يکشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۳۵
برای آموزش تکاوری و چتربازی، جذب ارتش شاهنشاهی شد اما قسمتش این بود که خودش، روزی فرمانده آموزش بزرگترین لشکر سپاه در دفاع مقدس شود. آنکه روزهای حفاظت از امام (ره) را شیرین‌ترین دوران عمرش می‌شمرد، حج را گذاشت و به جبهه رفت تا بجای خانه خدا، خدای خانه را زیارت کند. این «علمدار یک‌دست» جبهه‌ها، از «شاخ شمیران» تا «خیبر»، از فرماندهی آموزش نظامی تا قائم مقامی «لشکر 27 محمد رسول الله (ص)» و فرماندهی محور عملیات در «فاو»، تجسمی از تمامیت مردان جهاد بود.

شهید «اسدالله پازوکی»؛ قائم مقام «لشکر 27 محمد رسول الله(ص)» در «والفجر 8»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، یازدهم اسفند 1364، در جریان عملیات «والفجر 8» و در مقتل «فاو»، سرداری، سر بر ستیغ بلند شهادت افراشت که سالهای رزم و حماسه آفرینی او در جبهه، از غرب تا جنوب و از «کردستان» تا «فاو»، تمرین تربیت و تکامل او برای وصول به مقام و معنای شهادت بود. شهید «اسدالله پازوکی» مسئول آموزش نظامی «لشکر 27 محمد رسول الله (ص)» بود که در جایگاه قائم مقام فرماندهی لشکر و فرمانده محور عملیات در «فاو» به میقات ملکوتی خود با معبود رسید و: «دل پی دلدار رفت، جان سوی جانانه شد»... یکروز می خواست آموزش تکاوری و چتربازی ببیند. به ارتش رفت اما ارتش شاهنشاهی جوابگوی روح تشنه و مشتاق او نبود و از آن استعفا داد. باید انقلاب می‌شد و او محافظ امام و مقتدای این انقلاب و سپس خودش مسئول آموزش نظامی لشکری می‌شد، که بزرگترین تجلیگاه حماسه جهاد و جانفشانی سپاه در جبهه و جنگ بود.

 

از ارتش استعفا داد تا یک روز...

 

روز دوم اردیبهشت 1336 در روستای کمردشت از توابع قوهه ورامین، بدنیا آمد. در ۷ سالگی برای تحصیل، راهی روستای پاکدشت شد. با پایان سال سوم دبیرستان در سال ۱۳۵۱ تحصیل را رها کرد و به یاری پدر شتافت. کار در مزرعه، کارگاه آهنگری و شرکت او را از مطالعه کتاب بازنداشت به طوریکه تمام اوقات فراغت اسدالله به مطالعه می‌گذشت. اسدالله برای آموزش «تکاوری و چتربازی»، جذب ارتش شد، ولی شرایط ارتش شاهنشاهی با طبع و روحیه او سازگار نیامد. بنابراین، خیلی زود از این کار منصرف شد و استعفا داد. او باید سرباز خمینی می‌شد.

 

روزهای حفاظت از امام (ره) را شیرینترین روزهای عمرش می‌دانست

 

با اوج گیری انقلاب اسلامی، به صف مبارزان پیوست و در کنار سربازان روح الله (ره) قرار گرفت. پس از پیروزی انقلاب، به عضویت سپاه درآمد و عضو کمیته حفاظت از بیت امام خمینی (ره) شد. او روزهای حفاظت از بیت امام را از شیرین‌ترین و بهترین روزهای زندگی‌اش یاد می‌کرد.

شهید «اسدالله پازوکی»؛ قائم مقام «لشکر 27 محمد رسول الله(ص)» در «والفجر 8»

 

خطبه عقدش را امام (ره) خواند

 

غائله کردستان پازوکی را به جبهه غرب کشاند و در پاکسازی محورها و شهر‌های کردستان، دلاورانه جنگید و حماسه‌ها آفرید. پس از بازگشت از کردستان، در سال 60 ازدواج کرد. خطبه عقدشان را امام خمینی (ره) خواند. پس از ازدواج، دوباره به جبهه رفت و در عملیات بیت‌المقدس و ‌آزادسازی خرمشهر، زخمی شد، ولی برای مداوا هم حاضر نشد به تهران بیاید.

 

تسبیحی با عطر دست‌های امام...

 

آرام و با طمأنینه خیره به سویی مي‌نگریست. امام (ره) هر روز در یک ساعت مقرر در حیاط قدم می‌زد. اسدالله هم هر روز به نظاره مراد و مقتدایش می‌نشست. او از چندی پیش، حفاظت از بیت امام (ره) را بر عهده گرفته بود. چنان محو تماشای او می‌شد که حتی پلک نمی‌زد. امام (ره) با مهربانی به او نگاه کرد و به طرفش رفت. قلب اسدالله در سینه به تندی مي‌تپید. ناگهان حضرت (ره) را مقابل خویش دید. دستان امام (ره) را بوسید. اشک در چشمانش حلقه زد. بی‌اختیار، تسبیح را از جیب درآورد تا با تماس با دستان امام، تبرکش کند. امام هم بوسه‌ بر پیشانی او زد و تسبیح را متبرک ساخت و دوباره به راه افتادند. پازوکی مات و مبهوت به امام، مس‌نگریست. باورش نمس‌شد. نگاهی به تسبیح انداخت و با تمام وجود آن را بوئید. عطر دست امام داشت!

