خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت سوم

اولین تجربه حضور در سنگر و شور و شوقی عجیب

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «اولين باری بود که قدم در سنگر می‌گذاشتم، بسيار خوشحال بودم؛ بچه‌ها خسته بودند و دراز کشيدند، ولی من شوقی عجيب داشتم و نتوانستم بخوابم...» متن کامل خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره خودنوشت شهید «حمزه قربان» قسمت 4/ شوق عجیب

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «حمزه قربان» یکم خرداد سال 1344 در دهرم شهرستان فراشبند ديده به جهان گشود. او کودکی تیزهوش بود از این رو در سن 5 سالگی به مدرسه رفت و در تمام دوران ابتدایی رتبه اول را کسب کرد. وی برای ادامه تحصيل به فيروزآباد رفت. حمزه با اوج گرفتن انقلاب اسلامی فعاليت‌های چشم گيری در به ثمر رسيدن انقلاب انجام داد. سال 1358 در دبيرستان قاموس فيروزآباد در رشته اقتصاد مشغول تحصيل شد. در ایام جنگ تحمیلی به جبهه رفت. وی سرانجام 23 تیر سال 1361 برابر با 22 ماه مبارک رمضان و در عمليات رمضان در شلمچه به شهادت رسيد. پیکر پاکش در گلزار شهدای دهرم به خاک سپرده شد.

خاطره خودنوشت شهید حمزه قربان قسمت سوم :

لحظاتی چند گذشت که سر و کله تویتاهای استتار شده پيدا شد. گروهان يک و دو و در پايان هم گروهان ما سوار شدند و به خط مقدم رسيديم يعنی آخرين خاکريزی که نيروهای ايرانی را در پشت خود جای داده بود.

سرانجام به پشت خط مرزی يعنی آخرين خاکريز رسيديم؛ گفتند که از اين‌جا به کربلا می‌رود. پياده شديم، سنگرها مشخص شد.

اولين باری بود که قدم در سنگر می‌گذاشتم، بسيار خوشحال بودم؛ بچه‌ها خسته بودند و دراز کشيدند، ولی من شوقی عجيب داشتم و نتوانستم بخوابم.

نماز خوانديم؛ سنگرها عوض شد و من و سه نفر ديگر به اسامی: اسدی، رضانژاد و متکی پيش هم افتاديم، که هر سه نفر بچه‌های فراشبند بودند و اسدی را از قبل می‌شناختم.

ساعت 6:30 ما را صدا کردند؛ پيش فرمانده دسته رفتيم او گفت امشب پاسبخش هستی؛ پاس بندی شد و برنامه من ساعت 8 شب تا 10 و 2 بعد از نصف شب تا 3:20 دقيقه صبح بود.

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده