شهید «حسن درویش»؛ فرمانده‌ای که برای بسیجی‌هایش اشک می ریخت!

دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۱۹
شهید حسن درویش به روایت یکی از هم رزمانش: «از پایان عملیات تا شاید روزها بعد از عملیات، دائم از آن مسائل و مشکلاتی که برای نیروهایش پیش آمده بود، نسبت به نیروهای بسیجی یگانش، دائم چند روزی گریه می کرد و اشک می ریخت و حتی مدتها از همین ناراحتی هایی که نسبت به نیروهای بسیجی برایش پیش آمده بود و آن عشق و علاقه ای که به نیروهای بسیجی داشت، مدت ها شاید سری به خانواده خویش هم نمی زد که به عنوان استراحت یا مرخصی باشد.»

شهید «حسن درویش»؛ فرمانده‌ای که برای بسیجی‌هایش اشک می ریخت!

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ حسن درویش در سال ۱۳۴۱ هجری شمسی در روستای جعفر آباد از توابع شهرستان شوش دانیال در یک خانواده کشاورز و مذهبی چشم به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در شوش گذراند. به دلیل ظلم حاکمان ستمشاهی به بهانه تقسیم اراضی، زمین های کشاورزی را از آنان می گیرند و لذا مجبور به ترک روستا و خانه و کاشانه خود می‌شوند. ابتدا به دزفول مهاجرت کرده و سپس بعد از گذشت سه سال و پایان دوره تحصیلات متوسطه خانواده او به شهر شوش باز می‌گردند. بعد از ازدست دادن زمین‌های کشاورزی خود، وضعیت اقتصادی خانواده‌اش در شرایط سختی قرار گرفت. حسن، آستین همت و غیرت را بالا زده و در کنار برادرش مشغول به کار شد تا از این طریق بتواند بخشی از مشکلات اقتصادی خانواده را کمتر کند. او گمشده اش را در مسجد و کتاب خدا یافت و همین امر سبب شد که شبها برای فراگیری قرآن در همان سنین نوجوانی در مجالس قرائت شرکت کند. به ورزش وزنه‌برداری علاقه زیادی داشت و هنوز هم وزنه‌هایش در خانه به یادگار مانده است. روزی به مادرش گفت: «مادر! برادرم تنها کار می‌کند و کسی نیست به او کمک کند. وضع زندگی‌مان هم خوب نیست. من ترک تحصیل می کنم و به کمک برادرم می‌روم.»

 

فرمانده «محور عملیاتی شوش» که دشمن را در «کرخه» زمینگیر کرد

سردار حسن درویش از ابتدای شروع جنگ در میادین نبرد حضور یافت. او در اوایل جنگ و در سال ۱۳۵۹ فرماندهی چند قبضه خمپاره انداز را در جبهه شوش دانیال بر عهده داشت، آنگاه كه ارتش بعث تا كنار رودخانه كرخه به قصد تصرف شوش و جاده استراتژيك اهواز - انديمشك پيش‌روی كرده بود، حسن درويش با چند نيروی جان‌بركف كه تنها يك قبضه آر.پي.جي در اختيار داشتند، به جنگ تيپ 57 پياده مكانيزه عراق رفت و با اقدام به موقع مانع تلاش دشمن برای زدن پل بر روی رودخانه كرخه و تصرف شهر شوش شد.
شهيد حسن درويش مهارتش در استفاده از آر.پي.جي‌7 بي‌نظير بود. او با قايق‌های محلی به آن سوی رودخانه كرخه و قلب نيروهای دشمن می‌رفت و تانك‌های ارتش بعث را شكار می‌كرد. پس از مدتی به دلیل شایستگی خود به عنوان جانشین فرمانده و سپس فرماندهی محور عملیاتی آن منطقه منصوب شد. به عنوان فرمانده تیپ در عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس، عملیات رمضان ، عملیات محرم و عملیات والفجر مقدماتی حضور داشت. چند روز پس از عملیات فتح المبین، بنا به دستور فرمانده وقت کل سپاه، سرلشکر محسن رضایی، مأمور تشکیل تیپ ۱۷ قم شد و فرماندهی آن به ایشان واگذار شد که ظرف مدت ۲۰ روز آن را تشکیل داد و یکی از بهترین یگان های عمل کننده در عملیات رمضان بود. 

 

از «شرق دجله» و «هورالهویزه» تا جبهه «لبنان»

مأموریت تشکیل تیپ ۱۵امام حسن (علیه السلام) نیز از دیگر مسئولیت های این سردار رشید جبهه های نبرد بود که با تلاش شبانه روزی او تشکیل و سازماندهی شد و به نام تیپ مستقل ۱۵ تکاور دریایی (تیپ ۱۵ آبی_خاکی امام حسن مجتبی (علیه السلام) ) نقش مهمی در عملیات‌های بزرگ خیبر و بدر در هورالهویزه، شرق رودخانه دجله و کنار اتوبان العماره - بصره و خطوط پدافندی داشت.

او مدتی بعد به لبنان اعزام شد که بعد از بازگشت در لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) مشغول به خدمت شد و در ادامه به تیپ امام حسن (ع) بازگشت. 

 

اسم پسرش را، «امام» گذاشت «عبدالله» 

سردار «رئوفی» فرمانده لشکر 7 ولی عصر(عج) درباره نامگذاری فرزند شهید توسط حضرت امام (ره) می‌گوید: «ایشان آنچنان عشق و علاقه ای به حضرت امام  می‌ورزیدند، چه در حرکاتش چه در عملکردهایش آنچنان تابع دستورات امام، آنچنان شیفته فرموده‌های امام بود و آنچنان عشقی به این فرمانده کل قوا، به این امام امتمان به این بت شکن تاریخ می‌ورزیدند که زمانی که خداوند نوزادی به ایشان عنایت فرموده بود، ایشان حتی آن اسم نوزادش را هم می خواست از امام سؤال کند، آن اسمی که امام انتخاب می کند ایشان بر نوزاد خودش بگذارد. در ملاقاتی که خدمت امام بودیم، اصرار داشت که با امام صحبت بکند و در گوشی به امام این قضیه را بگوید که امام اسمی را به ایشان پیشنهاد بکند. یادم هست که امام به ایشان گفته بود که اسم پسرش را عبدالله بگذارد. ایشان احساس می کرد که در این عملیات بدر آنچنان شور و حالی ایجاد شده که باید به هر وسیله ای دشمن را خوار و زبون کرد. به عنوان یک نفر که سلاحی را به دست گرفته بود، در عملیات بدر شرکت کرده بود و خداوند ایشان را به بالاترین درجه و مقام، واصل کرد.»

پدر! این ماشین بیت المال است!

پدرش می گوید: «من هر سال در شب بیست و یکم ماه رمضان یک گوسفند ذبح کرده و مجلسی را برپا می کنم. یک سال بیستم ماه رمضان ماشین نداشتم. دو ماشین داشتم ولی یکی به اهواز و دیگری به شهرک امام رفته بودند. در فکر بودم که گوسفند را چگونه به منزل بیاورم. در همین احوال حسن با ماشینی از جبهه آمد. من خدا را شکر کردم که مشکل حل شد. به حسن گفتم: می توانی یک کار برای من انجام دهی؟ یک گوسفند در خارکو است آن را بیاور که ذبح کنیم. گفت: با چه وسیله ای بروم؟ گفتم: با همین ماشین این ده کیلومتر را برو و گوسفند را بیاور. گفت: پدر این ماشین بیت المال است و من این کار را نمی کنم. گفتم: پول بنزین آن را می دهم و بیشتر هم میدهم. و خلاصه هر چه اصرار کردم نپذیرفت. گفت: شما می بینی که من هر وقت با ماشین سپاه به منزل می آیم، کارهای خود را با موتورسیکلت شخصی انجام می دهم نه با ماشین بیت المال!»

 

فرمانده‌ای که برای بسیجی‌هایش اشک می ریخت!

به گفته یکی از همرزمان و یاران شهید: «از پایان عملیات تا شاید روزها بعد از عملیات، دائم از آن مسائل و مشکلاتی که برای نیروهایش پیش آمده بود، نسبت به نیروهای بسیجی یگانش، دائم چند روزی گریه می کرد و اشک می ریخت و حتی مدتها از همین ناراحتی هایی که نسبت به نیروهای بسیجی برایش پیش آمده بود و آن عشق و علاقه ای که به نیروهای بسیجی داشت، مدت ها شاید سری به خانواده خویش هم نمی زد که به عنوان استراحت یا مرخصی باشد.»

 

نامه‌ای از طرف «سید علی خامنه‌ای» برای: «فرمانده لشکر 15 امام حسن مجتبی (ع)»!

 

بهمن ماه 1361 ساعت 2 بعد از ظهر زنگ خانه به صدا در می آيد. پدر كه نزديكترين نفر به درب خانه است، آن را باز مي كند. خودرويی با دو نفر كه متواضعانه سلام می كنند، كادر چشم هايش را پر می كنند؛ يكی از آنها در حالی كه لبخندی صميمي بر لب دارد، دودستی، نامه‌ای تقديم می‌كند. آنگاه آنها خداحافظی می‌كنند و می‌روند. آنقدر غرق نامه می شود كه رفتن آنها را هم متوجه نمی‌شود. چرخی می‌خورد و به درون خانه می‌رود. چيزي غريب در دلش و التهابي شديد از جستجو در درونش شكوفه مي زند. نامه از طرف رياست جمهور، حضرت آيت الله خامنه اي  است و او متعجبانه پشت و روي پاكت نامه را خوب نگاه مي كند. با خود مي گويد: رئيس جمهور كجا و منزل ما كجا؟ شايد نامه مال كسي ديگر است و آنها اشتباهي آن را آورده اند، ولي آدرس دقيقا درست است؛ نامه مربوط به پسرش حسن است، اما او بي آنكه متوجه باشد، حريصانه نامه را باز مي كند مي خواند:

بسمه تعالي

برادر حسن درويش فرمانده لشکر 15 امام حسن مجتبی (ع)

شهادت پاسداران عزيز و سرافراز و سرخ رويان دنيا و آخرت، برادران حسن باقری و مجيد بقايی و برادران شهيد همراه آنان را به شما همسنگر مقاومشان تبريك و تسليت می‌گوييم و ياد همه كبوتران خونين بال انقلاب اسلامی را گرامی می‌داريم.

اميدوار به رحمت خدا و مطمئن به پيروزی نهايی، راه آن عزيزان را تا پايان ادامه دهيد. «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين»                                      

سیدعلی خامنه ای

رئیس جمهوری اسلامی ایران

 

 

من فرمانده نیستم، من خاک پای بسیجیانم!

 

 

امضای حضرت آيت الله خامنه ای در پايين نامه، برق شادی را در چشمان پدر به همراه می‌آورد. ولی متعجبانه هنوز به عنوان نامه خيره شده است. همانجايی كه نوشته شده: برادر حسن درويش، فرمانده لشکر 15 امام حسن (ع)

پدر با خود می‌گويد: آيا درست نوشته‌اند؟ حسن پسرم فرمانده لشکر است؟ ولی چرا هر وقت می‌پرسيدم در جبهه چه كاره‌ای هيچ وقت جواب درستی به من نمی‌داد و فقط می‌گفت: مثل همه بسيجی‌ها پست می‌دهم. روی به آسمان می‌كند و در حالی كه همچنان خوشحال است، زير لب می‌گويد: خدايا شكر كه پسرم فرمانده لشکر توست و بعد به تندی مثل بچه‌ای که ناشيگرانه بخواهد خطايش را بپوشاند، در نامه را می‌بندد و در حياط خانه، نامه را به حسن می‌دهد. حسن نگاهی مشكوك به نامه می‌كند. آن را باز می‌كند و می‌خواند. متعجبانه می‌پرسد:

پدر! در نامه باز بود؟

-   نه بسته بود.

-   پس كی آن را باز كرد؟

پدر با شرمساری می‌گويد: ببخش فرزندم من آن را باز كردم.

مثل كسی كه دوست نداشته باشد، جواب مثبت بشنود، می‌پرسد: حتما نامه را هم خوانده‌ای؟

پدر با همان لحن شرمساری می‌گويد: بله فرزندم و فهميدم كه تو فرمانده‌ای؛ چيزی كه هميشه از من پنهان كرده بودی.

حسن عقب عقب می‌رود و به جايی تكيه می‌دهد و می‌گويد: من فقط برای اسلام و اجرای احكام قرآن به سپاه رفته‌ام. به من فرمانده نگوييد. من خاك پای بسيجيانم، من فقط يك خدمتگزارم. حضرت امام با آن عظمتش می‌گويد: به من رهبر نگوييد خدمتگزار بگوييد و من كه خاك پای اويم به خودم لقب فرمانده بدهم؟!

 

 

شهادت، پاکبازان را دهد آواز بر پرواز...

 

 

سرانجام، این سردار دلیر و فاتح کرخه و فرمانده شجاع و حماسه آفرین، در عملیات بدر، بصورت گمنام و بدون مسئولیت و فرماندهی، شرکت کرد و در سخت ترین نقطه عملیات برای نابودی کمین های دشمن، روز 23 اسفند 1363 از ناحیه سر مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار گرفت و راه عرش خدا را بر بال بیقراری جان خویش، گشوده یافت و بال در بال ملائک به دیدار حق شتافت. 

 

بنده حقیر کثیرالتقصیر: حسن درویش!...

و سرانجام، وصیتنامه شهید که مشحون از عشق خالصانه او به امام شهیدان و مقتدای عاشقان است:

 

اللَّهُمَّ إِنِّی أَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن

سلام و صلوات خداوند بر شهدای اسلام عزیز از صدر تا کنون ؛ سلام بر صالحان که صراط مستقیم را پیشه راه خود کردند و ندای حسین گونه روح الله را لبیک گفتند و سر از پای نمی شناسند در راه خدا.

وصیت نامه ام را چنان آغاز می کنم که ای امام! ای فرزند پاک رسول الله ! ای فرزند حضرت امیر! که همچون حضرت امیر در میان از خدا بی خبران به تنهایی از حق و دین خدا و سنت رسول الله و اسلام عزیز دفاع می کنید. ای امام عزیز! ای امام مؤمنم! ای امام شجاعم! ای امامی که از تمام هستی خویش همچون رسول خدا گذشتی! در آن زمان که کفار قریش وعده های پادشاهی ثروت و سایر امکانات فانی را به رسول خدا می دادند، چه زیبا فرمود آن حضرت: اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهید، دست از دعوتم بر نمی دارم تا این که کشته شوم.

 

ای امام! به جان رسول الله قسم اگر شمه ای از صفات مؤمنین در ضمیر سربازانت وجود دارد، آن را از دریای بیکران وجود خدادادی حضرتعالی کسب کرده اند. خدایا! تو را به حق قرانت و به حق رسولانت و به حق مقربانت، امام، این حافظ اسلام عزیز را در پناه اقدس خویش تا ظهور حضرت ولی عصر روحی فداه حفظ بفرما۔

 

دنیای بی کفایت بداند که روح اللهیان آمدند تا عرصه زمین را برای ورود حضرت ولی عصر از آلودگی ها تطهیر نمایند و ان شاء الله با نصرت خدای رحمن دست آنان را از این همه خیانت و ظلم که در حق بندگان بی پناه خدا انجام میدهند، کوتاه کنند. چه می اندیشند؟! آیا تصور می کنند می توانند یک بار دیگر در سرزمین های اسلامی قد علم کنند؟! اگر در این تصور آرزوهای شیطانی را پرورش می دهند، آرزویشان را به گور خواهند برد. ای دشمنان اسلام بدانید و آنهایی که در ظاهر آدم و در باطن حیوان، شما هم بدانید، این انقلاب شکست نخورده و نمی خورد که گفته روح الله است، چرا که او بود که گردنکشی های شما را با توکل بر خدا و عشق به اسلام کوتاه کرد و در دنیا خوار و ذلیلتان نمود. امت اسلام بدانید که تنها راه تداوم این حرکت خدایی، توکل به خدای رحمن است؛ توکل کنید. و امام عزیز را همچون گذشته نگاهبان باشید. خداوند در این مسیر حق به همه ما ایمان، تقوا و شجاعت عنایت فرماید

 

چند جمله ای را با خانواده ام در میان می گذارم. اگر فرزندتان را در راه خدا دادید، او را در راه خدا داده اید؛ بر کسی خدای ناکرده سخت یا منت نگذارید. پدر و مادر شیون مکنید، زیرا اباعبدالله را در کربلا ناجوانمردانه شهید کردند. همسرم زینب وار استقامت کن که رضای خداوند در همین است. و شما فرزندانم عبدالله و زینب! بدانید که پدرتان راه حسین را رفت و بر شما حق و لازم است که ادامه دهید راهی را که من رفتم و بدانید سعادت دنیا و آخرت در همین راه نهفته است.

 

بنده حقیر، کثیر التقصیر حسن درویش

 

 

انتهای گزارش/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده