جستجوی نیمه پنهان جنگ در زمین مهاجم
به گزارش خبرنگار نوید شاهد کتاب «یاس هایی زیر تیغ داس» به قلم محمدعلی آقامیرزایی، دربردارنده مجموعه گزارشاتی از سفر به عراق پس از سقوط صدام بوده که روایت کننده نگاهی تازه از جنگ، به روایت مردم کشور عراق است. این کتاب به تازگی از سوی نشر شاهد به چاپ رسیده است. به همین بهانه و در هفته کتاب و کتابخوانی گفتگویی با نویسنده ادبیات پایداری داشته ایم که از نظرتان می گذرد:
چه شد این کتاب که ظاهرا دید تازه ای به مقوله جنگ داشته و به اصطلاح طرحی نو درانداخته است، را به رشته تحریر درآوردید؟
به نظر من روایت هایی که تا کنون درباره جنگ اعم از تولید فیلم، سریال، کتاب، خاطرات شفاهی و غیره داشته ایم، همه از سوی کشور مدافع یعنی ایران و از طرف رزمندگان و ایثارگران بوده است اما کمتر روایتی از سوی طرف مقابل یعنی عراقی ها در این زمینه داشتیم. بنابراین هدف از انتشار این اثر که در قالب مجموعه ای از گفتگوها و گزارشات در کشورعراق تدوین شده، توصیف جنگ و شرایط آن از نگاه مردم عراق و افرادی که در جنگ با ایران بودند و نبودند، است.
در حقیقت این اثر، واگویه ناگفته هایی از جنگ است که در سینه طرف مقابل یعنی عراقی ها نهفته بود؛ در اصل معتقدم نیمه پنهان جنگ آن طرف مرزهای ایران مخفی مانده بود و باید تا حد توان در این باره تلاش و جستجو می کردیم تا از دید دیگری به زوایای جنگ بنگریم.
با وجود چنین فکری که در سر داشتید نخستین جرقه ای که منجر به تولید چنین اثری شد، کی بود؟
اوایل دهه هشتاد، من و آقای یاسر هشترودی که مدیر فرهنگسرای پایداری بود، در حوزه جنگ تخصصی کار می کردیم و زمانی که رژیم بعثی سقوط کرد، - البته آن موقع من خبرگار روزنامه جوان بودم و با فرهنگسرای پایداری هم همکاری می کردم- گفتیم بهترین فرصت است حالا که دیگر صدام روی کار نیست، به عراق برویم و هم از اردوگاه ها دیدن کنیم و هم روایت عراقی ها را درباره جنگ با ایران بشنویم. در واقع به طور کلی گزارش دو حالت دارد؛ اول اینکه مثلا درباره جنگ، یک زمان شما در بطن ماجرا هستید و شروع به توصیف و تعریف وقایع از دلِ جنگ و جبهه می کنید در حالی که فضا را درک کرده و در محیط جنگ حضور هم دارید و این می شود یک گزارش زنده؛ اما گاهی هم هست که شما در بطن ماجرا نیستید و وقایعی را که اتفاق افتاده مثلا یک سال بعد از جنگ می نویسید یا تشریح می کنید و این دیگر یک گزارش زنده نیست و توصفات پس از آن است. بنابراین زمان که صدام سقوط کرد تصمیم گرفتیم تا هنوز همه چیز تازه و زنده و برای همان لحظه است و تکرار نمی شود، به عراق برویم و از نزدیک اردوگاه ها را ببنیم و با سربازان زمان جنگ صحبت کرده و روایت های تازه و شنیده نشده را بشنویم. در حقیقت می خواستیم گزارش میدانی انجام دهیم و به قول معروف تا هنوز تنور داغ است نان را بچسبانیم و نگذاریم چیزی از بکر بودن ماجرا کاسته شود و حرف از دهان بیفتد.
برای شروع و رسیدن به عراق مشکلی نبود و کار میدانی را چطور شروع کردید؟
راه سختی در پیش داشتیم و موانع کم نبودند اما به هر حال توانستیم با هماهنگی سپاه پاسداران قدس همراه با مترجم از مرز شلمچه به بصره برسیم. چند ماه پیگیر بودم حتی نتوانستم مرخصی استحقاقی بگیرم. بالاخره با گرفتن مرخصی شخصی راهی سفر شدیم. از نظر بودجه هم کمک های کمی شد اما با هزینه شخصی این سفر انجام شد.
بیشتر دوست داشتید به دیدن کجای عراق بروید و ناگفته های جنگ را بشنوید و ببینید؟
بیشتر از همه جا دوست داشتیم به اردوگاه ها به خصوص اردوگاه رمادی برویم. با آقای هشترودی عازم اردوگاه رمادی که به نظرمان بسیار خاص بود، شدیم اما متاسفانه آمریکایی ها آنجا بودند و اجازه بازدید به ما نمی دادند.
مهم ترین چالش هایی که در انجام این پروژه در کشور عراق با آن ها مواجه شدید چه بود؟ آیا انتظار روبه رو شدن با این مشکلات را داشتید؟
آن موقع که ما به عراق رفتیم، شرایط واقعا عجیب و سخت بود. گاهی می دیدم که از شدت فقر، مردم مثلا مین های کاشته شده در منطقه تنومه عراق که نزدیک به مناطق جنگی با ایران را بود، کنکاش می کردند تا بتوانند آلومینیوم های موجود در مین ها را جدا کرده و بفروشند تا پولی به دست آوردند. در همین حین بسیاری از آنها با مرگ دست و پنجه نرم می کردند یا قطع عضو می شدند و دیدن این صحنه ها دردناک بود. از طرفی دیگر برخی بعثی ها که به آنها «علی بابا» می گفتیم، خبرنگاران و وسایل آنها را می ربودند و تا از سفارت کشورهایی که خبرنگاران ملیت آن کشورها را داشتند، باج نمی گرفتند، آن ها را بازنمی گرداندند. به هر حال همیشه این خطر برای ما بود و تقریبا ساعت چهار عصر که می شد، ایستگاه های بازرسی جای خود را به «علی بابا»ها می دادند!
این اتفاق بد برای ما هم پیش می آمد. مثلا یکبار که می خواستیم از الاماره به سوی بغداد برویم، همین افرادی که خبرنگاران را می دزیدند، در حال غلطاندن سنگ هایی نسبتا بزرگ در وسط جاده بودند تا راه ماشین را سد کنند اما به هر حال با سختی توانستیم جان سالم به در ببریم و از خطر هر طوری که بود، بگریزیم.
با توجه به رویکردی که درباره تالیف کتاب داشتید و گفتید که می خواستید آن نیمه پنهان جنگ را از دید سربازان و نیروهایی عراقی نمایان کنید، چرا عنوان کتاب را« یاس هایی زیر تیغ داس» انتخاب کردید؟ آیا انتخاب این نام با هدف و رویکردی که برای تدوین این اثر داشتید، کمی ناهماهنگ به نظر نمی رسد؟
وقتی که به عراق رفتیم و تحقیقات میدانی خود را آغاز کردیم، با مادرانی رو به رو شدیم که قربانی سیاست های رژیم بعثی شده بودند. آن ها می گفتند نمی خواستند فرزندان خود را به جنگ با ایران بفرستند و در این راه سختی ها و رنج بسیاری دیده بودند. حتی برخی از پسران آنها به ارتش ایران ملحق شده بودند و تعدادی هم زیر لوای سپاه بدر علیه صدام جنگیدند و به شهادت رسیدند.
و اما حرف و سخن پایانی؟
کاری که ما با همکاری آقای هشتروی انجام دادیم، قطره ای از دریای بیکران حماسه دفاع مقدس بود. هنوز جای کار بسیاری برای پرداختن به این موضوع است. من زمانی که این گزارش میدانی را در عراق انجام دادم، منتظر بودم تا در موقعیت مناسب آن ها را منتشر کنم. البته همان زمان این گزارشات به صورت بخش بخش و جزء جزء در روزنامه جوان منتشر می شد اما از آنجا که عمر روزنامه کوتاه است، قصد داشتم آن را در قالب کتاب چاپ کنم که خوشبختانه این کار با همکاری نشر شاهد اتفاق افتاد.