چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۳ ساعت ۰۸:۵۳
شهید روز «عرفه»، شهیدی که شهادت را در روزگار بسته شدن باب جهاد، به استغاثه و تضرع از خدایش خواسته بود، یادگار و نمادی مجسم از فرهنگ شهادت بود و یادآور اسطوره های شهید... کسی که بزرگمردی چون «حاج قاسم سلیمانی» او را عصاره و چکیده و خلاصه «همت» و «باکری» و «خرازی» و... می دانست و گفته بود: «هروقت دلم برای آنها تنگ می‌شد، به صورت احمد نگاه می‌کردم»

سردار سرلشکر شهید «احمد کاظمی»؛ ققنوس قاف حماسه و عرفان، عصاره فرهنگ شهادت

به گزارش نوید شاهد، نوزدهم دی 1384 در سانحه هوایی سقوط هواپیمای داسو فالکن ۲۰ حامل فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در نزدیکی ارومیه، یکی از بزرگترین پرچمداران فضیلت و فاتحان عرصه های معنویت و مجاهدت دوران دفاع مقدس و یکی از یادگاران و یادآوران نسل اسطوره‌ای سرداران بزرگ و پرافتخار حماسه و عرفان، که نمادی زنده از مسلک و مکتب شاهدان شهید بود، عهد خود را با خدایش به سر آورد و از میان آسمان و از دل آتش، سفر سوختن را به سدره المنتهای قرب و وصال و به عرش لقای دوست، آغاز کرد و خونین و خاکستر شده، بال بر بلندای جاودانگی زد.

سردار سرلشکر شهید «حاج احمد کاظمی» از آن کیمیاهای کرامتی است که در جنگ، ظهور یافت و سپس در دوران تکامل و توسعه خدمات و ماموریتهای ملی سپاه در عرصه های مدیریت کلان و راهبردی، به کمال خود رسید و آینه‌ای شد از روح خودباوری، توسعه بومی، بینش مستقل و ملی در دانش و مدیریت نظامی و دفاعی، آینده نگری و جامعیت در نگاه به کلیت مجموعه سپاه بعنوان فرزند انقلاب و دستاورد بزرگ نظام و خادم راستین متعلق به تمامی کشور و مردم و حتی در خدمت امنیت و ثبات منطقه و جهان اسلام در برابر تهدید نظام سلطه استکبار و صهیونیسم. نگاهی فراگیر و فرهنگ ساز که در قامت اساطیری بزرگمردی چون «حاج قاسم» تجلی یافت؛ نزدیکترین دوست و همراه و همرزم «احمد» که تا لحظه پیوستن به او، دلتنگش بود و نامش که می‌آمد، اشک می‌ریخت و بروایت «سیروس دهقان مشیری»، از نزدیکان آن سیدالشهدای جاوید مقاومت: «از موقعی هم که احمد رفت، حاج قاسم، بیشتر دلش هوای شهادت و رفتن می‌کرد. یعنی از رفتن حاج احمد به بعد، من کمتر موقعی حاجی را می‌دیدم که در حال اشک ریختن نباشد. دلتنگی‌هایش که زیاد می‌شد، حتی اگر کار یا برنامه‌ای داشت، برنامه‌ریزی می‌کرد و می‌رفت سری به مزار حاج احمد می‌زد و برمی‌گشت...»

 

زندانی ساواک که با انقلاب آزاد شد

 

احمد کاظمی در ١ تیر ماه ١٣٣٧ در نجف آباد، استان اصفهان زاده شد. پدرش عشق‌علی کاظمی، کاسبی زحمتکش و مومنئ بود که همه عمرش را در کسب مال حلال برای خانواده گذاشته بود و تربیت فرزندانش بر اساس موازین شرع و محبت ائمه اطهار (ع). دوران کودکی و نوجوانی احمد در کنار والدین و با تربیت آنان، عشق به اهل بیت (ع)، کار و تحصیل سپری شد. دوران جوانی او هم‌زمان بود با اوج مبارزات انقلابی ملت بزرگ ایران علیه رژیم فاسد و وابسته‌ پهلوی. در آن زمان، حاج احمد نیز همپای مردم در این مبارزات شرکت کرد و به حدی در این راه تلاش کرد که در اسفندماه سال ۱۳۵۶ مصادف با ایام محرم به همراه حدود ۵۰ نفر از مبارزان انقلابی شهر مبارزپرور و مذهبی نجف آباد، توسط ساواک دستگیر و مدتی در زندان شهربانی به همراه سایر زندانیان مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت. در اواخر همان سال با گسترش حرکت‌های مردمی در سراسر کشور، عده‌ای از زندانیان آزاد شدند که کاظمی نیز از جمله‌ این افراد بود.

 

چریک در جبهه «لبنان»، جانباز در جبهه «کردستان»

 

احمد، از پیش از انقلاب، در خدمت انقلاب جهانی اسلام و محور مقاومت ضد صهیونیستی بود. او درحالیکه 17 سال بیشتر نداشت، مخفیانه به لبنان رفت. از «سردار غلامعلی رشید» همرزم و همراه شهید بشنویم:

«احمد 17 ساله است که به لبنان می‌رود و به اردوگاه‌های آموزشی فلسطینی‌ها قبل از انقلاب پا می‌گذارد و در جنوب لبنان مستقر می‌شود، فلسطینی‌ها را نقد می‌کند که اگر مبتنی بر مکتب دفاعی اسلام و آموزه‌های دینی حرکت نکند، پیروز نخواهند شد.»

او بار دیگر به خط مقدم نبرد با متجاوزان غاصب اشغالگر قدس می‌رود؛ این بار پس از پیروزی انقلاب. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با توجه به شور و اشتیاق وصف‌ناپذیرش به مبارزه با کفر و استکبار، به اتفاق یک گروه ۵۰۰ نفری به سرپرستی شهید «محمد منتظری» جهت فراگیری آموزش‌های چریکی و مقابله با اشغالگران قدس به صف مبارزین جبهه‌های جنوب لبنان پیوست و تا پایان سال ۱۳۵۸ در آن خطه ماند. او پس از بازگشت به کشور رسما به عضویت سپاه پاسداران در آمد. با آغاز توطئه ها و تحریکات عوامل دشمن در کردستان، احمد جزو اولین فرزندان انقلاب و امام بود که به این کانون بحران رفت و همراه با سردار شهید غلامرضا صالحی در قالب یک گروه ۶۰ نفری از نجف‌آباد عازم کرمانشاه و سپس سنندج شد. او حدود هفت ماه با جدیت در عملیات‌های پاکسازی به مقابله با فتنه‌انگیزان پرداخت و در یکی از این عملیات‌ها از ناحیه‌ پا مجروح و به شهر خود منتقل شد.

 

قهرمان «بیت المقدس»، فاتح «خرمشهر»

 

در عملیات «بیت‌المقدس» و آزادی خرمشهر لشکر شهید کاظمی در مرحله نخست عملیات و در مرحله آخر آن، توانست نقش فوق‌العاده‌ای ایفا کند به گونه‌ای که در روزهای پایانی درگیری «بیت‌المقدس» که نیروهای ایرانی، توان کافی برای آزادی خرمشهر نداشتند و تقاضای چند هفته بازسازی را از فرماندهی کردند، در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تاخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد، گفت ما به مردم قول داده‌ایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می‌توانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت‌المقدس را شروع کرده بودیم. شهید کاظمی توانست با کمک شهیدخرازی آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر را انجام دهد. ایشان نیروهای عراقی را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد کردند ، با دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای 8 نجف و 14 امام حسین، تحت فرماندهی احمد و حسین بودند. اینگونه بود که در همه عملیات‌ها تا پایان جنگ، شهید کاظمی بدون استثنا نقش فعال و موثری داشت. او از افراد مؤثر در آزادسازی خرمشهر بود و این شهر تا ابد، مرهون رشادت کاظمی است. جالب است بدانیم که حتی خبر فتح بزرگ خرمشهر را برای اولین بار، احمد به سردار غلامعلی رشید با بی‌سیم مخابره کرد.

 

حقی که «احمد» به گردن ملت ایران داشت، از نگاه «حاج قاسم»

 

 شهید بزرگ «حاج قاسم سلیمانی» هنگام شهادت «احمد کاظمی» گفته بود: «زمانی که احمد به شهادت رسید، تصورم این بود که تمام روزنامه‌ها این‌گونه تیتر بزنند که فاتح خرمشهر به شهادت رسید؛ همان‌طور که به‌طور مثال، وقتی نابغه‌ای در حوزه ریاضیات فوت می‌کند، روزنامه‌ها تیتر می‌زنند: پدر علم ریاضیات دار فانی را وداع گفت. فکر می‌کنم حقی که او بر گردن مردم ایران دارد، از دیگر اندیشمندانی که مورد تجلیل قرار گرفتند، نه‌تنها کمتر نبوده، بلکه بیشتر نیز بوده است.»

 

گره گشای سالهای جنگ، آغازگر ساختار و سیاست کلان، راهبردی، فرامرزی و آینده‌نگر سپاه

 

 حاج احمد، یکی از تاکتیکی‌ترین و خلاق‌ترین فرماندهان سپاه بود به صورتی که برنامه‌ریزان عملیات‌های مختلف با اتکای به هوش و توان اجرایی او، سخت‌ترین و پیچیده‌ترین طرح‌ها را برای نبرد با دشمن ارائه داده و بن‌بست‌ها را رفع می‌ساختند. به صورتی که نقش مؤثر و فرماندهی ایشان و هم‌رزمان شهیدش در عملیات‌های «بیت‌المقدس ۱، فتح‌المبین ۲، رمضان ۳، والفجر ۸، کربلای ۵ و …» بارها طعم تلخ شکست را بر کام صدام و لشکریانش ریخت. حاج احمد در طول جنگ هشت ساله بارها تا مرز شهادت پیش رفت.

سردار احمد کاظمی پس از پایان جنگ تحمیلی در سال ۱۳۷۲ برای حفظ دستاوردهای انقلاب به فرماندهی «قرارگاه حمزه» در شمال‌غرب کشور منصوب شد و با توجه به شناخت قبلی به خوبی دریافته بود که ریشه تمامی ناامنی‌ها و مشکلات امنیتی این منطقه‌، وجود گروه‌های مسلحی است که پایگاه اصلی آن‌ها در عراق است و از حمایت شدید صدام برخوردارند، لذا با درایتی کم‌نظیر و با کم‌ترین درگیری، فعالیت‌های آن‌ها را از فاز نظامی به سطح سیاسی کشاند تا پس از این نیز این منطقه همانند سایر نقاط کشور از امنیت و آسایش برخودار شود.

حاج احمد پس از خدمت در قرارگاه حمزه در سال ۱۳۷۹ به سمت فرماندهی نیروی هوایی سپاه منصوب و در طول پنج سال خدمت خود در این نیرو، آن را از نظر سازمان، ساختار، سازمان‌دهی و سازمان موشکی تا حد بسیار زیادی ارتقا داد.

آخرین حکم مسئولیت کاظمی،فرماندهی نیروی زمینی سپاه بود که بیست‌ونهم مردادماه ۱۳۸۴ از سوی فرماندهی کل قوا به ایشان اعطا گردید. در مدت تصدی حاج احمد در این مقام، وی با بیش از ۱۰۰ سفر به تمامی یگان‌های نیروی زمینی سرکشی کرد و وضعیت آن‌ها را بررسی و در جهت تقویت یگان‌های صفی تلاش فراوانی به عمل آورد.

 

روایت «مراد» از «مرید»: گفت انشاالله خبر من را هم به‌تان بدهند!...

 

مقتدای «احمد»، فرمانده معظم کل قوا، روایتی دارند از این سرباز فدایی خود در روزهای پیش از شهادت:

«دو هفته پیش شهید کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکى این‌که دعا کنید من روسفید بشوم، دوم این‌که دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همه‌تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزى که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته‌ى شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتى این جمله را گفتم، چشم‌هاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند! فاصله‌‌ى بین مرگ و زندگى، فاصله‌ى بسیار کوتاهى است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگى هستیم و غافلیم از حرکتى که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات مى‌کنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضى‌ها واقعاً روسفید خدا را ملاقات مى‌کنند، که احمد کاظمى و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند. ما باید سعى‌مان این باشد که روسفید خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک لحظه‌ى دیگر، اصلاً نمى‌دانیم که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه؛ احتمال دارد همین یک ساعت دیگر یا یک روز دیگر نوبتِ به ما برسد که از این مرز عبور کنیم. از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن مرگ هم ان‌شاءاللَّه مایه‌ى روسفیدى ما باشد. ان‌شاءاللَّه خدا شماها را حفظ کند.»

 

به «حاج قاسم» می‌گفت: «می‌ترسم من و تو در رختخواب سکته کنیم و بمیریم!»

 

«احمد کاظمی بسیار متواضع بود. همان شاخصه‌هایی را داشت که من آن را در حاج قاسم، شهید تهرانی‌مقدم، شهید شوشتری و مابقی شهدایی که در طی یک دهه گذشته شهید شده بودند، دیدم. خالص بود و بی‌ادعا. خاطرم هست یک مقطعی شهید کاظمی داخل ماشین ما نشسته بود. خیلی هم ناراحت بود. از جلسه فرماندهی کل سپاه می‌آمدند. حاج احمد بی‌هیچ مقدمه‌ای یکدفعه برگشت به سمت حاج قاسم و گفت: قاسم سهم ما از دوران دفاع‌مقدس این درجه‌هایی که الان روی شونه‌مون هست، نیست. باکری و همت و خرازی و … به کجا رسیدند و ما به کجا رسیدیم؟!

به حاج قاسم می‌گفت: می‌ترسم از روزی که من و تو و مرتضی (قربانی) توی رختخوابمان سکته کنیم و بمیریم. سهم ما اما این نیست. سهم ما شهادت است. آن روز جفتشان دست گذاشته بودند روی شانه هم و آنقدر توی مسیر این دو نفر اشک ریختند تا رسیدیم به مقصد. می‌خواهم این را بگویم که لحظه به لحظه زندگی‌شان یاد شهادت بودند. خدا را شاهد می‌گیرم که این آدم‌ها فکر درجه و جایگاه نبودند و هرکدامشان هرجایی بودند خالصانه برای کشورشان کار می‌کردند. دانه به دانه خصلت‌هایشان مثل هم بود.»

 

قصه دلدادگی و دوستی «احمد» و «قاسم»؛ داستانی شبیه افسانه‌ها

 

«سیروس دهقان مشیری» از همراهان و نزدیکان «حاج قاسم» از رفاقت و پیوند عمیق عاطفی و معنوی «حاج احمد» و «سردار دل‌ها» می‌گوید که تا لحظه شهادت حاج قاسم و پیوستنش به دوست قدیمی، ادامه داشت:

«از موقعی که احمد رفت، حاج قاسم، بیشتر دلش هوای شهادت و رفتن می‌کرد. یعنی از رفتن حاج احمد به بعد، من کمتر موقعی حاجی را می‌دیدم که در حال اشک ریختن نباشد. دلتنگی‌هایش که زیاد می‌شد، حتی اگر کار یا برنامه‌ای داشت، برنامه‌ریزی می‌کرد و می‌رفت سری به مزار حاج احمد می‌زد و برمی‌گشت...

حاج قاسم هر وقت دلتنگ حاج احمد می‌شد، و هروقت این دلتنگی اذیتش می‌کرد به من می‌گفت پاشو بریم اصفهان پیش احمد. یا با ماشین راهی می‌شدیم یا با پرواز. مستقیم می‌رفتیم گلستان شهدا. حتی از فرودگاه. عادت داشت یک ساعت و نیم سر مزار احمد کاظمی تنها بنشیند. بیشتر هم ساعت‌های آخرشب یا نیمه‌های شب خودش را می‌رساند آنجا که خلوت باشد. یک پتو داشت پهن می‌کرد روبه‌روی مزار شهید خرازی و شهید کاظمی. با این که به سرما هم حساس بود اما اصلا توجهی نمی‌کرد و مدتی که آنجا بود را قرآن می‌خواند، درد‌دل می‌کرد، دعایی زمزمه می‌کرد. بعد هم از همان‌جا یک‌راست برمی‌گشت سمت تهران.»

 

خداوندا فقط می خواهم شهید بشوم!...

 

و فرازی از آغاز وصیتنامه شهید که با تضرع و استغاثه از معبود و معشوق، طلب شهادت می‌کند؛ در روزگاری که ظاهرا باب شهادت بسته است! و خدایش چه خوب می شنود و چه زود هم این دعا را مستجاب می کند!

 

«اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علیاً ولی الله

خداوندا! فقط می‌خواهم شهید شوم. شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت از تو می‌خواهم که از همه‌چیز خبری هست الا شهادت... اما خداوندا! تو صاحب همه‌چیز و همه‌کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق...»

 

انتهای گزارش/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده