کتاب «چای آخر»؛ یادی از عقاب تیزپرواز جبهههای جنگ شهید احمد کشوری
به گزارش نوید شاهد؛ خلبان بود. آنقدر ماهر که او را عقاب تیزپرواز جبهههای جنگ صدا میزدند. خودش که البته اصلاً در قید و بند این القاب و عناوین نبود. به چیزی جز خدمت صادقانه فکر نمیکرد و دغدغهای جز رضای خدا نداشت. داستان زندگیاش را که میخوانیم، جذب آن اراده و عزمی میشویم که همیشه در کارها نشان میداد، شیفته آن روحیه مردانه و جدیاش میشویم که یکی از مهمترین خصایص او بود و از شجاعت و کاربلدیاش به وجد میآییم. همان اوایل جنگ تحمیلی، پانزدهم آذر ۱۳۵۹ به شهادت رسید.
به روایت یکی از همرزمانش در یکی از مأموریتهای روزهای نخست جنگ، برای عقب راندن دشمن که حد فاصل قصرشیرین تا سرپل ذهاب را جلو آمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمی که شامل ادوات زرهی و خودرویی و پرسنلی بود، به طول دو کیلومتر در جاده به راحتی در حال حرکت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاکمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصی پیشروی میکردند. عشایر منطقه، اطلاعاتی را درباره این جابهجایی به ما دادند. وقتی به منطقه رسیدیم، احمد گفت: «نباید ساکت باشیم. هر طور شده باید جلوی پیشروی آنها را بگیریم.» با سه هلیکوپتر کبرا و یک هلیکوپتر ترابری از قرارگاه به سمت منطقه پرواز کردیم، در حالی که هیچ آشنایی با منطقه نداشتیم و نمیدانستیم باید از کدام محور، وارد منطقه شویم. تا نزدیکیهای ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم.
وحشت کردیم که چرا تا این حد جلو آمدهاند. کسی جلودارشان نبود. هنگام روبهرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون، تیمهای گشت گذاشتهاند. چون وقتی ستون بخواهد در منطقه ناشناسی حرکت کند، تیم گشت در اطراف میگذارند که از جایی ضربه نخورند. تا هفتصد متری ستون جلو رفتیم و شناسایی کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان راهنمای تیم گفت: «اول و آخر ستون را بزنید که مشکوک بشوند و همهمهای بین آنها بیفتد و وقتی سرشان شلوغ شد، روی آنها آتش اجرا می کنیم.» هلیکوپتر خلبان سراوانی به موشک تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشکهای خود قرار داد. ستون نظامی دشمن، سنکوب کرد و هرچه مهمات داشتیم، روی سر ستون ریختیم.
وقتی این تصمیم را گرفت که دشمن را در محاصره بگیرند و به سروته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند که فقط با این شیوه، میتوانند آن همه نیروی دشمن را نابود کنند. هلیکوپتر کبرا مانور میداد و حمله میکرد و بر سر دشمن، آتش میریخت و تیراندازهای دشمن، سرگردان مانده بودند که این چه شبیخونی است که از هوانیروز خوردهاند. وقتی تیم آتش و گروه پروازی احمد، با هلیکوپترهای شکاری به منطقه برگشتند، غوغایی را در منطقه دیدند. ستونی که هیچکس حریفشان نمیشد و میخواستند به قلب ایران بزنند، زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفکری احمد خورده بود. نیروهای دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفتشهر عقبنشینی کنند و از مرز خارج شوند.
یک کتاب صوتی درباره شهید کشوری
کتاب «چای آخر» که همین چندی قبل نسخه صوتی آن نیز، با صدای گرم و شنیدنی مهدی نمینی مقدم منتشر شد، روایتی از زندگی این قهرمان شهید است. این کتاب، کاری از مسعود آب آذری و مجموعهای است از خاطرات کوتاه و دلنشین درباره زندگی شهید احمد کشوری، که از کودکی تا شهادت او را شرح میدهند و از میان ساعتها گفتوگو با خانواده، دوستانِ همکلاسی، همدورهها و همرزمانِ دوران جنگ این شهید بزرگوار تهیه شدهاند.
میخوانیم: احمد در آخرین روزهای پرواز ابدیش در جمع بچهها صحبت میکرد. او گفت: دیشب خواب سهیلیان را دیدم. حمیدرضا را در یک باغ و مزرعه بسیار بزرگ دیدم که زیباییش خیره کننده بود، آنجا پر از درختهای میوه و سرشار از سرسبزی بود. داخل باغ ساختمانی را به من نشان داد و پرسید: این خانه زیباست؟ این خانه مال توست، خیلی وقت است که منتظرت هستم، چرا نمیآیی؟ با تعریف این خواب از سوی احمد، انگار روی بچهها آب یخ ریخته باشند، همه جا خوردند و متاثر شدند. چون معنی این خواب یعنی رفتن او نزد حمیدرضا سهیلیان، و باهم بودن آن دو یار باوفا و صمیمی، یعنی نشانی بهشت و سفر بهشتی احمد و دیدن جایگاه خود در ملک عشق و مستی و ارادت بندگی.
انتهای پیام/