شهید «عبدالرسول مصطفایی»؛ اولین خبرنگار شهید صدا و سیمای جمهوری اسلامی
به گزارش نوید شاهد، هفدهم آذر 1359، در گرماگرم ماههای آغاز جنگ تحمیلی و هجوم شوم و شقاوتبار صدامیان شرارتپیشه به سرزمین لالههای عاشق و مقاومت دلیرانه و پاکبازانه مدافعان مرز و بوم شرف و شهامت، صدا و سیما، اولین خبرنگار شهید خود را تقدیم اسلام و ایران کرد. شهید «عبدالرسول مصطفایی» نخستین راوی خوننگار عرصه خبر است که آغازگر راهی شد خونین اما خورشیدگون از انعکاس و آینهداری حقیقت این دفاع مقدس... میراث و امانتی که پس از او به شهید «غلامرضا رهبر» رسید و در امتداد خود، راویانی از این قبیله نور، از «کاظم اخوان» و «داریوش گودرزی کیا» و «حسین فرهادی کوهپائی» و «مجید جباری شهیر» تا «سیدحسن شاهچراغی» و «ناصر دادرس» و... تا سردار بزرگ این قافله جانباختگان راه آگاهی؛ سید شهیدان اهل قلم: «سید مرتضی آوینی»، این پرچم را به دوش گرفتند و دوربین و قلمشان، مطهر به عطر شهادت شد.
از کتابهای ممنوعه تا رفتن به «حلبیآباد»های ایران
عبدالرسول مصطفایی، سال 1337 در شهر آبادان و در یک خانواده مذهبی و مومن و زحمتکش دیده به جهان گشود. از همان اولین سالهای کودکی و پا گرفتن، علاقه و عقیده خالصانه و قلبی خود را به اسلام و مکتب امامت و بیزاری و بریدگی عمیق خود از حاکمیت طاغوت را به اشکال مختلف و در عمل، نشان میداد. در سالهای سیاه خفقان ستمشاهی و وحشت از ساواک، کتابهای ممنوعه را تهیه کرده و میخواند. خود نیز این کتابها را به دوستان و اطرافیان میداد و از این طریق به روشنگری و اشاعه آگاهی میپرداخت. رسول برای آشنایی عمیقتر و دقیقتر با فساد و جنایات رژیم و آگاهی از عمق رنج و محرومیت مردم ایران، به حلبی آبادها و نقاط محروم و فقیرنشین اطراف تهران، شیراز، آبادان و گوشه گوشهی این کشور سر میزد و سفر میکرد.
شاعر و داستان نویسی از جنس دردهای مردم...
رسول، شعر و داستان هم میگفت اما شعرها و داستانهایش از جنس بی دردی و تظاهر و تکلف و روزمرگی نبود. از جنس زخم و رنج و دردهای مردمش بود. او از مردم و برای مردم مینوشت. در کلماتش نبض زمانه، بیقرار و ملتهب بود و فریاد خاموش و بغض فروخورده این مردم، طنین داشت. او دنبال حقیقت بود. دنبال اعتراض بود و ادبیات برای او نه ویترین خودفریبی و خوابزدگی، که «محمل بیداری» بود.
انقلاب امام، همراهی به پایمردی رسول میطلبید
در جریان شکلگیری و اوج فعالیتها و حرکتهای انقلابی ملت ایران به رهبری امام خمینی (ره)، عبدالرسول هم مثل خیلی از تربیت یافتگان مکتب عشق، گمشده خود را پیدا کرد و به این جریان نور پیوست. او که از سالها قبل با مطالعات و آگاهیهای عمیق و مشاهدات خود از محرومیت مردم، درک کاملی از ماهیت رژیم پهلوی و مبانی نهضت امام داشت، با پشتوانه این بینش فراگیر با انقلاب همراه شد و فعالیتهای گسترده خود را در جهت پیشبرد آن آغاز کرد. او از آبادان به قم میرفت و با محافل روحانیت آگاه و انقلابی و یاران نزدیک امام، ارتباط یافته و اعلامیه های امام را به آبادان آورده و تکثیر و منتشر میکرد. او همچنین یکی از محورهای انقلاب در شهر خود بود و در سازماندهی حرکتها و بسیج مردمی برای فعالیتهای انقلابی، پیشگام و خطشکن بود. پیروزی انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی، آرزوی همه عمر او بود که به تحقق پیوست.
خبرنگاری که بعد از اتمام گزارش، «اسلحه» دست میگرفت و میجنگید!
رسول، بر اساس جهت گیری و علایق فرهنگی و ادبی خود، که از کودکی شیفته «کلمات» و «روایت»ها بود و خود نیز از نوجوانی، اهل نوشتن و شاعری و داستان نویسی بود، به شغل خبرنگاری بسیار علاقه داشت و نهایتا در سال 1359 بعنوان خبرنگار صدا و سیمای مرکز آبدان مشغول کار شد. با شروع جنگ تحمیلی و هجوم کرکسها و کفتارهای درنده و خونخوار به این مرز تابناک اهورایی، رسول بعنوان خبرنگار جنگی به مناطق عملیاتی و خط مقدم نبرد و دفاع رزمندگان شیردل و غیور از میهن شتافت. آرام و قرار نداشت و جان بر کف دست، سنگر به سنگر، روایتگر حماسه رزمندگان کفرستیز و ابعاد نادیده وحشیگری و جنایت دشمن متجاوز بود. او پس از پایان هر گزارش خبریاش از جبهه و جنگ، دوربین را زمین میگذاشت، اسلحه دست میگرفت و پابهپای رزمندگان و مدافعان وطن، میجنگید!
پروانه ایم و سوختن از عشق، کار ماست...
رسول مصطفایی بیقرار شهادت بود. شهادت آرزویش بود. در وصیت کوتاهش هرچه هست ذکر و وصف شهادت است که از نگاه او حقیقت حیات است و معراج انسان به جاودانگی... و سرانجام بعد از چند بار مجروح شدن و تا مرز شهادت رفتن و برگشتن، در کنار شیربچههای مظلوم و غریب و قهرمان خونینشهر، در خط مقدم دفاع، بال شهادت را گشود و در هفدهم آذرماه ۱۳۵۹ کنار پل خرمشهر با اصابت یک خمپاره آسمانی شد «خبرنگار» جنگ، اینگونه «خوننگار» شهادت شد...
وقتی که شهید «غلامرضا رهبر»، دوربین «رسول» را گرفت تا وارث او شود!
مادر این شهید بزرگوار، خاطره و حکایتی شنیدنی دارد از روزی که خبرنگار شهید جاویدالاثر: «غلامرضا رهبر»، دوربین شهید را از ایشان گرفت تا راه او را ادامه دهد و پرچمش بر زمین نماند؛ راهی که با خون او به «خبرنگاران خون نگار» بعدی رسید:
«بعد از پخش خبر شهادت رسول، شهید غلامرضا رهبر، نزد من آمد و دوربین رسول را از من گرفت تا بتواند راه این شهید را ادامه دهد و اینگونه بود که او هم مانند رسول در راه اسلام و وطنش در صحنههای مختلف خطر، خبرهای جنگ را مخابره کرد و آسمانی شد و اکنون آنان وظیفه سنگینی را بردوش سایر خبرنگاران و هم قطارانشان گذاشته اند.»
شهادت، آغاز زندگی واقعی است...
و ختم سخن، وصیت کوتاه اما گویای شهید که افق بینش او را آشکار کرده است؛ افقی که درآن، مطلعالشمس شهادت، روشنگر راه زیستن است و آغازگر زندگی حقیقی و سرآغاز معراج انسان به بیکرانگی کرامت و کمال معنوی و این انقلاب، منظومه تجلی فرهنگ شهادت:
بنام خدا و با درود به مقام شهداى گلگون كفن انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى
این انقلابى بس عظيم و شگرف است كه تنها راه سعادت بشر از قيد و بندها و اسارتهاى ابرقدرتهاى قدار روزگار است و شهادت تنها راه استمرار و جان گرفتن ريشه هاى اين نجات دهنده انسانها و تاريخ است و من شهادت را كه همان آغازگر زندگى واقعى و معراج انسان به سوى خداست برگزيدم.
مادرم! مادر خوبم! هيچگاه كسى را به اندازه تو دوست نداشتم و اميدوارم كه توانسته باشم پسر خوبى براى تو بوده باشم.
پدر عزيزم! عصاره رنج ومحنت! اميدوارم توانسته باشم قسمتى از رنجهاى زندگيت را تسكين داده باشم. خواهران خوبم! با اينكه دلم نميخواهد شما را ترك كنم ولى عشق به شهادت سراپاى وجودم را فراگرفته و شما را به خدا مىسپارم.
برادران عزيزم! اميدوارم در پناه خدا باشيد واستوار در مقابل كفر و الحاد و سربازان امام خمينى
اميدوارم راهى برويد كه مورد خشنودى خدا و ائمه اطهار باشد.
نامش بر بلندای ستیغ شرف و حماسه، بلند و یادش چراغ خلوت خداجویان باد.
انتهای پیام/