شنبه, ۰۶ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۵۵
فرمانده دو گروهان در جبهه، آرپی جی زن و غواص و خط شکن پیشقدم در قلب میدان رزم، روحانی وارسته و عارفی بود که قرآن در دست و لباس مقدس تبلیغ دین بر تن، به وسط خط مقدم می زد و در همه حمله‌ها پیشقدم بود. هر وقت که به مرخصی می‌آمد، پای مادر را می‌بوسید و می‌گفت: « مادر! تو چه دعایی می‌کنی که من شهید نمی‌شوم؟ تو سید هستی! چرا دعا نمی‌کنی که من شهید بشوم؟ تو چه کار می‌کنی که من شهید نمی‌شوم؟» اما باید وقتش می‌رسید و اصلا خدا او را برای شهادت آفریده بود.

سردار روحانی شهید « حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی عبدالله پور»؛ آر پی جی زن و غواصی در لباس مقدس روحانیت

 

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، چهارم بهمن 1365 در گرماگرم عملیات کربلای پنج، منطقه شلمچه، قرارگاه دیدار یک عاشق بیقرار بود با یار و دلدار در میان معرکه خون و آتش... روحانی شهید حجت الاسلام والمسلمین «مراد علی (مهدی) عبدالله‌پور درزی» با لباس مقدس روحانیت، با عبا و عمامه آمده بود جبهه و آرپی جی زن و غواص و فرمانده گردان خط شکن شده بود و انگار تمام این مدت، در مکتب عرفان و سلوک و معنویت و معرفت جبهه ، هرروز و هرلحظه کاملتر و آماده تر می‌شد برای شهادت و: «جان تو همچون درخت و مرگ، برگ»... و اصلا مگر می شد کسی مثل او را بدون شهید شدن تصور کرد که در خاک جبهه انگار دنبال کشف شهادت بود؟ کار خدا بی حساب نیست!

 

«مراد‌علی» بود و «مهدی» شد

 

در شانزدهم مهر ماه 1341 در شهرستان فریدونکنار، در خانواده‌ای مذهبی و متدیّن، پسری دیده به دنیا گشود که ابتدا او را «مرادعلی» نامیدند. مرادعلی وقتی بزرگتر شد، فهمید که ولادتش مصادف با میلاد مبارک آخرین حجت خدا و امام غایب، حضرت ولی عصر (عج) بوده است، لذا نام «مهدی» را برای خود برگزید. زیر چتر مهر و محبت پدرش «مصیب» و مادرش «سیده معصومه» رشد کرد تا به سن مدرسه رسید. دل پاک و روح بی‌آلایش مهدی از دوران کودکی با عشق به خاندان اهل بیت (ع) عجین شد و از همان زمان بسیار نجیب، مهربان و علاقمند به آموختن معلومات و معارف دینی بود.

دوران ابتدایی را در مدرسه «سنایی قدیم» (شالیکار فعلی) و راهنمایی را در مدرسه «مهدیه» درس خواند و برای ادامه تحصیلات به هنرستان «نوشیروانی» بابل رفت. مهدی کلاس سوم ابتدایی بود که بزرگ ترین حامی زندگی خود، یعنی دستان پر مهر پدر را از دست داد و با کار کردن در روز و درس خواندن در شب، با تمام سختی‌ها و مشکلات دسته و پنجه نرم کرد، ولی هرگز مقابل مشکلات قد خم نکرد و مردانه ایستاد.

 

خودم را با کتاب، مشغول نشان می‌دهم تا مبادا...

 

«مولود» خواهر شهید درباره شرایط سخت زندگی و تحصیل برادرش در فقر و تنگدستی روایتی شنیدنی و تلخ دارد: «مهدی گاهی اوقات که از مدرسه می‌آمد، با من درد دل می‌کرد و می‌گفت: در مدرسه، بچه‌ها برای زنگ تفریح خوراکی و یا پول می‌آورند و از بوفه، چیزی می‌خرند. من گردنم را کج می‌کنم و به آن‌ها نگاه می‌کنم. به خاطر این‌که آن‌ها به من غذا تعارف نکنند، مجبورم خودم را با کتاب سرگرم کنم؛ چون اگر آنها به من خوراکی بدهند، دفعه بعد من مجبورم برای آن‌ها چیزی بخرم.»

 

رفتن با اولین گروه اعزامی از بابل به جبهه

 

دوران تحصیل متوسطه مهدی، مصادف شد با شکل‌گیری انقلاب و آشنایی با شخصیت حضرت امام (ره) و به همین خاطر تحوّل بزرگی در او رخ داد. مهدی در بسیاری از راهپیمایی‌ها و دیگر فعالیتهای انقلابی حضور داشت و اعلامیه‌ها و پیام‌های امام (ره) را در منطقه سکونت خود تکثیر و توزیع می‌کرد. در سال 1359، با آغاز تهاجم همه جانبه رژیم بعث عراق به سرزمینمان، مهدی نیز جبهه را بهترین فرصت برای ادای دین خود نسبت به انقلاب و اسلام دانست و در قالب اولین گروه از نیروهای داوطلب بسیجی از سپاه بابل به میادین نبرد حق علیه باطل شتافت.

سردار روحانی شهید « حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی عبدالله پور»؛ آر پی جی زن و غواصی در لباس مقدس روحانیت

روحانی، جهادگر، سپاهی، رزمنده

 

پس از 6 ماه حضور در جبهه به شهر خود بازگشت و به درس خود ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته راه و ساختمان از هنرستان نوشیروانی بابل شد. امّا به خاطر عشق و علاقه‌اش به فراگیری علوم دینی، وارد حوزه علمیه «آیت الله العظمی گلپایگانی» در قم شد. در این دوران، مطالعات عمیقی در خصوص معارف دینی و اعتقادی آغاز کرد و انس خود را با قرآن و نیایش و احکام الهی بیشتر ساخت و موفق به گذراندن دوره سطح در حوزه گردید. سپس مدتی را در جهاد سازندگی در بخش فرهنگی فریدونکنار به فعالیت پرداخت و بعد از آن وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابلسر شد و در کسوت روحانیت در بخش عقیدتی سپاه ناحیه به انجام وظیفه پرداخت.

 

تعصب به لباس پیغمبر (ص)

 

حجة الاسلام والمسلمین عبدالله‌پور آنقدر به لباس روحانیت اعتقاد راسخی داشت و همیشه می‌گفت: «این لباس ائمه است.» روزی یکی از آشنایان به روحانیت توهین کرد. او به شدّت ناراحت شد و عکس العمل نشان داد و گفت: «من از این‌که او به من اهانت کرد و اذیت و آزارم کرد، ناراحت نشدم؛ اما نمی‌توانم اهانت به روحانیت و لباس روحانیت را تحمل کنم.»

 

مادر تو چه دعایی می‌کنی که من شهید نمی‌شوم؟!

 

خواهر شهید می‌گوید: «خیلی رعایت می‌کرد که حق کسی پایمال نشود. همیشه به ما می‌گفت برای مال دنیا کار نکنید و نجنگید. بلکه دنیا بازار است، سعی کنید اعمال و رفتارتان را درست کنید که در رروز مرگ فشار قبر نداشته باشیم. برادرم همیشه بعد از نمازش، سوره قیامت و زیارت عاشورا می‌خواند و در نیمه‌های شب، نماز شب او هیچوقت ترک نشد.»

هنگامی که دوستانش به شهادت می‌رسیدند، مهدی بسیار ناراحت و غمناک می‌شد. او با خواهرزاده‌اش «محمدعلی یوسف‌پور» بسیار صمیمی بود. روابط این دو باهمدیگر زبانزد همه شده بود. وقتی محمدعلی شهید شد، مهدی بیش از گذشته به مناطق جنگی می‌رفت. انگار شهادت، گمشده‌اش شده بود و می خواست در بدر آن را در جبهه ها جستجو کند! هر وقت که به مرخصی می‌آمد، پای مادر را می‌بوسید و می‌گفت: « مادر! آخر بگو تو چه دعایی می‌کنی که من شهید نمی‌شوم؟ تو سید هستی! چرا دعا نمی‌کنی که من شهید بشوم؟ تو چه کار می‌کنی که من به آرزویم نمی‌رسم؟!»

 

سردار روحانی شهید « حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی عبدالله پور»؛ آر پی جی زن و غواصی در لباس مقدس روحانیت

با کتاب، زندگی می‌کرد

 

شیخ مهدی اهل عفو و گذشت بود. برای پاسخ به سوالات دیگران، اول کمی مکث و تامل می‌کرد و سپس پاسخ می داد. وقتی شنید یکی از دوستان قدیمی اش از هواداران منافقین شده با استدلال و منطق به روشنگری او پرداخت و موفق شد که با ارائه اندیشه‌های امام، او را جذب انقلاب کند.
اهل مطالعه و فهم و تحلیل بود. دوستانش گفته‌اند که در جبهه، علاوه بر شرکت در رزم، هرگاه اوقات فراغتی برایش ایجاد می‌شد، بی‌درنگ مشغول مطالعه می‌شد. کتابهایش همیشه و همه جا همراهش بود، به گونه ای که احساس می‌کردیم با این کتابها در حال زندگی کردن است و جدایی او از کتاب برای هرکه او را دیده بود، قابل تصور نبود.

 

عمامه بر سر، وسط  خط آتش دشمن به بچه‌ها روحیه می‌داد!

 

این روحانی دلیر و شجاع، در عملیات‌های: رمضان، والفجر 8، کربلای 5 و... شرکت داشت و به‌عنوان آر پی جی زن، فرمانده گروهان، جانشین گردان و فرمانده گردان انجام وظیفه کرد. در چند عملیات نیز مجروح شد و تا مرز شهادت رفت.

شجاعت و شهامت مثال زدنی او در جبهه‌ها، روحیه بخش رزمندگان بود. یکی از همرزمانش می گفت: «در جریان والفجر 8 ، شب سوم در کارخانه نمک به همراه شهید سرافراز حاج حسین بصیر به درگیری با دشمن مشغول شد که رزمندگان با دیدن او روحیه می‌گرفتند و این در‌حالی بود که عمامه سفیدش را هم بر سر داشت.

بارها با لباس غواصی و به همراه غواصان رزمنده برای عملیات و ضربه زدن به دشمن از اروند رود عبور کرد و با شجاعت جنگید.»

یکی دیگر از همرزطمان شهید روایت کرده است:

«در شب دوم عملیات رمضان سال1361 در محاصره بعثی ها قرار گرفته بودیم. در آن زمان شهید عزیز به عنوان فرمانده گروهان المهدی از گردان علی بن ابی طالب بود که بنده به عنوان بی سیم چی در کنارش بودم و دشمن از هر طرف به ما تیراندازی می کرد. با توجه به اینکه مجروح بودم و قدرت حرکت نداشتم، ایشان اسلحه خویش را به من سپرد و با چند نارنجک به سمت تانکی که بر روی  رزمندگان آتش می گشود، رفت او یک تنه با آنها درگیر شد و سرنشینان تانک را به هلاکت رساند که در پی آن، تانک های دیگر دشمن از محل درگیری گریختند.»

 

روزی که مهدی، فرمانده دو گروهان در عملیات شد

 

و ادامه روایت: «در شب دوم عملیات رمضان، گروهان ما به عنوان خط‌شکن بود. ما در آن شب در مسیر به صورت ستونی حرکت می‌کردیم. مهدی جلو، من پشت سرش و غلامرضا بابانسب پشت سر ما بود. یک دفعه، یک خمپاره افتاد وسط ستون ما. در آن شب، دو تا بی‌سیم‌چی داشتیم که با افتادن خمپاره، دست غلامرضا ترکش خورد و گوشی بی‌سیم شکست و ما با این تعداد نیرو، بدون گوشی بی‌سیم ماندیم. بی‌سیم روی کول غلامرضا بود. من آن را از غلامرضا گرفتم و دستش را پانسمان کردم. بعد به عبدالله‌پور گفتم: «آقا مهدی، برای چه بی‌سیم بدون گوشی را نگه داریم؟» او گفت: «داشته باش خدا بزرگه. بیش‌تر از 50 الی 100 متری نرفته بودیم که یک گروهان دیگر به ما رسید. بی‌سیم آن‌ها خراب بود، ولی گوشی سالم داشت. گوشی آن‌ها را با نظر مهدی به بی‌سیم خودمان وصل کردیم. سپس عبدالله‌پور به فرمانده آن گروهان گفت: «تو مسوولیت دو گروهان را قبول کن و من معاونت می‌شوم تا با یک بی‌سیم بهتر عمل کنیم، امّا فرمانده گروهان قبول نکرد. با اصرار نیروهای آن گروهان مهدی به عنوان فرمانده دو گروهان شد و بچه‌ها را به سلامت به منطقه موردنظر برای انجام عملیات رساند.»

 

در قلب شب، آفتاب عشق است شهید...

 

سرانجام سردار روحانی شهید «حجت الاسلام والمسلمین مهدی عبدالله‌پور درزی» در عملیات کربلای 5 در سوم بهمن سال 1365 ، هنگامی که به همراه عده‌ای از فرماندهان، برای شناسایی موقعیت عملیاتی به منطقه شلمچه رفته بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره، به آرزوی دیرینه خویش و به وصال حق رسید و با آسمانیان مقرب حریم دوست، هماغوش شد. درحالی که هنوز صدای سرخش از فراسوی زمان، جاری است و به گوش می‌رسد:

«آیا سزاوار است که ما در کنج منزل بنشینیم و از منطق حقیقت به منطق منفعت متمسک شویم؟ کسانی که می‌خواهند دیندار باشند، امّا قلب‌شان مملو از حبّ مال و جا و خانه و امکانات است، آنانی که زرق‌وبرق دنیا قلب‌های‌شان را تیره کرده، از یاران و دوستان امام حسین (ع) نیستند.

اگر انسان منطق حقیقت را بپذیرد و آگاهانه مسیرش را انتخاب کند، همه مشکلات برایش آسان می‌شود...»

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده