یک روز که از مدرسه برگشت، متوجه چهره غمگین او شدم. از او پرسیدم: رضا جان چرا گرفته ای؟ و او پاسخ داد: ناراحت نیستم، مثل اینکه عاشق شده ام!

از مدرسه برگشته بود و عاشق شده بود!

به گزارش خبرنگار نوید شاهد به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس همزمانی آن با بازگشایی مدارس، مروری بر زندگینامه و خاطرات شهید دانش آموز «رضا پناهی» می کنیم که از نظرتان می گذرد:

 

«رضا پناهی» در سال ۱۳۴۸در خانواده ای متدین و مذهبی در شهرستان کرج، دیده به جهان گشود و در دامان پاک مادری که الگویش حضرت فاطمه (س) بود، پرورش یافت. مادرش می گوید از همان دوران کودکی سعی می کردم مسایل مذهبی و دینی را به صورت داستان و با زبان ساده و شیوا برایش بازگو کنم و او را با این مسایل آشنا سازم. او نیز علاقه زیادی به فراگیری داشت و از چنان هوش و ذکاوت سرشاری برخوردار بود که همیشه سوال می کرد، مثلا مادر چه کسی ما را درست کرده است؟

 

او علاقه زیادی داشت که زودتر به مدرسه برود و در سن هفت سالگی قدم به مدرسه نهاد و از اول ابتدایی تا چهارم ابتدایی را در مدرسه نور کمال با موفقیت تمام گذراند. همزمان با تحصیلات ابتدایی وی، انقلاب شکوهمند اسلامی شروع شد و امت اسلامی با تمام وجود سعی در برانداختن رژیم فاسد پهلوی داشت. هر چند او از نظر سنّی کوچک بود ولی از نظر فکری و عقلی به اندازه یک فرد بالغ و عاقل مسائل را می فهمید.

از مدرسه برگشته بود و عاشق شده بود!

با علاقه و اشتیاق در جلسات مذهبی شرکت داشت و همچنین در تظاهرات و راهپیمایی ها به همراه پدر و دوستانش شرکت داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزء اولین افرادی بود که در بسیج شرکت داشت و همراه دیگر برادران، شب ها به نگهبانی می پرداخت تا این که پس از شروع جنگ تحمیلی، مدتی در ستاد جمع آوری کمک های مردمی به جمع آوری وسایل مورد نیاز جبهه ها مشغول شد و همچنین در این مدت یک دوره آموزشی دیده بود و بالاخره با اصرار فراوان و جلب رضایت پدر و مادرش فرم تقاضای اعزام به جبهه را پُر کرد ولی به خاطر سن کم، از رفتن او به جبهه ممانعت شد. رضا چاره کار را دستکاری شناسنامه اش دید و خود را به آوردگاه حق علیه باطل رساند و در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۶۱ در جبهه قصر شیرین به فیض عظمای شهادت نایل شد.

 

خاطراتی از زبان خانواده شهید رضا پناهی

اتابک پناهی برادر شهید:

در سال های کودکی من شاهد واقعه ای از بزرگواری و شجاعت برادرم بودم و آن، برخورد صورت برادر شهیدم با شیشه شکسته راهروی منزل بود که قسمتی از صورت برادرم به شدت شکافت و خون جاری شد. برادرم خیلی خونسرد در حالی که به ما می گفت: چیزی نشده و مهم نیست، به کنار شیر آب رفت و صورت خونین خود را شست ولی خون به شدت جاری بود و توسط همسایه ها به بیمارستان رفت.

 

از مدرسه برگشته بود و عاشق شده بود!

مادر شهید:

چند ماه بود که رضا حالتی دیگر داشت. یکی از روزها که از مدرسه برمی گشت، متوجه چهره معصوم و غمگین او شدم. از او پرسیدم: رضا جان چرا گرفته ای؟ و او پاسخ داد: مادر ناراحت نیستم، حالت عجیبی دارم! مثل اینکه عاشق شده ام!

پرسیدم: عاشق چه کسی؟ او گفت: عاشق پروردگار و امام زمان (عج) شده ام. من بی اختیار اشک می ریختم و با خدا می گفتم شکر به درگاهت که پسر ۱۲ ساله ام عاشقت شده. او دیگر نماز عادی نمی خواند، بلکه نمازهای طولانی همراه با اشک و زمزمه های عاشقانه می خواند.

 

از زبان فرمانده شهید رضا پناهی

سردار شهید یونس فتح باهری

اولین روز ورود رضا به جبهه متوجه کوچکی جثه و سن کم او شدیم و با بچه ها قرار گذاشتیم همین روز اول کاری کنیم که او را به کرج منتقل کنیم. قرار شد او را در پست نگهبانی قرار دهیم. پس از دو ساعت معمولا موقع استراحت و تعویض پست می شود و با قرار قبلی دو ساعت دیگر تمدید شد و مجددا دو ساعت دیگر و برای چهارمین بار دوساعت دیگر او را در پست نگهبانی گذاشتیم و او چنان بیدار و سرحال نگهبانی می داد که همه نقشه های ما را که قرار بود او را خلع سلاح کنیم و یا بر اثر خستگی به خواب رود و بتوانیم عذر او را از جبهه بخواهیم، نقش بر آب کرد و او موفق شد تا لحظه شهادت در جبهه بماند.

در یکی از شب ها که در جبهه بود، متوجه شدم رضا در رختخوابش نیست! به دنبال او راه افتادم تا او را در سنگری نزدیک تپه های دشمن یافتم. در حالی که سر به آسمان داشت و زمزمه می کرد متوجه من شد و تبسمی کرد. از او پرسیدم اینجا چه می کنی؟ او با تعجب پرسید شما اینجا چه می کنید؟ و من گفتم اینجا با چه کسی صحبت می کردی؟ و او جواب داد فردا می فهمی. پس از آن برگشتیم و صبح رضا به حمام رفت و بعد پیراهنی را به من داد به عنوان یادگاری و من به او گفتم نیم وجبی! پیراهن تو کجا و من کجا! و او گفت هدیه است و پیراهنی به دوستی دیگر داد و تمام وسایل شخصی خود را هدیه داد.

رضا صبح، بعد از صبحانه قرار بود به ماموریت دیده بانی شناسایی برود. به اتفاق چند نفر به ماموریت رفتند و در برگشت مورد اصابت خمپاره ۶۰ دشمن قرار گرفتند و رضا و یکی از دوستانش شهید شدند و بقیه زخمی شدند و برگشتند. آنگاه متوجه شدم که جریان راز و نماز شب گذشته اش چه بود و وعده ای که داده بود «فردا متوجه می شوید»، چه بود.

 

از مدرسه برگشته بود و عاشق شده بود!

بخشی از وصیت نامه شهید

«بسم الله الرحمن الرحیم»

«اینجانب با آگاهی کاملی که به شهادت دارم، برای دفاع از اسلام و حیثیت انقلاب اسلامی و دفاع از مملکت اسلامی به فرمان بزرگ رهبر مسلمانان جهان و مرجع عالیقدر حضرت امام خمینی به جبهه حق علیه باطل شتافتم و امید است که خون ما نهال نو پای انقلاب اسلامی را بارور کند و شهادت ما موجب آگاهی و رشد فکری جامعه جهانی اسلام گردد».

انتهای پیام/ع

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده