هم‌رزم شهید «اسماعیل حدادی» نقل می‌کند: «خواب دیدم که کبوتری سفید در دست‌های مادرم بود؛ کبوتر خیلی تلاش می‌کرد که از دستش فرار کند و بالاخره پرواز کرد و مادرم هم نتوانست مانع اون بشه. چند روز بعد در حالی که غسل شهادت کرده بود، برای همیشه پرواز کرد.»

شهادت، تعبیر خوابش بود

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید اسماعیل حدادی» هشتم اردیبهشت ۱۳۴۷ در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم و مادرش طیبه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست‌و‌سوم خرداد ۱۳۶۷ در سومار توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای روستای امیرآباد از توابع شهرستان دامغان به خاک سپردند. 

شهادت، تعبیر خوابش بود

وقتی که خواهرش برای همیشه ترک‌مان کرد، اسماعیل از همه غمگین‌تر بود. مدام یادش بود. انگار تمام معادلات دنیا برایش حل شده بود. او فرزند سختی و تلاش بود. کویر، صبوری و ایمان در روز‌های سخت را به او آموخته بود. دوره آموزشی‌اش تمام شده بود. داوطلبانه به جبهه رفت. بعد از فوت خواهرش می‌خواست به منطقه برود، اما برای همیشه می‌رفت. خودش این را خوب می‌دانست.

برایم گفته بود: «خواب دیدم که کبوتری سفید در دست‌های مادرم بود؛ کبوتر خیلی تلاش می‌کرد که از دستش فرار کند و بالاخره هم پرواز کرد و مادرم هم نتوانست مانع اون بشه ...!» حرف‌هایش که تمام شد، معنی خوابش را فهمیده بودم. سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. اسماعیل دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «من خودم معنی خوابمو فهمیدم!» چند روز بعد در حالی که غسل شهادت کرده بود، برای همیشه پرواز کرد.

(به نقل از یارمحمدی، دوست و هم‌رزم شهید)

اصرار داشت غسل شهادت کند

همه بچه‌ها در سنگر، یا بهتر بگویم در کانال‌های منطقه سومار مستقر بودیم. شب از نیمه گذشته و هرکس مشغول کاری بود. در میان بچه‌ها اسماعیل از همیشه و از همه بچه‌ها شاداب‌تر بود. دلش می‌خواست دوش بگیرد، اما دسترسی به آب برایمان سخت بود. دلیل آن همه اصرار اسماعیل برایمان عجیب بود. به هر شکلی بود، ما را راضی کرد؛ وقتی که گفت: «من حتماً امشب باید غسل کنم؛ من رفتنی‌ام!» به هر زحمتی بود با قمقمه برایش آب آوردیم. بالاخره توانست غسل شهادت کند.

وقتی که کارش تمام شد، چهره‌اش آرام شد. مثل کودکی که در آغوش مادرش به آرامش می‌رسد. چند ساعت بعد براثر اصابت خمپاره، او اولین کسی بود که جام شیرین شهادت را از دستان ساقی مستان گرفت. در حالی که ما تنها نظاره‌گر این عشق‌بازی بودیم، اسماعیل به گلستان ابراهیمی خداوند قدم گذاشت و رفت.

(به نقل از محمد خدابنده‌لو، دوست و هم‌رزم شهید)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده