شهید «هادی محبی»؛ جان شیرین را نثار دوست باید کرد و رفت...
به گزارش نوید شاهد، بیست و یکم آذر 1378، مردم در گوشه ای از میدان امام حسین در تهران شاهد یک صحنه فجیع بودند؛ جوانی در روز ماه رمضان در حال روزهخواری و شرارت و مزاحمت برای نوامیس مردم بود. یک جوان با ظاهری مومن و حزب اللهی به قصد تذکر جلو رفت و با لحنی متین و ملایم، به جوانک شرور تذکر داد که ناگهان، شاهرگش با چاقوی فرد خاطی دریده شد، بر زمین افتاد... و میدان، شد معراجگاه و مقتل شهیدی که شهادت را در خاطره جبههها و گلزارهای شهدا میجست و ناگاه، خود شهیدی شد در راه مقدس «امر به معروف و نهی از منکر» و خود، الگو و آموزگار این طریقت جاوید گشت.
گلی گم کردهام میجویم او را...
هادی در خانوادهای مؤمن و مذهبی در شرق تهران و محله پیروزی چشم به جهان گشود. عشق و علاقه او به ایثارگران و شهدا از کودکی محسوس بود و انس و اشتیاق عجیبی به شهدا داشت. همین باعث شد خیلی زود در انجمن اسلامی مدرسه ثبت نام کند. پس از اخذ مدرک دیپلم حسابداری از هنرستان حمزه سیدالشهدا (ع) در دانشگاه پیام نور در رشته مدیریت پذیرفته شد. هادی از همان ابتدا به دنبال گمشدهای میگشت، تا جان بیتابش را آرام کند و آرامش بخشد. به همینعلت گاهگاهی به مناطق جنوب میرفت تا نشانهای او را به سر منزل مقصود برساند. بسیجی فعال و پایکاری بود و مدتی بعد فرماندهی گروهان ۱۱۸ گردان عاشورا را برعهده گرفت.
شرکت در مانور بسیج را به حضور در عروسی برادرش ترجیح داد!
هادی، همه کارهایش را با قصد قربت و در نهایت اخلاص و برای رضای خدا انجام میداد، همیشه سعی داشت اخلاق اجتماعی و آداب اسلامی را بیاموزد و آنها را به طور کامل اجرا کند. مسائل مربوط به حلال و حرام را دقیقاً انجام میداد، قبل از صحبت در جمع اجازه میگرفت، دنیا و تعلقات و دلبستگیهای مادی و دنیایی را به حال خود رها کرده بود. تنها جایی که از آن آرامش میگرفت، پایگاه بسیج بود. اینقدر به بسیج انس داشت که حتی بهدلیل شرکت در مانور بسیج در مراسم عروسی برادرش شرکت نکرد! سیرت زیبا و مهربانی بیحدش باعث شده بود، که همه اعضای خانواده و دوستانش او را الگوی خود بدانند. مدام در مورد ضرورت و اهمیت حجاب تذکر میداد. اغلب برای خانواده در روزهای مخصوص مانند روز پدر یا مادر، کتب مذهبی هدیه میداد.
هادی دوست داشت سرباز صاحبالزمان (عج) شود، و اولین قدم را خود، برداشت؛ آمر به معروف و نهی از منکر در ماه مبارک رمضان با نثار جانش...
روزی که «میدان امام حسین» تهران، مقتل خونین یک «شهید» شد...
و هادی که نفس بهیاد شهدا میزد و همیشه در سفرهایش به مناطق جنگی و یادگارهای جبهه، شیفته و دلبسته آن سالهای عشق و حماسه و ایثار سبکبالان عاشق شهادت بود، تقدیرش آن بود که جبهه و مقتل و محراب شهادت و میعادگاه وصالش با دوست، میدان امام حسین تهران خودمان باشد. چهکسی فکرش را میکرد که باب شهادت، اینگونه برای اهلش باز باشد؟ روز دوم ماه رمضان بود و هادی از مسجد برگشته بود. خسته و با زبان روزه؛ ناگهان در نقطه ای از میدان دید که پسرک جوانی درحال تظاهر به روزهخواری، مزاحم نوامیس مردم شده. درنگ را جایز ندید و جلو رفت برای تذکر و امر به معروف و نهی از منکر و اجرای یک فریضه و عمل به تکلیف الهی که همیشه در برابرش احساس مسئولیت میکرد. دوروز بعد جلوی مغازه اش همان جوان مزاحم پیدایش شد. بقصد انتقام آمده بود. پسر، تازه دو ساعتی قبل، از بازداشتگاه آزاد شده بود، حال عادی نداشت، هادی وارد مغازه شد، پسر نعره کشید:«بیا بیرون» هادی آرام به خیابان رفت تا بلکه با صحبت او را آرام کند. در همین لحظه چاقویی به دستش خورد، خون لباسش را سرخ کرد. پسر چاقو را به گلوی هادی چسباند. شاهرگش را به دمی از هم درید و خون همه جا را پوشاند و پیکر خونین سرباز امام زمان (عج) و «آمر معروف و ناهی منکر» بر زمین افتاده بود...
سلوک اخلاقی شهیدی که الگوی هر «بسیجی» و «آمر به معروف» شد
شهید هادی محبی در رفتار خود بعنوان ضابط امر به معروف و در سلوک عملی خود بعنوان یک بسیجی فعال، همواره بر اساس مدارا و مهرورزی با مردم و از موضع بزرگواری و عیبپوشی و اصلاح رفتارهای خطا برخورد میکرد. بسیاری از او حکایتها دارند که تا چه حد نرمخویی و زبان و لحن و برخوردی متین، منطقی و ملاطفتآمیز داشت و هدف را نه تخریب شخصیت و کرامت انسانی فرد خطاکار، که اصلاح و احیای فضیلت اخلاقی در او میدانست. او به نقد تندخویانه و کینهجویانه باور نداشت و آن را مفید نمیشمرد. معتقد بود رفتار باید سازنده باشد و احیا کننده انسانیت شخص، نه خدشه زننده بر حیثیت و آبروی او. برای همین همیشه بزرگوارانه با منتهای مهر و عطوفت و منش اخلاقمدارانه با ناهنجاریها مواجهه داشت و این او را شایسته یک الگوی حقیقی برای همه بسیجیان و آمران معروف کرده است.
ما آن شقایقیم....
حکایت یکی از شاهدان هم شنیدنی است از عشق او به شهادت: «وارد اتاق شدم، عكسی توجهم را جلب كرد، در ميان صحبتهای بابا ابراهیم پدر شهید، از جريان عكس پرسيدم. هادی در ميان فضای زيبايی از لالههای وحشی در حالت خوابيده عكس انداخته بود. وقتی از مكان و زمان آن سؤال كردم، گفت:«هادی در بازديد مناطق جنگی در مرز خسروی به دوستانش گفته در حال خوابيده از او عكس بگيرند و فكر كنند او شهيد شده است، او حتی به آنان گفته بود، اين عكس را پس از شهادتم در قبرم كنار پيكرم بگذاريد...»
«آقا ابراهیم»، صورت قاتل را بوسید و گفت: بخشیدم!...
دادگاه حکم را صادر کرده بود: قصاص برای قتل عمد... پسرک را به میدان امام حسین (ع) و محل انجام جرم بردند. حکم قرائت شد. پدر هادی در ماشین نشسته بود. موج جمعیت در انتظار اجرای حکم بودند. ناگهان مرد از ماشین خارج شد، مقابل مأموران ایستاد و فریاد زد:«بخشیدم، بخشیدم...» نوای شادی در میان مردم پیچید. اشک از چشمان پسرک جاری شد. ماه رمضان بود؛ ماه کرامت امیرالمؤمنین (ع) فاتح خیبر و مولای جوانمردان و فتوتپیشگان، باید میبخشید، او شیعه و شاگرد مکتب علی (ع) بود. «آقا ابراهیم»، چند روز قبل به احترام شبهای قدر، اجرای حکم را به تعویق انداخته بود. اما این بار صورت پسر نوجوان را بوسید و او را به خدا سپرد.