سه‌شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۲۶
«مصطفی» بود اسمش، اما در خانه به عشق زهرا (س)، «محسن» صدایش می‌زدند. این کارگر کارخانه چیت سازی، از جهاد سازندگی به جبهه رسید و از دیده بانی توپخانه، پیک مخصوص سردار بزرگ جنگ، شهید «حاج همت» شد و از مسئولیت تدارکات و پشتیبانی «لشکر 10 سیدالشهدا» تا فرماندهی رزمی- مهندسی لشکر و سرانجام... وضویی که به نماز خونین وصال منتهی شد و: «در عشق، دو رکعت است که نمازش درست نیاید، الا با خون»!...

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ پیک مخصوص «حاج همت»، مسئول پشتیبانی و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، چهاردهم اسفند 1365 در مرحله تکمیلی عملیات «کربلای 5 » و در کربلای «شلمچه»، درحالیکه پشت یک خاکریز، وضو برای نماز خود می‌ساخت، اذن وصال یار گرفت و وضویش با خون به نماز عشق، متصل شد و پروازکنان تا عرش لقای حق، بال در بال ملائک به دیدار دوست شتافت. سردار شهید «مصطفی زواره‌ای» مسئول پشتیبانی و تدارکات و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)» از آن شخصیتهای شگفت است که در انقلاب امام (ره) به بلوغ و باروری بینش معنوی خود رسید و از جهاد سازندگی تا جبهه، سفری در امتداد سلوک عارفانه کرد و بر اثر رشادتها و شجاعتها و شایستگیهای خود، در جایگاه فرماندهی و مدیریت جنگ، با پیکری که سراپا زخم و مصدومیت و جراحت شیمیایی از عملیاتهای مختلف بود، نقش موثری در تحکیم مواضع رزمندگان جبهه نور در عملیات کربلای 5 داشت و سرانجام در هنگام وضو، به نماز خون نشست. او همواره مشتاق و بیتاب شهادت بود و همیشه این جمله، ترجیع کلامش بود: «پس چرا نوبت ما نمی‌شود؟ من دیگر از دیدن روی پدر و مادر دوستان شهیدم خجالت می‌کشم!» و نوبت او نیز در مقدسترین حالات آمادگی برای تشرف به محضر معبود رسید.

 

«محسن» صدایش زدند؛ به یاد محسن آن مادر پهلو شکسته...

مصطفی زواره بهمن‌ماه ۱۳۴۰ در روستای «حصر بالا» از توابع ورامین، در خانواده‌ای باصفا و مذهبی، دیده به جهان گشود.. پدرش حاج‌قاسم‌، از شدت علاقه‌ به حضرت زهرا(س) دوست داشت اسم نوزاد را از نام فرزندان حضرت زهرا بگذارد. پیشنهاد مادر اما «مصطفی» بود؛ نام پدر خودش. با این حال عشق پدر و مادر به بانوی بی مزار دو عالم، سبب شد تا او را در خانه، «محسن» صدا می زدند؛ به یاد فرزند شهید آن مادر پهلو شکسته مظلومان...

 حاج‌قاسم‌ خانواده‌اش را به روستای حصاربالا برده بود. حصاربالا، از روستاهای ورامین بود. مصطفی همان‌جا به دنیا آمد و کودکی‌اش در فضای صمیمی و یک‌رنگ روستایی سپری شد. خانواده زواره‌ای و حاج‌قاسم معتمد مردم به حساب می‌آمدند. همه این‌ها در شکل‌گیری شخصیت مصطفی اثرگذار بود. او از دوران کودکی فردی اجتماعی و علاقه‌مند به کار و بازی گروهی بود. تفاوت شخصیتی‌اش از همان زمان به چشم می‌آمد.

پنج کیلومتر، روزی دوبار صبح و عصر برای تحصیل در مدرسه روستا!

روستای حصاربالا مدرسه نداشت. بنابراین او باید برای تحصیل به دبستانی در روستای مجاور می‌رفت. این به معنای طی کردن پنج کیلومتر برای رسیدن به مدرسه بود. او این مسیر را روزی دوبار صبح و بعد از ظهر می‌رفت و برمی‌گشت! امکانات محدود روستا تا آن‌جا نبود که فرزندان خانواده بتوانند به تحصیل در مقاطع بالاتر ادامه بدهند. به همین دلیل پدر، هجرت را برگزید و آن‌ها راهی شهرستان ورامین شدند.

از کار در کنار پدر، تا کارگری در «کارخانه چیت‌سازی»

مصطفی که دوران ابتدایی را به پایان رسانده بود، برای گذراندن مقطع راهنمایی به مدرسه تازه تاسیس غزالی ورامین رفت. او، به دلیل علاقه بسیاری که به پدر و کمک کردن به او داشت اوقات فراغتش را در مغازه بابا می‌گذراند. مغازه حاج‌قاسم، در نزدیکی حسینیه بنی‌فاطمه ورامین بود. حسینیه، آن زمان یکی از پایگاه‌های مبارزات علیه رژیم پهلوی بود. او که از کودکی مکبر نمازهای روستا بود و در نمازهای جماعت، حضور داشت، مشتاق نوحه‌خوانی و مدیحه‌سرایی اهل بیت و به‌ویژه روضه و عزای حضرت اباعبدالله (ع) بود. مصطفی کم‌کم برای حضور در فضای مبارزه، تربیت و آماده می‌شد. مصطفی، هنگام تحصیل در دوره متوسطه، تابستان‌ها هم در «کارخانه چیت سازی» کار می‌کرد تا هزینه تحصیل خود را تامین کند.

 

جهادگری در خدمت جنگ‌زدگان

رفته رفته، حضور مصطفی در مبارزات سیاسی و مذهبی بیش‌تر می‌شد. مصطفی علیرغم سن و سال کم، از بلوغ فکری و سیاسی نسبتاً بالایی برخوردار بود، از این‌رو فعالیتهای خود را از سال ۱۳۵۶، همزمان با شروع اولین جرقه‌های انقلاب، آغاز کرد. پدر مصطفی از مقلدان و مریدان معتقد امام (ره) بود. به همین دلیل، او از پیش از شروع انقلاب با نام امام، آشنا شده بود. مصطفی علاوه بر شرکت در تظاهرات و راهپیمایی‌ها، به توزیع سخنرانی‌های امام نیز مشغول شده بود.هنگام نوشتن شعار و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) بارها مورد تعقیب عوامل رژیم قرار گرفت ولی هربار بخاطر زیرکی خود از دست ماموران فرار کرد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل جهاد‌سازندگی، مشتاق کمک به روستاییان بود و دیگر سر از پا نمی‌شناخت. مصطفی عضو جهاد شد و در واحد فرهنگی و بهداشتی جهاد، شروع به کار کرد. او که شاید بیش از دیگران با فضای روستاها آشنا بود و درد مردم را با گوشت و پوست خود درک می‌کرد، تمام همتش را برای ارتقای فکری و آگاهی مردم گذاشت و از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
جنگ که شروع شد، ساکنان شهرهای مرزی به دیگر شهرهای امن‌تر مهاجرت کردند. ورامین هم جزو میزبانان مردم جنگ‌زده بود. مصطفی که در جهادسازندگی کمک‌های گوناگون به مردم را فراگرفته و تمرین کرده بود، حالا برای مهاجران و جنگ زدگان، تمام تلاش خود را می‌کرد. در عین حال، یادگیری فنون نظامی را نیز آغاز کرده بود و هم‌زمان خودش را برای دفاع از کشورش هم آماده می‌کرد.

 

دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد

مصطفی با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، از طریق جهاد سازندگی به جبهه‌های جنوب اعزام شد و پس از گذراندن آموزش نظامی در پادگان منتظران شهادت اهواز، به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. مهر ۵۹ بود که از طریق سپاه‌ پاسداران، به جبهه‌های جنوب اعزام شد. همین اولین حضور، برای ماندنش کافی بود. تقریبا کم‌تر از یک سال بعد، به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ورامین درآمد. چیزی نگذشت تا مسئول دفتر فرماندهی سپاه ورامین شد. از این پس، او نمایندگی و سخنگویی سپاه در ستاد نماز جمعه را پذیرفت، اما دیگر با این فعالیت‌ها دلش آرام نمی‌گرفت. همان چند ماه جبهه کافی بود تا او را هوایی کند. با وجود تاکید فرماندهی سپاه ورامین برای ماندن و خدمت در شهر، بار دیگر مصطفی عازم شد. این‌بار، او دیده‌بان «توپخانه تیپ ذوالفقار لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص)» بود و آن‌قدر خوش درخشید تا سردار بزرگ اسلام، شهید «حاج‌ محمدابراهیم همت» که آن زمان فرماندهی لشکر را به عهده داشت، او را پیک ویژه و رابط میان لشکر و قرارگاه جنوب کند. کمی بعد، به «تیپ 10 سیدالشهدا(س)» که بعدها به لشکر تبدیل شد، دعوت گردید. حالا علاوه بر رابط، مسئول رابطان هم شده بود. او در هر موقعیتی تمام همت خودش را صرف کار می‌کرد. در بحبوحه جنگ، همین روحیه مسئولیت‌پذیری، جایگاه و موقعیت او را ارتقا می‌داد.

 

از مسئولیت پشتیبانی تا فرماندهی رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا»

مصطفی پس از مدتی به عنوان معاونت تدارکات و پشتیبانی منصوب شد و با گذشت چند ماه از قبول مسئولیت در این سمت، به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام تعیین شد.

در سال ۱۳۶۳ همسرش را نیز با خود به جبهه برد و تا زمان شهادتش در اندیمشک زندگی می‌کردند. او همچنین در جبهه به فعالیتهای فرهنگی می‌پرداخت.

در اوایل سال ۶۴ ، به پیشنهاد فرماندهی لشکر، به عنوان فرمانده «گردان مهندسی و رزمی لشکر 10 سیدالشهدا (ع)» منصوب شد و در اوج درگیریهای لشکر با دشمن به ویژه در عملیات‌های کربلای ۵ و عملیات‌های تکمیلی سنگرسازان بی‌سنگر، همه توان خود را صرف تقویت مواضع نیروهای خودی کرد. در جریان عملیات «کربلای۵» که تمام تلاشش را به نمایش گذاشت و به عنوان یکی از عوامل موثر، در تحکیم مواضع و سنگرهای رزمندگان شناخته شد.

 

مراسم ازدواجش را در مسجد گرفت

مصطفی اصولا ساده‌زیست و بی‌توجه به دنیا بود. در امرار معاش، آسان می‌گرفت تا آن‌جا که برای ترغیب جوانان و البته برای رعایت اصول و ارزش‌های اخلاقی و اسلامی، مراسم جشن ازدواجش را در مسجد برگزار کرد: مسجد «صاحب الزمان(عج)»
او که سعی می‌کرد مصداق آیه «اَشِّداءُ عَلَی الکُفارِ وَ رُحَماءُ بَینَهُم» باشد، علاقه غیر قابل وصفی به حضرت امام، شهید بهشتی و روحانیت متعهد داشت. به‌طوری که اگر مغرضان به مخالفت جلو می‌آمدند باید منتظر برخورد‌های جدی مصطفای همیشه مهربان نیز بودند. حاج‌مصطفی به سرداران شهید حاج‌همت، حاج‌کاظم رستگار و شهید زنده: سردار «حاج‌علی فضلی» علاقه بسیاری داشت و بیان سخنانی از آنان، همیشه تکیه‌کلامش بود.

 

چرا نوبت ما نمی‌شود؟!...

 حاج مصطفی، در تقوی و تواضع و خلوص و صفای بسیجی‌وار، همه جا شاخص بود. عاشق شهادت بود و با آنکه بارها و از جمله در عملیات والفجر 8 و در فاو، بشدت مجروح شد، اما هربار بدون آنکه بهبود یافته باشد، بازهم به جبهه برمی‌گشت. یکی دو سال آخر، آن‌قدر بی‌تاب شهادت شده بود که پس از شنیدن خبر شهادت دوستانش، گلایه می‌کرد و می‌گفت: «چرا نوبت ما نمی‌شود؟! دیگر از دیدن روی پدر و مادر دوستان شهیدم شرمنده هستم.»

 

با وضوی خون، خوشا عزم نماز عشق کردن...

حاج‌مصطفی که پیش از این در عملیات‌های مختلف از ناحیه پا، دست و پهلو مجروح شده بود و حتی در جریان عملیات والفجر۸ به‌شدت شیمیایی شده بود‌‌‌، در کربلای۵ نیز از ناحیه بازو هدف تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و مجروح شد. در عملیات تکمیلی کربلای۵، در روز چهاردهم اسفند سال ۶۵، پس از بازگشت از عملیات در خاکریزی در شلمچه، در حالی که مشغول وضو گرفتن بود، با ترکش توپ دشمن از ناحیه پای راست و شکم مجروح شد. این آخرین وضویش بود. مصطفی با وضویی خونین، نماز عشق را قامت بست و تکبیره‌الاحرام را در عرش خدا، بال در بال ملائک حریم قرب دوست بود. او به آرزویش رسید؛ آنهم در مقدس‌ترین لحظه و در هنگام آماده شدن برای تشرف به محضر پروردگارش...

 

انتهای گزارش/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده