تعبیر شیخ حسین انصاریان درباره شهید «علی سیفی»
به گزارش نویدشاهد به نقل از دفاعپرس: شاید از جهت ظاهر زیاد دروس حوزوی را نخوانده بود؛ اما در سیر و سلوک سرآمد بود. وقتی برای بچههای تخریب موعظه میکرد، مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجه آن را دیده است.
زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد، 15 ساله بود؛ اما از اولین بسیجیهای داوطلب اعزام به جبهه بود. در جبهه اصرار داشت تا لذت انس با خدا را همه بچشند و در مدت چند ماهی که در گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهداء (ع) بود، همه را شیفته خود کرده و صدای دلنشین و توام با اخلاص او، موجب شده بود تا سایر گردانهای لشکر هم برای عزاداری در مقر تخریب حضور پیدا کنند.
روزهای به یاد ماندنی بعد از عملیات خیبر و غصه بچهها از جاماندن جسم همسنگرانشان در جزیره مجنون با صدای ملکوتی حجتالاسلام «علی سیفی» التیام پیدا میکرد؛ او وقتی روضه میخواند، خودش را در صحرای کربلا میدید و بارها شده بود که در حین مداحی، بیحال میشد و نفسهایش به شماره میافتاد.
روضه حضرت رقیه (س) اوج ارادتش در مداحی بود
حجتالاسلام «سیفی» از دوران طفولیت با مجالس عزاداری آشنا شد و در این مجالس به مداحی میپرداخت و خود نیز گرداننده هیئتی در شهرستان مراغه بود. روضه حضرت رقیه (س) اوج ارادت علی در مداحیاش بوده و خیلی با احساس، رفتن خار در پای این بیبی را بیان میکرد؛ بابا جان! آن دم که من از ناقه افتادم و غش کردم. بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی. رقیه جان. عزیز بابا! آندم که تو از ناقه افتادی و غش کردی، من بر سر نی بودم، مشغول دعا بودم.
نماز را با حضور قلب میخواند
نماز را با حضور قلب میخواند، انگار توی این دنیا نبود. نمازهایش خیلی طولانی میشد. یکروز بچههای تخریب به علی اعتراض کردند و گفتند: نماز را تندتر بخوان؛ اما او در جواب، حکایتی از شهید آیتالله مدنی را گفت؛ در صف اول نماز جمعه تبریز، پشت سر شهید مدنی نماز میخواندیم، این شهید هم نمازهایش توام با طمأنینه و اشک بود. شخصی در صف اول نماز بود و شهید مدنی درحال اقامه نماز بود که شنید میگوید آقا نماز را تند بخوان. یکدفعه دیدم شهید مدنی تمام قامت برگشت و در حالیکه قطرات اشک صورتش را پرکرده و از محاسنش سرازیر بود فرمود: «قارداش جان میدونی میخواهی با کی حرف بزنی؟»
بیا مشهد!
شهید حجتالاسلام «علی سیفی» اردیبهشت سال 1361 در حالی که 15 سال بیشتر نداشت، در عملیات آزادسازی خرمشهر دچار مجروحیت شدید پا شد و پزشکان هم علاجش را تنها در قطع پا میدیدند.
شبی در عالم رویا، امام زمان (عج) خطاب به او فرمود: «بیا مشهد!»؛ لذا در آن شرایط سخت جسمی راهی مشهدالرضا شد و شفایش را گرفت. بعد از این معجزه؛ او حضور همزمان در سنگر حوزه و جبهه را برگزید و اواخر تابستان سال 1361 به حوزه علمیه چیذر و سال بعد هم به مدرسه رسول اکرم (ص) در قم رفت و در این مدت از کسب مراتب سلوک و عرفان غافل نماند؛ بهگونهای که شیخ حسین انصاریان او را سوار بر قطار عرفان و دیگران را پیاده معرفی میکرد.
عارف غواص
بارها قبل از انجام هر عملیاتی اسامی رزمندههای شهید و مجروح آینده را بیان میکرد و خود نیز سرانجام از غواصانی شد که 25 بهمنماه سال 1364 در عملیات والفجر 8 در اروندرود به فیض شهادت نائل آمد.
انتهای پیام/م