شنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۴:۴۳
یک بی سیم چی ساده از «گردان نصر لشکر 27 محمد رسول الله(ص)» چه داشت که سالها بعد از شهادتش با یک عکس معروف شد؟ عکسی که توسط «احسان رجبی» در تاریخ ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و در کربلای «شلمچه»، جنوب «کانال پرورش ماهی»، در لحظه به شهادت رسیدن شهید گرفته شد، تبدیل به یک سمبل ملی و تجسمی از مظلومیت و معنویت همه شهدای دفاع مقدس شد. سالهاست که هروقت می‌خواهند تصویری از شهید را به نمایش بگذارند، تصویر چهره «امیرحاج امینی» با آن حالت ملکوتی، آرامش در چهره ولبخند ملایم و زیبایش در مقابل همه نقش می‌بندد. اما راز این محبوبیت چیست؟

شهید «امیر حاج امینی» بیسیم‌چی گمنامی که محبوب قلب‌ها شد

 

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، دهم اسفند 1365 در عملیات عاشورایی «کربلای 5» و در منطقه عملیاتی «شلمچه» که مقتل کربلایی اصحاب حسین زمان شده بود، شهیدی به خاک افتاد، که با عکسی که یک عکاس جوان جنگ در آن روزها از چهره‌اش هنگام شهادت گرفت، سالها بعد ناگهان به شهرتی شگفت رسید و محبوبیتی باورنکردنی یافت. بطوری که از زمان انتشار عکس و شناخته شدن هویت این شهید، چهره او تبدیل به سمبل شهید و شهادت شد و بسیاری از شهدای نسل پس از جنگ، از جمله شهید «محمد کریمیان» از شهدای مدافع حرم، تصویر او را تبدیل به پروفایل صفحه خود در شبکه‌های اجتماعی کردند. براستی راز شگفت این محبوبیت چیست که جوانی از اقلیتهای دینی، تنها با دیدن عکس شهید، حجت و دلیل مسلمانی خود را پیدا می‌کند و تبدیل به یک شیعه معتقد و انقلابی می‌شود؟! پاسخ را باید در اخلاص و تقوا و معنویت این شهید جست و معرفتی که به مقام شهادت یافته بود. معرفتی از منتهای بصیرت عارفانه، که او را به چنان یقینی از شهادت خود رساند، که به گفته برادر شهید، در نامه‌ای که پس از شهادت او پیدا شد، خداوند را بر نعمت شهادت، که به او عطا شده، شکر می‌گوید! شهرت و محبوبیت این شهید پس از شهادت، ریشه در تمایل او به گمنامی و بی‌نشانی و تواضع و اخلاص او دارد.  

 

باید در جنگ، از نو متولد می‌شد

روز پنجم بهمن 1340 در ساوه و در یک خانواده مومن و معتقد و زحمتکش بدنیا آمد. نام پدرش نظر علی بود که در سال 1356 و درهنگام نوجوانی امیر، بخاطر ابتلا به سرطان از دنیا رفت و مادرش رقیه نیز در سال 1392 بر اثر بیماری قلبی و عروقی، بدرود حیات گفت. امیر، تحصیلات خود را تا گرفتن دیپلم ادامه داد. او در جریان انقلاب، شخصیت و بینش خود را شکل داد و به تکامل رساند. در عرصه مبارزات انقلابی، فعالانه حضور داشت و پس از شروع جنگ تحمیلی، بعنوان یک نیروی داوطلب بسیجی به جبهه عشق و حماسه و شرف شتافت تا تقدیر خود را در صحیفه جهاد و شهادت رقم بزند.

 

اگر کار را برای خدا بکنی تو را عزیز می‌کند

همه چیز را برای رضای خدا و خالصانه انجام می‌داد و ترجیع سخن او این بود که: «کار خود را خالص برای خدا بکنید تا اثرش باقی باشد. اگر کار را برای خدا بکنی، تو را عزیز می‌کند.»

همیشه از ریا و شهرت و شناخته‌شدن، گریزان بود و راز معروف و محبوب شدن او هم در همین گریز همیشگی او از نام و عنوان بود. همیشه به یتیمان و بچه های بی سرپرست کمک می کرد و یکی از خصلتهای برجسته او، همین حساسیت نسبت به وضعیت یتیمان بود.   

 

خاک پوتین بچه‌ها را به صورتش می‌مالید و می گفت: من خاک ته کفش شما هستم!

