شهید سید عبدالکریم مخبر: هوسی است عاشقان را که هوای سر نباشد....
به گزارش نوید شاهد، بیست و پنجم آذر ۱۳۶۰ روح پاک روحانی پاکباخته و مخلص و خدومی از تنگنای عالم امکان به لایتناهی قرب و وصال حق پر کشید و بال بر بلندای ذروه قدس مشارق انوار ازلی و معارج اسرار لم یزلی گشود که سراسر عمرش جلوه مجاهدت و خلوص و حق جویی و تبلور فضیلت و معنویت و معرفت به حقیقت متعالی ارزشهای الهی و انسان ساز اسلام و میراث عمرش، تلاش بی وقفه و خستگی ناپذیر در راه اشاعه معارف اصیل وحی و مبانی مکتب توحید بود. روحانی مبارز شهید حجت الاسلام سید عبدالکریم مخبر، چهره پرفروغ روحانیت بیدار و متعهد و انقلابی است که از کودکی، خادم خیمه حسین (ع) شد و تا لحظه شهادتش پای همین مجلس ذکر و عزای جدش، همه عمر خود را در مسیر عاشورایی شدن وقف کرد و ظهر اربعین، در حال پذیرایی از عزاداران، حسینی شد و به کربلا رسید و میهمان مولای شهیدش شد.
برای روحانی فداکار و خدمتگذاری چون او که فرزند و تربیت یافته حقیقی عاشورای حسین (ع) و شاگرد و شیفته راستین مکتب حماسه و ایثار روح خدا(ره) بود، مزدی جز این برازنده و شایسته نبود. شهید مخبر هم از تبار خونین کفنان شقاوت و شرارت منافقان جنایتکار است که سرانجام در سومین سوءقصد و عملیات تروریستی، اذن ملاقات گرفت و به زیارت جد شهیدش شتافت. (و حسن اولئک رفیقا)....
شروع مبارزه از ۵ سالگی با نوحه خوانی و عزاداری مخفیانه!
سید عبدالکریم مخبر، سال ۱۳۰۵ در شهر بروجرد در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. از همان اولین سالهای کودکی، شیفته اسلام و دلبسته عمل به تکالیف و احکام شرع مقدس و مانوس با کلام وحی بود و عشق زیادی به تحصیل علوم و معارف دینی داشت. مبارزه را از سن پنجساله شروع کرد! در اوج اختناق و استبداد سیاه رضاشاهی و در شرایطی که هرگونه مراسم مذهبی و برگزاری مجالس اقامه عزای اهل بیت و سرور مظلومان (ع) از طرف حکومت، ممنوع بود و کیفر سختی داشت، عبدالکریم، بچه های هم سن و یال خوش را جمع می کرد، خودش میاندار می شد، نوحه میخواند و هیاتی بشکل مخفیانه با حضور همان بچه های کوچک محل، درست کرده بود!
چند شبانه روز بدون غذا مشغول درس و بحث!
همزمان با کمک و کار در مغازه بقالی پدر، با راهنمایی حاج ابوتراب متقی، تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند و سپس با شوقی فراوان به مدرسه علمیه بروجرد رفت و کسب علوم دینی را آغاز کرد. سطوح را در محضر اساتیدی چون: حاج شیخ علی جواهری و آیت الله بهاءالدین حجتی آموخت و پس از چندی برای سیراب کردن روح تشنه خود، ترک دیار کرد و به قم شتافت. با وجود تنگدستی شدید، با جدیت تمام به کسب علم پرداخت و از محضر عالمان بزرگی چون مرحوم آسید محمدتقی خوانساری و مرحوم آیت الله حاج آقا حسین بروجردی تلمذ کرد. او یک طلبه خودساخته و زحمتکش بود که در مضیقه شدید مالی و معیشتی، گاه تا روزها توان تانین و تهیه غذای کافی برای خود نداشت. از جمله یک بار تا سه روز تمام هیچ چیز برای خوردن نداشت و با ابن حال به درس و بحثش ادامه داد تا از حال رفت!
همسنگر (نواب)، سرباز (روح الله)
در سال ۱۳۲۷ برای خدمت بیشتر، از قم به تهران هجرت کرد و در همین شهر ساکن شد. با اقامت در تهران، فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و مبارزاتی او ابعادی تازه یافت و بمحض آشنایی با شهید نواب صفوی، به فدائیان اسلام پیوست. مقطع بعدی مبارزات سیاسی او، همزمان با شروع نهضت روحانیت به رهبری امام خمینی (ره) در ۱۵ خرداد ۴۲ بود که او از سازماندهی کنندگان و محورهای قیام مردم در این روز بزرگ و تاریخساز بود.
خدمات اجتماعی و باقیات صالحات شهید در تهران
در کنار مبارزات سیاسی، لحظه ای از فعالیتهای خیراندیشانه مذهبی، اجتماعی و خدمات عام المنفعه غافل نبود و کارنامه این خدمات در تهران، بسیار و پرشمار است. از جمله بنای سه مسجد به همت این شهید در نقاط مختلف تهران با نامهای: مسجد، امتم جعفر صادق (ع)، مسجد حضرت ابوالفضل (ع) و مسجد فاطمیه (س) که آخری، پایگاه اصلی و مرکز فعالیتهای وی بود. او در همین مسجد، از سال های میانی دهه ۴۰ خدمات ارزشمندی از جمله تشکیل گروه های فرهنگی برای خواهران و برادران، تاسیس کتابخانه، تاسیس صندوق قرض الحسنه، ایجاد یک بنگاه امور خیریه که نزدیک ۷۰۰ خانوار را تحت پوشش داشت، تشکیل بخش خدمات درمانی و امداد پزشکی و.... را از خود به یادگار نهاد. این روحانی مخلص و مردمی، در ساخت مسجد فاطمیه، آن را به دو بخش تقسیم کرده بود: بخشی به عنوان مسجد و بخش دیگر در سه طبقه برای (مرکز تعالیم اسلامی)، (صندوق قرض الحسنه) و (مرکز رسیدگی به ایتام و کودکان بی سرپرست)
ماجرای تامین هزینه ساخت این مسجد هم شنیدنی است. حاج آقا در کنار همان بنای نامه کاره، نماز جماعت دایر کرده بود و حتی زمستان و در روی برف، نماز را اقامه می کرد. کامیون آجر که می رسید، ایشان قبل شروع نماز و هنگام ورود مردم از آنها می خواست به اندازه توان و بضاعت خود کمکی کنند و آجرها را داخل مسجد انتقال می داد تا همه در تک تک آجرهای مسجد سهیم باشند. بعد از اتمام ساخت مسجد هم در فاصله سالهای ۴۲ تا ۴۷، علاوه بر اقامه نماز جماعت، فعالیتهای فرهنگی وسیعی را اداره می کرد.
هیات و مسجدی که با کمک عرق خورها ساخت!
فرزند شهید، از پدر، نقل می کند:
هر وقت برای ملاقات با خانواده از قم به تهران می آمدم، در اثر علاقه ای که داشتم، قبل از رفتن به منزل، به حرم شریف امام زاده ابراهیم (واقع در حوالی سه راه شهید رجایی شهر ری) مشرف می شدم. یکی از شب های جمعه که به امام زاده رفتم، دیدم یک نفر در نزدیکی امام زاده، یک محیط نیمه مسقّفی ایجاد کرده، و آنجا را تبدیل به قهوه خانه کرده است. متاسفانه رانندگان کامیون هم آنجا را پاتوق خودشان کرده اند و آنجا جمع شده، مشروب می خورند. وقتی از مقابلشان رد می شدم صدایم کرده و گفتند: آشیخ! کجا میروی؟ گفتم: دارم می روم حرم. گفتند: بیا یک استکان در خدمت باشیم! گفتم: خوردن مشروب حرام است برادر. گفتند: چایی که می توانی بخوری؟ گفتم: در این استکان ها چایی هم نمی شود خورد. یکی از آنها از قهوه چی خواست تا یکی از استکان ها را آب بکشد و برای من چای بیاورد. یک لحظه تامل کردم و به خدا توکل کرده، دعوتشان را پذیرفتم و کمی با آن ها صحبت کردم تا جایی که روزهای رفت و آمدم به حرم را هم پرسیدند. وقتی دفعه بعد به حرم مشرف می شدم؛ دیدم آنجا هستند و گویی منتظرم بودند. باز من را به یک استکان چای مهمان کردند و گفتند: ما مشروب نخوردیم تا به همراه تو به زیارت برویم. با هم به زیارت رفتیم و دوباره با آن ها درباره امور روزمرّه و احکام اسلام صحبت کردم. این ارتباط، مستحکم تر و مستمر تر شد و کار به جایی رسید که از من خواستند تا هیئتی راه اندازی کنیم و در آن جا برای آن ها و دوستانشان صحبت کرده، کمکشان کنم تا توبه کنند. همین جمع، مقدمه ای شد برای تاسیس «هیئت عزاداری حضرت مسلم ابن عقیل» در محله خزانه بخارایی. حاج آقا می گفت: فاصله بین خزانه و شوش زیاد بود و شب های جمعه که به محل هیئت می رسیدم و جلسه قرآن و سخنرانی ام در آن هیئت تمام می شد، من را سوار الاغ می کردند و با یک چراغ زنبوری تا دروازه غار می آمدیم و ساعت ها منتظر می ماندیم تا یک درشکه و یا ماشین پیدا شود که من را به شوش بیاورد. همین هیئت، با تغییراتی که در آن ایجاد شد، مقدمه ای شد برای ساخت یک مسجد.
انقلاب، آینه ی طلعت اشراق تو بود...
تا آنکه انقلاب الهی امام (ره) به پیروزی رسید و جلوه هایی والاتر از فضیلتهای او را آشکار ساخت. او در جریان انقلاب در رشد فکری و هدایت و تهییج و بسیج مردم نقش موثری داشت و در برگزاری راهپیمایی ها بسیار فعال بود. پس از پیروزی انقلاب، بدلیل مدیریت قوی و دید وسیع و قدرت جذب و تعامل با مردم، به سرپرستی کمیته محل منصوب شد و منشا خدمات بسیاری گردید. پایگاه بسیج و ستاد بسیج اقتصادی را راه انداخت و با آغاز جنگ تحمیلی، علاوه بر آنکه خود بارها به خط مقدم دفاع از اسلام و کشور شتافت، مرکزی برای جمع و ارسال هدایا و کمکهای مردمی جهت ارسال به جبهه و نیز مناطق جنگ زده بمنظور کمک به آسیب دیدگان و جنگ زدگان تشکیل داد و این کمکها را به مناطق جنگ زده ارسال کرد.
بر ماذن جان، اذان خون خواند، شهید...
سید، عارفی شوریده و عاشقی وارسته و سالکی روشن ضمیر بود که در عشق به اهل بیت، بیقرار می شد و در دعا و مناجاتهایش آنچنان می گریست که از حال طبیعی خارج می شد.
او مصلحی نیکوکار و خیرخواه بود که دمی از خدمت به دین خدا و خلق خدا نیاسود. شهادت، اجر اینهمه پاکدل و مزد اینهمه پاکباختگی بود. او پیش از این دو بار مورد سوءقصد عوامل جنایتکار منافقین قرار گرفته و هربار به طرز معجزه آسایی زنده مانده بود. اما مقدر بود سومین بار، و این بار بصورت اتفاقی و تصادفی در یک گشت تروریستهای مسلح خیابانی، ظهر اربعین و هنگام برپایی مجلس عزای جد شهیدش حسین (ع) به دیدار عاشورائیان بشتابد و حسینی شود...
هست به ظهر اربعین، گودی قتلگاه من...
همه ساله خانه شهید، در دهه دوم تا آخر صفر، مجلس سوگواری و اقامه عزای سالار شهیدان، حضرت حسین بن علی (ع) بود. روز اربعین اباعبدالله مطابق با بیست و پنج آذر ۶۰، در اوج ترورهای خط نفاق و جنایت، فرا رسید. مطابق معمول و سنت هرساله، جمعیت عزاداران و سوگواران حسینی در منزل او اجتماع کرده و مهیای برپایی مراسم بودند. شهید مخبر، مشغول پذیرایی از جمعیت عزادار بود. یکی از تروریستهای منافق، به بهانه ای شهید را از وسط مجلس به سر کوچه می کشاند و با شلیک گلوله، پیکر غرق به خون او را ظهر اربعین به ظهر عاشورا و گودی قتلگاه می پیوندد و به آغوش اربابش حسین (ع) می کشاند و این عالم متقی در اربعین و در خیمه حسینی به زیارت جدش نائل می گردد.
روح پاکش در جوار اصحاب عاشورایی سیدالشهداء
(ع) بر خوان کرم ارباب عاشقان، متنعم باد.
انتهای گزارش/