خداحافظی از جنس دل نگرانیهای همسرانه
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: سروان شهید سعید قزلباش یکم اسفندماه سال ۱۳۴۲ در استان همدان به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی در رشته مهندسی نظامی ادامه داد و سپس در سال ۱۳۶۰ وارد کادر نیروی انتظامی استان تهران گشت و در شهرستان رباط کریم سکونت میکرد.از خلبانان نیروی انتظامی و مهندس پرواز بود، مرداد سال ۱۳۸۸ در قالب یک گروه شش نفره با یک فروند بالگرد برای پاکسازی یکی از مناطق کرمان از حضور اشرار و قاچاقچیان عازم مأموریت شد و پس از پایان مأموریت، بالگرد وی دچار نقص فنی شد و حوالی سیرچ (کویر شهداد) سقوط کرد و به فیض شهادت نائل شد.
فرحناز زارعدهنوی همسر شهید «سعید قزلباش» میگوید: آخرین ماموریت انهدام کاروانهای حمل مواد مخدر بود و قرار بود چند روز قبل عروسی دخترمان بیاید. سعید دقیقاً ۴۲ روز مانده بود به عروسی دختر دومم، تمام مقدمات مراسم تهیه شده بود و هر روز که سعید زنگ میزد و جویای کارها میشد. از کارهایی که انجام دادهام تعریف میکردم و ایشان میگفت: حتماً بعد از ماموریت جبران میکنم. ۱۰ روز گذشت و من مثل همیشه منتظرش بودم که دیدم دیر کرده است تماس گرفتم و گفت: قرار بوده همکارش بیاید که او برگردد اما گویا همکارش هنوز نیامده است، دلم شور عجیبی میزد، چیزی نگفتم و به من دلداری داد و گفت: هر وقت همکارش بیاید در اولین فرصت برمیگردد. به همین منوال سه روز گذشت دیدم خبری نشد و دل نگرانی امانم نمیداد دوباره زنگ زدم سعید گفت: مشکلی برای همکارش پیش آمده و فعلاً نمیتوانند به کرمان بیاید. من نیز از عشق و علاقه همسرم به کارش مطلع بودم و میدانستم اگر برگردد باز دلش شور آنجا را میزند با اینکه خیلی نگرانش بودم اما گفتم: باشه بمان هر وقت کارت تمام شد بیا. گفت: ۱۰ روز مرخصی میگیرم و جبران زحمات شما را میکنم. هر روز میگذشت و نگرانی و دلشوره من بیشتر میشد. ۵ روز از ماموریت دومش میگذشت زنگ زد و گفت: قرار است به مناطقی از کرمان برویم که ممکن تلفن آنتن ندهد نگران من نباشی.
این همسر شهید ادامه داد: گذشت و روز نیمهشعبان سال ۱۳۸۸بود که تماس گرفتم و یکسری مواردی را بیان کرد که خیلی تعجب کردم چون دو روز دیگه زمان برگشت سعید بود و این مسئله مرا بیشتر نگران میکرد و انگار داشت با من تسویه حساب میکرد فقط گفتم: باشه، انجام میدهم. روز موعد فرا رسید و من همیشه منتظرش بودم دیگه دیر کرده است تماس گرفتم جواب نمیداد در این لحظات همکارش به منزل ما آمد و گفت: سعید زخمی شده است من که باور نمیکردم، گفتم باشه منتظر بمانید تا منم هم بیایم و به بیمارستان برویم، حس کردم چیزی میخواهد بگویید که نمیتواند گفتم: اتفاقی برای سعید افتاده است؟... با کمی مِن مِن گفت: سعید شهید شده است... چیزی نتوانستم بگویم و از حال رفتم. باور نمی کردم چون در بهترین لحظات همسرم را از دست داده بودم و البته جز شهادت را برای سعید نمی دیدم.
برای دیدن این کلیپ و کلیپهای بیشتر به صفحه آپارات نوید شاهد شهرستانهای استان تهران مراجعه فرمایید.