یکی از همرزمان، شاهد صحنه‌ای بوده که حکایت از اخلاص و تواضع شگفت این شهید دارد: «یک روز از بچه‌ها در منطقه، به شدت کار کشیده بود. بعد از اتمام آموزش و تمرین، آن‌ها را دور خود جمع کرد و گفت: چنین تصوری اشتباه است که شما فکر کنید کسی به ما آموزش داده است. من خاک پاهایتان هستم. من نسبت به شماها کوچکترم… اگر تکلیف نبود، هیچ وقت از شما چنین کاری را نمی‌خواستم…. این را گفت ولی انگار بازهم راضی نشده بود. در این‌هنگام از تمام بچه‌ها با گریه تقاضا کرد که دراز بکشند. همه حیرت زده از این کار او شده بودند. وقتی که خوابیدند، او پائین پای بچه‌ها به کف پوتین‌هایشان دست می‌کشید و خاکش را بر روی پیشانی خودش می‌مالید و می‌گفت: من خاک پای شماها هستم!...»

 

سندی که نشان از یقین قطعی به شهادت داشت!

برادر شهید روایت می‌کند: «بعد از شهادت امیر، نامه‌ای به ما دادند که توسط امیر در چند روز پیش از شهادتش نوشته شده بود: خدا را شاکرم که به این فیض عظیم الهی نایل شدم… و این نشان می‌داد که شهید، از شهادت خود، خبر و به آن یقین داشته است.» در آخرین بار بود که بچه‌ها یک‌به‌یک، به سمت جلو حرکت می‌کردند و برمی‌گشتند. در همین لحظه، امیر تصمیم گرفت که داخل خط برود. یکی از بچه‌ها به او گفت: حاجی! الان نوبت منه… ولی امیر در جواب به او گفت:نه حرف نباشه! این دفعه نوبت من است... در این حین، خمپاره‌ای به بدن او اصابت کرد و آسمانی شد.

شهید «امیر حاج امینی» بیسیم‌چی گمنامی که محبوب قلب‌ها شد

عکس را بخاطر دل مادر شهید گرفتم اما...

احسان رجبی شرایط جبهه در روز ۱۰ اسفند ماه سال ۱۳۶۵ در کانال پرورش ماهی را اینگونه شرح می‌دهد: «در این روز در شرق بصره، کانال پرورش ماهی، شرایط طوری بود که بچه‌های عکاس و فیلمبردار هم درگیر جنگ شدند چون باید آن منطقه حفظ می‌شد؛ ساعت‌ها بچه‌ها گروه عکس و فیلمبرداری از جمله شهیدان فلاحت‌پور، رودگری و سعید جان‌بزرگی در آنجا تلاش می‌کردند. دشمن اگر خط را می‌گرفت، ممکن بود آسیب جدی وارد شود و خیلی‌ها اسیر و شهید شوند و منطقه را قیچی می‌کرد. در منطقه، نیرو خیلی کم بود. دسته شهید شاه‌حسینی هم در آنجا بودند. یک فیلمی هست به نام «گلستان آتش» این فیلم نشان می‌دهد که چه اتفاقی در شرق بصره رخ داد. بچه‌ها در واحد تبلیغات لشکر ۲۷ این فیلم را گرفتند و آقای آوینی آن را تدوین کرد؛ این فیلم، شرح واقعه نبرد است. در آن شرایط شهید پوراحمد جانشین گردان انصار و امیر حاج امینی و دوستان همراهی که داشتند، پنج نفر آمدند و در همان فاصله که پشت خاکریزهای دشمن سینه‌کش خاکریز بودیم، خمپاره ۸۲ میلیمتری اصابت کرد و همه دوستان شهید شدند. در آن شرایط برای اینکه روحیه بچه‌ها حفظ شود، سعید جان‌بزرگی به من گفت: روی پیکر این بچه‌ها گونی بکشیم. جنگ جانانه، مردانه و باغیرتی بود. رزمنده‌ها ایستادگی می‌کردند. روی پیکر شهدا گونی می‌کشیدم. هر چه به چهره مبارک «امیر حاج امینی» نگاه کردم، دیدم نمی‌توانم. دلیلش این بود که پیشانی‌بند «یا حسین» روی پیشانی‌اش بسته بود. عکس امام خمینی را روی سینه‌اش داشت و چفیه به کمرش بسته بود. خیلی قد و قامت زیبایی داشت. تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنم خطور کرد، این بود که «من اینجا هستم، دوربین عکاسی دارم، یک عکس برای مادر این شهید بگیرم.»

 

عکسی که یک غیر مسلمان را شیعه‌ای معتقد کرد!

برادر شهید می گوید: «یک روز بر سرمزار امیر بودم که جوانی نزد من آمد و ظاهر حزب اللهی مانند داشت، او گفت: شما نسبتی با این شهید دارید؟! در جواب او گفتم: من برادرش هستم، آن جوان گفت: حقیقتش من در ابتدا شیعه نبودم ولی بنا به دلایلی مجبور شدم که در ظاهر به اسلام، ایمان بیاورم ولی قلباً مسلمان نشده بودم تا این که عکس برادر شما را برحسب اتفاق دیدم، پس از دیدن عکسش متحول شدم. گویی که این عکس در حال صحبت کردن با من بود؛ بعد از آن به اسلام، قلباً روی آوردم و اکنون ، هر پنج شنبه به این جا می آیم.»

شهید «امیر حاج امینی» بیسیم‌چی گمنامی که محبوب قلب‌ها شد

خدایا! عاشقم کن...

و گذری در وصیتنامه عارفانه و عاشقانه شهید، نشان از حالات روحی و معنوی و معرفتی عمیق او در ادراک مقام متعالی شهادت دارد. آری؛ «امیر» پیش از شهادت، «شهید» شده بود!

«سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.

بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز موجب آزار و اذیت من می‌شود، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده‌ام و آن را در این جمله خلاصه می‌کنم: خدایا! عاشقم کن.

من از این بابت، سخت شرمنده‌ام که بنده بد و گناهکار خدایم و وقتی به گناهانم فکر می‌کنم، برای خودم آرزوی مرگ می‌کنم. به راستی که: ( ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده‌ای برای گفتن ندارم و فقط دلم را به دو چیز خوش کرده‌ام؛

یکی اینکه: دوباره مرا با وجود اینهمه گناه، به سرزمین پاکی و اخلاص برگرداند؛ پس احتمالا به من علاقه دارد و سر به سرم می‌گذارد؛ با این که چشم دلم هیچ چیز را نمی‌بیند و احساسش نمی‌کنم؛ اگر چنین نبود، پس به چه دلیل مرا به چنین جایی آورد؟

دوم اینکه: با وجود داشتن قلب رئوف و مهربانم و با وجود همه بدی‌هایم، بسیار دلسوزم. در هر لحظه می‌توانم متحمل هر رنجی شوم؛ بله تنها دلخوشی‌ام همین دو چیز است.

پس ای پروردگار من! اگر مرا دوست داری و مسبب حضور من در این جا هستی، پس آرزوی مرا برآورده کن و یا بخاطر اینکه قادر به آزرده کردن کسی نیستم، بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا به سوی خودت ببر.

ای حسین!

ای مظلوم کربلا!

ای شفیع لبیک گویان!

ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم. مرا ببخش و یاری‌ام کن تا در این گرداب هلاکت، نابود نشوم

و ای خدا!

من در مقابل گناه، بسیار بد و ضعیفم و توانایی مقاومت کردن ندارم؛ بدین دلیل که هنوز تو را نشناخته‌ام و زحمتی در راه شناختت صرف نکرده ام؛ زیرا به این دنیا ضعیف و پایبندم و توانایی دل کندن از خوشی‌ها و آسایش‌های محض و پوشالی این دنیا را ندارم تا در راه شناخت تو سختی بکشم؛ با این که چنین سختی ای پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیب من نمی شود.

خالقا! قسم‌ات می دهم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، که مرا عاشق کن.

درصورت انجام چنین لطفی، چیزی از دریای رحمت و کرامتت کم نمی‌شود و آسیبی نمی‌بینی.

همه هست آرزویم، که ببینم از تو رویی

چه زیان، تو را که من هم، برسم به آرزویی

اگر این لطف را در حقم تمام کنی، دیگر هیچ آرزویی ندارم؛ چون به تمام خواسته هایم رسیده‌ام. اگر چنین کنی، می‌دانم که از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پرواز خواهم کرد.

خدایا! دل شکسته و مهربان من را آزرده نکن.

خدایا خودت گفتی که به دل شکستگان نزدیکم. من نیز دل شکسته دارم...»

انتهای گزارش/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده