با آنها دوست هستیم
نویدشاهد؛ هرروز چندنفر از اسرا را برای شکنجه میبردند. بیشتر روزها پنج نفر ثابت بودند. بعضی روزها دو نفرشان را میبردند، گاهی سه نفر و یا بیشتر و کمتر. اسرای دیگر هم برای بازجویی و شکنجه میرفتند؛ اما هیچکدام نمیدانستند مرتکب چه خطایی شده بودند که باید برای کتک و شکنجه بروند. هیچوقت عراقیها دلیل شکنجه ها را نمیگفتند. اسرا هرچه میپرسیدند:
-چرا؟!
-به چه دلیل؟
-به کدام جرم؟
بیشتر کتک میخوردند و خرد و خمیر به اردوگاه برمیگشتند. سوال از ماموران جرم بود. خیلی از اسرا، همه این بدبختیها و دردسرها را کار آن سه نوجوان میدانستند. امروز و فردا و پسفردا...، این وضع همینطور ادامه داشت...
سه نوجوان از این که آن پنج اسیر تازه وارد را بیشتر از بقیه، برای بازجویی و شکنجه میبردند، ناراحت بودند. آنها یک ماه پیش به آنجا آمده بودند. بچهها فکر میکردند این شکنجهها و احضارها باید دلیل داشته باشد. کسی دلیل آن را نمیدانست.
هربار که جوانها از شکنجه و بازجویی برمیگشتند، سه نوجوان دلشان میخواست بروند و از آنها دلجویی کنند. قسم بخورند که بیگناه هستند؛ کاری به کسی ندارند؛ اسرا بیهوده به آنها شک دارند. آنها هرگز دربارهی آن پنج اسیر، چیزی به ماموران عراقی نگفته بودند. چیزی هم برای گفتن نداشتند...
خبرنگار: فاطمه سعیدمسگری