زندگی سردار شهید «حمید آذین پور» در تازه های نشر شاهد؛
چهارشنبه, ۰۱ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۲۴
زندگی سردار شهید «حمید آذین پور» در کتاب «سردار سردشت» از سوی نشر شاهد به قلم یونس شعاعی راهی بازار نشر شد.

کتاب «سردار سردشت» راهی بازار نشر شد

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ کتاب «سردار سردشت» در 123 صفحه و به همت نشر شاهد راهی بازار نشر شد. این کتاب در بردارنده زندگی سردار «شهید حمید آذین‌پور» است که در قالب داستان به آن پرداخته شده است. شهید آذین‌پور درسال 1361 به عضویت سپاه پاسداران انقلا ب اسلامی درآمده و به جبهه های جنگ عزام می شود.

«سردار سردشت» زندگی شهید حمید آذین پور را در دو بخش به تصویر می کشد. بخش نخست زندگی خانوادگی شهید است و در بخش دوم به رشادت های وی در سال های دفاع مقدس و بعد از جنگ می پردازد.

شهید آذین پور در سال 1379 در تهران به عنوان مدير دفتر تحليل مشغول به كار و در سال 1381 در آزمون کارشناسی ارشد به عنوان شاگرد اول در رشته مديريت منابع انسانی موفق به اخذ درجه کارشناسی ارشد می گردد. این شهید در تابستان 1384 مهيای تحصيل در مقطع دكترا می باشد كه سردار كاظمي از طرف مقام معظم رهبري به سمت فرماندهي نيروي زميني سپاه منصوب و به محض انتصاب، از وی می خواهد تا مسئوليت رياست دفترش را قبول کند. بنابراین بر اساس مسئولیتی که به وی واگذار می گردد از ادامه تحصیل  باز می ماند و به نیروی زمینی سپاه منتقل می گردد. شهید حمید کاظمی به همراه تعدادی از فرماندهان سپاه از جمله شهید کاظمی در سفر هواپیمایی به طرف شهر ارومیه، در اثر سانحه و سقوط هواپیما به درجه رفیع شهادت نائل می گردد.

در برشی از کتاب می خوانیم:

«باشه پسرم ساعت 8 میام خونه
بابا به ساعتت نگاه کردی؟ الان ساعت 11 شبه.
اِ! چه زود ساعت 11 شده. باشه الان پا می‌شم و میام.
وقتی كه به خونه رسیدم، اونقدر خسته بودم كه دلم می‌خواست فقط بخوابم. با این وجود کتابی با موضوع کردستان رو از توی کیفم درآوردم تا نگاهی بهش بندازم.
حاجی این شب آخر هم ول نمی‌كنی؟
این كتاب رو نگاه کن، ببین كردها چقدر زجر كشیدند.
این رو که گفتم خدیجه از اتاق بیرون رفت. نمی‌دونم کی خوابم برده بود.
برای نماز صبح بیدار شدم. حال عجیبی داشتم. نمازم رو با آهنگ خاصی خوندم. بیشتر رنگ و روی عاشقانه داشت تا عابدانه.
سلام حاجی!
ناخداگاه به جای جواب سلامش گفتنم: «خدا به دادمون برسه ما تو قبر چطور باید طاقت بیاریم؟» این حرف من باعث ناراحتی خدیجه شد و گفت: «حاجی اینم شد جواب سلام ما؟ شرمندش شدم. از شرمندگی دیگه نتونستم جوابشو بدم. مثل کسی که چیزی رو گم کرده باشه، توی خونه می‌گشتم. می‌خواستم سری به خونم بزنم و بعد عازم مأموریت بشم.
حمید! دنبال چیزی می‌گردی؟
نه. چیز خاصی نیس.
حمید بیا ! این سیب دو رنگ رو یه هفته هست برای تو نگه داشتم. دیگه نمی‌ذارم با شکم خالی بری سر کار.
دستت درد نکنه. نشستم و آروم و با حوصله سیب رو خوردم.
خدیجه خانوم دیگه کاری نداری.
نه به سلامت. مواظب خودت باش.
بابا برای چی پله‌ها رو پایین اومدی؟ دستی تکون دادم و رفتم.
سوار هواپیما شدیم ساعت حدود 8 صبح بود. علی رغم این که شب هم دیر خوابیده بودم اما اصلاً احساس خستگی نمی‌کردم. هیجان پرواز داشتم. هواپیما بلند شد. سردار کاظمی از بچه‌ها خواست تا صلوات بفرستند. همگی صلوات فرستادیم. هواپیما داشت به ارومیه نزدیک می‌شد که موتورهای هواپیما از کار افتادن. ساعت 9:35 دقیقه صبح بود که من به زمین نشستم تا جسمم رو تحویل خاک بدم و زمین رو به مقصد آسمون ترک کنم.»

گفتنی است؛ «سردار سردشت» از سوی نشر شاهد در شمارگان 1000 نسخه و بهای 130 هزار تومان به قلم یونس شعاعی راهی بازار نشر شده است و علاقه‌مندان می‌توانند برای تهیه این کتاب با شماره 83232648-021 تماس بگیرند.

انتهای گزارش/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده