مردمداری از ویژگیهای شاخص او بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ حبیب بدوی در فروردین ماه سال ۱۳۴۹ در اهواز به دنیا آمد. فرزند سوم خانواده بود و دو برادر بزرگتر از خودش داشت و دوران کودکی و نوجوانی را در اهواز گذراند.
ازهمان ابتدای دوران نوجوانی اهل جهاد و مبارزه بود. در ۱۴ سالگی به جبهههای دفاع مقدس رفت و در عملیاتهای متعددی حضور داشت. حاج حبیب در ادوات ضد زره تخصص کامل داشت و از اولین اعضای تشکیل دهندهی تیپ ضد زره ۲۰۱ ائمه (ع) بود. تا سال ۱۳۷۰ مشغول حفاظت از مرزهای میهنش بود و چند باری هم مجروح شد. پس از پایان جنگ زمانی که بحث درجات در سپاه مطرح شد از سپاه استعفاء داد. به دنبال درجه و ترفیع نبود، میگفت: «برای این مرحله نیامده بودم.»
دنبال امورات زندگی اش رفت و به کسب و کار پرداخت، شغل پدرش را در پیش گرفت. پدرش از معماران سنتیِ سرشناس اهواز بود. سال ۱۳۸۰ به کرج آمد و شغلاش را در کرج ادامه داد. دنیا به او روی خوش نشان داده بود و در کسب و کارش رونق خوبی بود، اما ساده زیستی اصل اول، زندگی حاج حبیب بود.
مردمداری از ویژگیهای شاخص او بود. اطرافیان از او با لبخند و خوش رویی یاد میکنند؛ و سخاوتمندی و گره گشایی او زبانزد است. در سالهای زندگی کارهای فرهنگی بسیاری انجام داد. سال ۱۳۸۴ در محلهی کوی جواهر اهواز زمینی را خرید و مسجدی بنا کرد.
پس از آغاز جنگ در سوریه دوباره شوق جهاد در او زنده شد. تمام تلاشش به رفتن بود. سرانجام سال ۹۴ به سوریه اعزام شد و در کنار سعید سیاح طاهری که فرماندهاش در دوران دفاع مقدس بود به مبارزه پرداخت. چون به زبان عربی تسلط کامل داشت به خوبی در عملیاتهای برون مرزی فعالیت میکرد.
آسمان
از ایران اقلام فرهنگی تهیه میکرد و به سوریه میبرد. بعد از شهادت "سعید سیاح طاهری" خیلی دگرگون شد طوری که تمام فعالیتهای اقتصادیاش را کنار گذاشت.
حاج حبیب آبان ماه سال ۹۵ در نوبت چهارم اعزامش در یکی از عملیاتهای آزادسازی شهر حلب، به شدت مجروح شد. پس از گذراندن دوران نقاهت در اسفند ماه همان سال برای بار پنجم به سوریه اعزام شد.
صبح روز شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶ در حال پاکسازی و آزادسازی بوکمال سوریه بود که با اصابت ترکش خمپاره به آرزوی شیرین خود رسید و شهید شد. پیشتر برادرش عبدالزهرا بدوی هم در عملیات مرصاد به فیض شهادت نائل آمده بود. مزار شهید حبیب بدوی در گلزار شهدا اهواز قطعه ۲، ردیف ۱۹ است.
در ادامه گزیده خاطرات این شهید گرانقدر را بخوانید.
اجاره ۴۵ هزار تومنی
خیلی اهل کمک کردن به دیگران بود. بسیار اتفاق افتاده بود که میشنیدم مردم با هم در موردش صحبت میکنند. یکبار رفته بودم خیاطی در یک منطقه خوب اهواز، خودم را معرفی نکرده بودم، نمیدونستند من فامیل حاج حبیب هستم.
مشتری از زن خیاط پرسید: «اینجا رو چقدر اجاره کردی؟ از پس کرایه برمیای؟» زن خیاط گفت: «باورت نمیشه روزی که برای اجاره کردن اینجا اومدم با آقای بدوی صحبت کردم و گفتم: «من سرپرست خانوادهام و بچه دارم، نهایت بتونم دو سه میلیونی جور کنم برای پول پیش و اجاره هم ۴۵ هزار تومان یارانهام را بدهم! آقای بدوی هم قبول کرد.»
راضیه میرزاوند: خواهر همسر شهید
اخلاق
روی نحوهی تربیت و اخلاق بچهها حساس بود. همیشه به دخترامون، مهربان و آسمان میگفت: «اول اخلاق، دوم اخلاق، سوم اخلاق. چهارم درستان را خوب بخوانید، پنجم ورزش را کنار نزارید.»
لیلا میرزاوند( همسر شهید )
آسمان
یک تیر!
حاج حبیب آدم بسیار حسابگری بود و نسبت به اسراف خیلی حساس!
من یادمه یکی از دوستان با اسلحهایی که دستش بود، همینطوری یک تیر هوایی شلیک کرد.
حاجی اینقد عصبانی شد؟!
گفت: «تو چجوری جرأت میکنی تیری که این همه براش زحمت و هزینه شده و با هزار مشکل به دست ما رسیده اینطور راحت هدر بدی!»
همرزم شهید
برکت خانه
حاج حبیب خیلی عاشق خانواده بود. برادر کوچکم مشکل ذهنی داشت.
همیشه به من میگفت: «مصطفی، ما هر چیزی که داریم و هر برکتی که در خانه هست، از وجود پربرکت مرتضی داریم.
(مصطفی بدوی) پسر شهید
سه بار اقامه نماز!
صبح روز شهادت به جهت اینکه اوقات نماز صبح را نمیدانست، نمازش را سه مرتبه اقامه کرد! و سپس به همراه چند تن از نیروها برای پاکسازی وارد منطقه شد و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
کاظم فرامرزی: دوست و همرزم شهید
شیرینی تولد دخترم
یکی از دوستان صمیمی من در اهواز مستأجر بود. از لحاظ مالی یه مقدار مشکل داشتند. نگران این بودن که بعد از این خانه کجا باید مستأجر باشن. در زمان بارداری خیلی کمک حالم شد.
من مشکلش را در حد درد و دل به همسرم گفتم. حاج حبیب در جواب به من گفت: «به دوستتون بگید پول پیش خانه را بیاورد تا از من یک خانه بخرد!» ماجرا را به دوستم اطلاع دادم، گفت: «پولمان کم است، ما اینقدر پول نداریم که بتوانیم خانه دار شویم.» گفتم: «از آنجایی که حاج حبیب علاقهمند به داشتن فرزند دختر بود، این خانه شیرینی تولد دخترم است، بابت شکرانهی این نعمت خدا»
لیلا میرزاوند (همسر شهید)
آرزوی سی ساله!
برادرش عبدالزهرا و پسرعمویش قاسم در یک روز شهید شدن و هر دو کنار هم با فاصلهی یک قبر خالی به خاک سپرده شده بودند. در این همه سال هر بار که به زیارت اهل قبور میرفتیم حاج حبیب میگفت: «اینجا جای منه، درست وسط این دو نفر، یک قبر مجانی دارم فقط شهادتش مانده!» در جوابش میگفتم کو جنگ؟ کو شهادت؟
میگفت: «وقتی که شهادت قسمتت باشه، بالاخره یک روزی خودشو میرسونه.» آخر هم حرف خودش شد و به آرزوی سی سالهاش رسید و همونجا آرام گرفت.
(لیلا میرزاوند): همسر شهید
آمپر روشن ماشین
از مشهد برمیگشتیم، مسافت زیادی تا مقصد داشتیم. آمپر ماشین روشن شده بود. مسافت خیلی خیلی زیادی را آمدیم. من همش نگران بودم بنزین تمام کنیم و با دو تا بچه در خارج از شهر بمانیم. اما حاج حبیب ذکر میگفت و میخندید!
میگفت: «چرا اینقدر استرس داری؟ اصلا نگران نباش. ما میرسیم به مقصد.» با آمپر روشن بیشتر از صد کیلومتر را آمدیم و رسیدیم!
(لیلا میرزاوند) همسر شهید
انتهای پیام/