.
سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر. عصر ظلم و ستم، عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعیاش.
عزیزانم اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است.
آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسههای درونی و دنیا فریبی را شناخته و برحذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل تنها چارهساز ماست. ای عاشقان ابا عبدالله، بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونهها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب، تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نمائیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بجا آورده باشیم.
وصیت به مادرم و خواهران و برادرهایم و فامیلهایم که بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست. به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به نماز و دعاها و مجالس یاد ابا عبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است.
همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت بدهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل، برای اسلام ببار آیند.
از همه کسانی که از من رنجیدهاند و حقی بر گردنم دارند، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناههای بسیار بیامرزد.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر.
مهدی باکری
«شمس الحق تبریزِ» عشقی، آفتاب «بدر»!
ای خوانده با خورشید خونت، آبهای هور
آه ای سراپا روشنی! ای پای تا سر، نور
با تو نیستان، رازدار غربتی جاوید
با تو نماز موجها، بر بال بادِ دور
خورشید خیبر، ماه بی سر، سرو بی پیکر!
تو ارتفاع عشق، ما مهجور... ما شبکور
«شمس الحق تبریزِ» عشقی، آفتاب «بدر»!
ای بدر رویت، چشمهی این اشکهای شور
با هر بهانه، بغض، بیتابی، تو میتابی
ای در شهود هر شفق، خون تو چون منشور
ای پیکرت در باد و باران، جاری، ای جاوید!...
نوری، نسیمی، کوه و دریا... تو و کجا و گور؟!...
شاعر: فرزاد زادمحسن