 

«علمدار یک دست خیبر» و مسئول آموزش لشکر

 

سال 1361 به عنوان فرمانده «گردان صف»، در عملیات «والفجر 1» شرکت کرد و بر اثر انفجار گلوله توپ، دست چپش به شدت زخمی شد. شدت جراحت و سوختگی دستش به قدری زیاد بود که بناچار، دستش را از بالای آرنج، قطع کردند. ران پای راستش نیز زخمی شد و شدیدا عفونت کرد. پس از این جریان، پیشنهاد دادند که در تهران بماند و مسئولیتی دیگر را بپذیرد، ولی ‌به هیچ عنوان زیر بار نرفت و گفت: «‌حاضرم با همین یک دست، در جبهه خدمتگزار بسیجی‌ها باشم، اما در تهران نمانم». با همان یک دست، بسیاری از کارهایش را به تنهایی انجام می‌داد و حتی با یک دست رانندگی می‌کرد. به واسطه رشادت و توان مدیریتی بالا، مدارج نظامی را به سرعت، پشت سر گذاشت و به درخواست فرمانده «لشکر 27 محمد رسول الله (ص)» دوباره به لشکر بازگشت و به عنوان فرمانده «‌گردان حمزه‌» منصوب شد. او در خط پدافندی شاخ شمیران، عملیات بدر و اداره خط پدافندی لشکر در مهران، حماسه‌های جاوید آفرید و «یک دست‌» لقب گرفت. با همان مسئولیت، در عملیات خیبر شرکت کرد. پس از پایان عملیات، مسئولیت آموزش نظامی لشکر 27 به ایشان واگذار شد و مدتی نیز در این مسئولیت فعالیت کرد.

شهید «اسدالله پازوکی»؛ قائم مقام «لشکر 27 محمد رسول الله(ص)» در «والفجر 8»

ما فقط مقلد امام هستیم...

 

شهید پازوکی مصاحبه‌ای که در مقر لشکر حضرت رسول(ص) در زمان عملیات بدر در تاریخ دوم فروردین 1364 داشته‌ است، حضور در جبهه را ادای وظیفه‌ای می‌داند که از طرف مراد و مرشد خود، امام خمینی‌(ره) بر آن تأکید شده است. در این فایل صوتی بجامانده از شهید، می‌شنویم:

«امام هرچه می‌گوید، چون‌که ما فقط مقلد امام هستیم، برای ادای وظیفه هم آمدیم اینجا، اطاعت محض هم باید کنیم، کاملاً؛ یعنی اگر امام بازهم دستور بدهند روی چشم‌مان می‌پذیریم، حالا یک منطقه‌ای را رفتیم عملیات انجام دادیم برای رضای خدا، خب موفق نشدیم در منطقه بمانیم، آمدیم اینجا؛ اگر برای رضای خدا بوده ما پیروزیم، اگرنه برای رضای خدا نبوده خب شکست برای ماست. مسئله نظامی باید اطاعت محض باشد تا آنجا که کلیه مسئولین ما از طرف امام و همینطور به‌مراتب مورد تأیید هستند که می‌آیند اینجا، تا این حالت اسلامی‌اش را دارد که ان‌شاءالله در آینده هم بیشتر بشود.»

 

معشوق همینجاست! بیایید، بیایید!...

 

در سال 1363، از طرف سپاه به او پیشنهاد شد ‌به زیارت خانه خدا برود؛ اما «‌حاجی‌» به دلیل همزمانی عملیات با مراسم حج، شرکت در عملیات را بر سفر حج ترجیح داد. او بجای زیارت خانه خدا، عشق خدای خانه و دیدار او را برگزیده بود. اما هنوز یکسال مانده بود تا لحظه بزرگ عزیمت...

 

هنگام اذان، رخصت دیدار، خوش است...

 

پیش از آغاز عملیات «والفجر 8 » برای خداحافظی به منزل رفت. روی سجاده نشست و بلند گریه کرد. وقتی همسرش علت گریه‌اش را پرسید، گفت: «‌عجیب دلم گرفته است‌». بعد گفت: «‌اگر خبر شهادتم را بشنوی، چه خواهی کرد؟‌» همسرش پاسخ داد: «‌این چه حرفیه؟ طاقت ندارم، می‌میرم‌!» اسدالله گفت: «این طورها نیست. خدا چنان صبری می‌دهد كه خودت هم باور نمی‌كنی.»

و سرانجام، اسدالله پازوکی، هنگام اذان ظهر و درمیان نوای الله اکبر موذن، رخصت دیدار گرفت و با پشت و پهلویی شکافته از اصابت ترکش خمپاره دشمن، در منطقه فاو، به نماز خون نشست و سرخ جامه، به ملاقات معشوق خود شتافت درحالیکه با آنهمه حکایت و ماجرا، تازه 28 سال بیشتر از سنش نگذشته بود. پیکرش در ورامین به خاک سپرده شد.

 

ای خدای کریم!...

 

و اینک، فرازی از وصیتنامه این شهید بزرگوار:

 إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ

خدا نکند انسان پیش از آنکه خود را بسازد جامعه به او روی آورد و در میان مردم نفوذ و شخصیت پیدا کند، که خود را می‌بازد. خود را گم می‌کند، قبل از آنکه عنان اختیار از کف شما ربوده شود، خود را بسازید و اصلاح کنید. آن‌ها که کمر بسته‌اند برای حفظ اسلام باید اشخاصی باشند که اگر همه رفتند به‌مانند حضرت امیر (ع) فرمودند: اگر همه بروند من می‌مانم.

همانگونه که اماممان فرمود: «ما می‌خواهیم که سپاه و ارتش جندالله باشند و دسته‌بندی نداشته باشند و جهالت سیاسی را کنار بگذارند.»

ای خدای کریم! این خواسته ما را برآورده ساز؛ تو کربلا را یک روز به عقب افکندی تا حُر نیز این لازمه را داشته باشد پس این آمادگی را نیز در ما ایجاد بفرما

 

 انتهای گزارش/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده