شهید پرویز سراج؛ معلم قرآن، دیدهبان خط شکن، شهید عشق
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، اول بهمن، روز میلاد شهیدی است که تقدیرش در ماه بهمن رقم خورد و از ثمرات و برکات مکتب انسان سازی انقلابی بود که در همین ماه، بهاری ترین هنگامه اعجاز عاشقان شد. شهید پرویز سراج، فرزند این بهار بهمنی بود. شهیدی که از کتابداری کتابخانه و معلمی قرآن و احکام و اخلاق و عقاید اسلامی برای بچه های مسجد و از معلمی قرآن در مدارس تهران و از کلاس دانشگاه، به جبهه نور رفت. بسیجی داوطلبی که دیده بانی کرد، خط شکن در قلب معرکه و پیشمرگ نیروها در هنگام خطر و سرانجام با شهادتش، استاد تمام عاشقی و مفسر و معلم حقیقی و راستین قرآن شد.
متولد بهمن، با بهمن، دوباره متولد شد!
پرویز سراج در تاریخ اول بهمن ماه 1344 در قریه جلیزجند از توابع شهرستان فیروزکوه در استان تهران در خانواده ای متوسط متولد شد. پدرش علی کارمند بود و در عین حال تمام سعی خود را در تربیت پرویز بر اساس آموزه های اعتقادی و اخلاقی در خانواده مصروف کرد. تربیتی که شخصیت پرویز را بعدها بگونه ای شکل داد که در تقوی و پاکدامنی و فضایل اخلاقی سرآمد کرد. تحصیلات مقدماتی را در تهران گذراند. دوران راهنمایی او با اوج گیری انقلاب اسلامی همراه شد و او در کنار درس و مدرسه با موج انقلاب، همگام و همراه شد و فعالیتهای خود را از مسئولیت کتابخانه های حضرت سجاد و علی بن موسی الرضا (ع) آغاز کرد. بعد از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۶۲ در مرکز تربیت معلم در دو رشته زبان عربی و معارف اسلامی پذیرفته شد و رسما معلمی قرآن را در مدارس تهران به عهده گرفت. به این ترتیب او در منطقه ۱۸ آموزش و پرورش شروع به تدریس کرد. همچنین در سال ۱۳۶۶ در امتحان کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته مهندسی کامپیوتر سخت افزار پذیرفته و تحصیل را آغاز کرد.
خانه معلم قرآن بچه ها، مسجد بود!
پرویز، عاشق مسجد بود و انس عجیبی با این عبادتگاه معبود و قرارگاه مومنان و خانه امن موحدان داشت. سر زبانها افتاده بود که خانه اول و اصلی پرویز، مسجد است! هرکس هم می خواست پرویز را ببیند، معمولا باید قرارش را در مسجد می گذاشت و او را آنجا پیدا می کرد. او تحت هیچ شرایطی فعالیتهای خود را کاهش نمی داد. از همان ابتدا با یک سری کلاسهای آموزشی رو خوانی قرآن و کلاسهای عقیدتی آغاز کرد تا به کلاسهای ترجمه و تفسیر قرآن منتهی شد.
کلاسها را از بچه های کوچک شروع کرد. تاکید می کرد که آموزش را باید از بچه های کوچک و از آغاز کودکی آغاز کرد که سنگ بنای هر تعلیم و تربیت، و نقطه آغاز شکل گیری و رشد شخصیت، همین دوران است چنانکه در روایت منسوب به پیامبر (ص): العلم فی الصغر کاالنقش فی الحجر، علم در کودکی همچون نقشی بر روی سنگ، ماندگار است. او همچنین می گفت بچه ها امید آینده اسلام و قرآن هستند و همه چیز را باید از آنها آغاز کرد چون جامعه ای که نسل جوانش خوب تربیت شود، آن جامعه، سعادتمند و رو به کمال است.
در سنگر هدایت و جهاد تبیین
او بدینوسیله گوشه ای از حرکت عظیمی که امام بزرگوار آن را رهبری و هدایت کرده بود، گرفت و از هدایتگران این مکتب معرفت شد. تا جایی که توان داشت، با عشقی مخلصانه، خدمت به اسلام را سرلوحه حیات و همت خود ساخت و همه وجود خود را وقف آن کرد. کلاسهای آموزش قرآن و احکام وعقاید را در مساجد، برای کودکان ۶ ساله تا پیرمردان بالای ۷۰ ساله تشکیل داد و به کمک دوستان همفکرش، هدایت وآموزش کلی این کلاسها را به روش قرآنی و حوزه ای به عهده گرفت. او در ضمن این کلاسها برنامه هایی نیز برای جذب هر چه سریعتر و بیشتر کودکان و نوجوانان پیاده کرد. با آگاهی عمیق و فراگیرش همراه با پشتکار و روحیه ابتکار و نوآوری و رفتار و برخورد پرجاذبه خود، این دوره ها را تبدیل به عرصه ای مثال زدنی از تربیت دینی و معنوی و اعتقادی کرده بود. همیشه شوق راهنمایی دیگران در تمامی مسائل اعتقادی و تبیینی و انتقال درست مبانی دینی و معارف اسلامی و قرآنی در وجودش شعله ور بود. برای همه اطرافیان و دوستانش، در اخلاق و معنویت، اسوه و الگویی مجسم و تمام عیار بود و تلاشی خستگی ناپذیر در جهت هدایت عمومی آغاز کرده بود و تا پایان زندگی کوتاه اما پربرکت و پربار خود این رویه را ادامه داد.
از مهندسی کامپیوتر سخت افزار دانشگاه شریف تا دانشگاه عشق در جبهه...
معلم قرآن مسجد و مدرسه ها، درکنکور سراسری با رتبه بالا قبول شد و در رشته مورد علاقه خود، مهندسی کامپیوتر در گرایش سخت افزار، دانشجوی دانشگاه شریف شد. اما روح بیقرار او طالب دانشگاهی دیگر بود. او داوطلبانه به جبهه اعزام شد تا عطش جان خود را با سرچشمه نوری که در جبهه ها و سنگرهای شهادت طلبی می جوشید، سیراب کند. در عملیات کربلای ۱ در آزاد سازی مهران همراه با شش تن از دیگر از همسنگرانش به عنوان دیده بان برای شکستن خط دفاعی دشمن، پیشمرگ نیروهای خودی شد و در همین عملیات، یکی از دوستان همرزم او: احمد زیاری به فیض شهادت نائل گشت.
دانشگاه حقیقی عشق، فقط جبهه است و بس!
پرویز سراج، بسیار ساده و بی آلایش بود. یاد و ذکر خدا چراغ سرحلقه خلوت او بود. در روزهای ماه مبارک رمضان، با وجود روزه داری، فعالیتش بیشتر از ماه های دیگر سال بود. شبها بعد از نماز مغرب و افطار به مجالسی که خیلی از محل زندگی اش دور تر بود می رفت و تا سحر برای معاشقه با محبوب خود، مناجات و گریه و نیایش و حال و صفایی معنوی داشت.
به گفته یکی از دوستانش: «هرگاه می خواستیم پیدایش کنم یا در بیمارستان ها به عیادت مجروحان و جانبازان جنگ رفته بود، یا داخل کتابخانه ها با نوآموزان خردسال بود یا در مساجد و انجمن ها و بسیج مشغول فعالیت... خیلی کم در منزل استراحت می کرد.»
ابعادی از روحیات معنوی و حالات عارفانه شهید بروایت اطرافیان
در بیان سلوک عارفانه و ساده زیستی و دوری او از از آلایش ها و تعلقات مادی گفته اند:
«همیشه غذای ساده می خورد و بر روی زمین می خوابید. مادر نتوانست طاقت بیاورد و از او پرسید: که پسرم! چرا همیشه روی زمین می خوابی؟ در پاسخ گفت: مادر جان من باید به این کار ادامه بدهم تا درون قبر بر من سخت نگذرد و می خواهم مثل حسین (ع) با لب تشنه و گرسنه جان بسپارم.»
وقتی اطرافیان و دوستان و خانواده، مکرر به او گفته بودند که تو که اینهمه سختی کشیدی تا به دانشگاه به این خوبی و رشته مورد علاقه خودت راه پیدا کنی، کمتر به جبهه برو چون در جبهه احتمال شهید شدنت زیاد است. می گفت: «اولاً مرگ دست خداوند است و ثانیاً اینجا دانشگاه نیست، بلکه حوزه ای است جهت ورود به دانشگاه معارف اخلاقی و انسانی. دانشگاه واقعی جبهه است و بس! هر کس توانست در این جبهه پیروز شود و در دانشگاه عشق، تحصیل کند، اخذ دیپلم افتخار را با امضای استاد دانشگاه یعنی مولا علی و اباعبدالله الحسین (ع) به او هدیه می دهند. درس عشق و ایثار را از درون سنگرها باید آموخت. باید به جبهه برویم تا فردا برادرانمان بتوانند بدون نگرانی ادامه ی تحصیل بدهند. من به خاطر حفظ اسلام به جبهه می روم تا به ندای هل من ناصر امام لبیک گفته باشم.»
به نقل از یکی از نزدیکان شهید:
«به او گفتم: کی ازدواج می کنی؟ گفت: معنی ازدواج چیست؟ گفتم: ازدواج یعنی پیوند عاشق با معشوق. گفت: هرگاه معشوق مرا دریابد به سراغم آید و با آغوش باز مرا در آغوش گیرد. من منتظر چنین فرصتی هستم؛ عاشقم؛ ولی عاشقی دیوانه که به کوی یار می روم و معشوق مرا خواهد برد. دیر یا زود معشوقی که دوستم می دارد، روزی لباس دامادی (کفن) را بر تنم خواهد کرد و مرا در منزل نو در سرای جاودانی می برد و آنگاه وصلت من و او آغاز خواهد شد.»
قصه شهادت با فرق شکافته و آن شال سیاه در ایام فاطمیه (س)...
به روایت یکی از دوستان شهید:
«قبل از عملیات، پیشانی بندی را به من داد و گفت هیچگاه دست بی وضو به آن نزن و هر وقت آن را دیدی برای من فاتحه ای بخوان. او می دانست که دیگر وقت دیدار محبوبش رسیده، اما من چون این مطلب برایم بسیار سنگین بود. نمی خواستم باور کنم.
او از همان کودکی، عزادار واقعی مصائب اهل بیت (ص) بود و چون ایام شهادتش نیز با دهه فاطمیه مصادف بود. چند روز قبل از شهادت به شهر اهواز رفته، شال سیاهی خریداری کرد و به گردن آویخت و همانند مولایش علی (ع) با فرق شکافته و با تاسی به مادر شهیدان، حضرت فاطمه زهرا (س) با چهره ای نیلی در حالی که عزادار آن حضرت بود. با همان شال سیاه به خاک سپرده شد.»
ما همراه پرستوهای عاشق بوده ایم....
و فرازهایی پایانی از وصیتنامه عارفانه شهید که مشحون از تجلیات روح متعالی و جان واصل و بینش بلند اوست:
«از پیامبر و ائمه بیاموزیم که چگونه تمام هستی خویش را وقف اسلام کردند و چگونه استاد بزرگ شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام خود و خانواده خویش را فدای اسلام عزیز نمود و در سیاهی ظالمان فریاد کرد:
ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی
اگر دین جدم جز با کشته شدن من پایداری نمی ماند پس ای شمشیرها مرا در برگیرید.
ما در این دنیا همراه پرستوهای عاشقی بودهایم که عاشقانه بسوی مامنشان کوچ نمودند و با این عمل به ما آموختند، چگونه زیستن و چگونه مردن را.
خدایا! ما را از شهدای واقعی قرار ده
بارخدایا! شهادتمان را تحت نظر نبیت و همراه با اولیائت قرار ده.
خداوندا! نواقص اعمال و و عبادات و طاعاتمان را به کمال خویش ببخشا
خداوندا! ما طالب رضای توایم، رضایت تو را خواستاریم، عطایمان کن
خداوندا! تو آنچنانی که دوست داریم، آنچنانمان کن که دوست داری
خداوندا خلوص نیت عطا فرما
والسلام علی رسول الله واله آل الله و لعن الدائم علی اعدائالله
الحمدلله الذی شرفنا بالشهاده
یکشنبه 10/12/65
غلامعلی(پرویز) سراج»
انتهای گزارش/