روایتی پدرانه از دلبستگی شهید صابری به حضرت علی اکبر(ع)
نوید شاهد: شهید مدافع حرم «مهدی صابری» یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است. بیست و چهار سال بیشتر نداشت اما فرمانده توانای گروهان حضرت علیاکبر(ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون بود؛ تیپی که امروز تبدیل به لشکر شده است. در ماجرای گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوقالعادهای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندیهای جولان داشت، اواخر سال 1393 به شهادت رسید. همزمان با فرارسیدن میلاد با سعادت مولود کعبه، حضرت علی (ع) خبرنگار نوید شاهد پای صحبتهای پدر شهید مدافع حرم «مهدی صابری» نشست.
مهدی در چهاردهم فروردین ماه سال 1368 در مشهد مقدس به دنیا آمد. بعدها با خانوادهاش به قم هجرت کردند. با حضور در مراسم اولین تشییع شهید مدافع حرم در قم، عشق جهاد در وجودش شعله کشید.
همیشه در انجام کارها سنگ تمام میگذاشت
پدر شهید «مهدی صابری» درباره ویژگیهای اخلاقی فرزند شهیدش اظهار کرد: مهدی من، یکتنه هر کاری انجام میداد به قول معروف همه فن حریف بود. از آشپزی در هیئت گرفته تا کارهای امدادی، فنی، مخابراتی و اقدامات تخصصی عملیاتی. همیشه در انجام کارها سنگ تمام میگذاشت. برایش فرقی نداشت کجا کار میکند یا چه کاری انجام میدهد، با کدام تیم شریک است یا کاری که میکند چه چیزی است. هرجایی که فعالیت میکرد، بهترین خودش بود. بعد از شهادت او، سنگینی جای خالیاش روی دوش خیلیها حس شد.
«مهدی» به ائمه معصومین و حضرت علیاکبر(ع) ارادت ویژهای داشت
غلامرضا صابری درباره ارادت فرزندش به ائمه معصومین و حضرت علیاکبر(ع) گفت: همه مهدی را به یک دلبستگی خاص میشناختند؛ آن هم حُبّ حضرت علیاکبر(ع) بود. هر جا که به نام علیاکبر(ع) مزین بود نام زیبای مهدی من در یکگوشه آن میدرخشید. فرقی نداشت هیئت محلیشان باشد یا گروهان مخصوص تیپ فاطمیون. برای همین وصیتش را بعد از بسمالله با «یا علیاکبر ِلیلا» آغاز کرده است.
قول داده بود که برای ایام فاطمیه برگردد
پدر مهربان این شهید والامقام ادامه داد: قول داد که برای ایام فاطمیه برگردد، همین هم شد. مهدی من پای قول خودش ماند. روز شهادت حضرت زهرا(س) خبر شهادتش را آوردند.
پدر شهید مهدی صابری با اشاره به عشق به جهادی که در دل فرزندش شعلهور شده بود، توضیح داد: حضور در مراسم نخستین تشییع شهید مدافع حرم در قم عشق جهاد در وجودش را شعلهور کرد. برای من جهاد چیزی غریبی نبود زیرا خودم در دوران جهاد با طالبان بزرگ شده بودم. ولی برای مادرش سخت بود.
عاشق اهل بیت(ع) بود
غلامرضا صابری با اشاره به عشقی که فرزندش به خانواده داشت، بیان کرد: مهدی عاشق خانه و خانوادهاش بود اما این عشق در برابر عشقی که به اهل بیت(ع) داشت ناچیز بود. سال آخر دانشگاه بود، که قصد رفتن کرد. میگفت: «این روزها دلم پر کشیده دیگر طاقت ماندن ندارم. با وجود حضور در سرکلاسهایم چیزی از درس متوجه نمیشوم و فکرم پیش حرم است.» از من رضایتنامه کتبی میخواست تا بتواند در جهاد و دفاع از حرم حضرت زینب(س) شرکت کند.
«مهدی» هوش و زکاوت عجیبی داشت
پدر شهید مدافع حرم «مهدی صابری» به هوش و ذکاوت عجیبی که فرزندش داشت اشاره کرد و گفت: در هر کاری وارد می شد دیگران را متعجب میکرد. همین هوش و ذکاوتش باعث شد تا خیلی زود وارد نیروی مخصوص و مشاور فرماندهشان شود. تا جایی که جلسه های بررسی نقشه حتما باید با حضور مهدی تشکیل می شد.
غلامرضا صابری ادامه داد: اخلاق خوب مهدی همه رزمنده ها و فرماندهان را تحت تاثیر قرار داده بود. در منطقه زینبیه همه او را شناخته بودند. در منطقه مهدی معروف شده بود به «رزمنده با کلاس!»، زیرا همیشه سعی میکرد از لباس های مرتب و معطر استفاده کند.
هیچ وقت از توسل و کسب معارف اهل بیت(ع) غافل نمیشد
پدر این شهید مدافع حرم درباره توسل و ارادت پسرش به اهل بیت(ع) توضیح داد: با اینکه در منطقه به خاطر مسئولیت هایش درگیر شده بود. اما باز هم از توسل و کسب معارف اهل بیت(ع) غافل نمیشد. مهدی همهجوره پای کار هیئت بود. از بچگی با صدای قرآن بزرگ شده بود و چشمانش را با صدای قرآن بر روی این دنیا گشود.
مهدی در زندگیاش دو الگو داشت
غلامرضا صابری به دوالگویی که فرزندش در زندگی داشت اشاره کرد و افزود: مهدی در زندگی دو الگو داشت، یکی شهید «حسن باقری»، که زندگینامه و کتابهایش را با علاقه مطالعه میکرد و دیگری حضرت علی اکبر(ع) بود که مهدی ارادت خاصی به ایشان داشت. از نوجوانی عضو هیئت علی اکبر(ع) در قم بود.
آخرین دیدار با «مهدی»
پدر این شهید والامقام که خودش شاهد شهادت فرزندش بود، برایمان از آخرین صحبتهای فرزندش گفت: سوار ماشین شدیم و در حال رفتن به سمت منطقه عملیاتی بودیم. هر روز در این مسیر یک مداحی گوش میدادیم که دیگر برایمان تکراری شده بود اما این بار دیدم که مهدی با این مداحی اشک میریزد، نه یک قطره بلکه به پهنای تمام صورتش. انگار آن روز مهدی، دیگر مهدی روزهای پیش نبود. گفتم: «مهدی میخواهم با این حالت، یک قولی به من بدهی.» گفت: «چه قولی؟» گفتم: «ازت میخواهم دوتا کار برایم انجام بدهی، اول اینکه اگر شهید شدی، به خواب من بیا بگو آن طرف چه خبر است؟» و دوم اینکه سلام مرا به امام حسین(ع) برسان.
همیشه وقتی از این حرفها میزدیم میگفت: «من رو چه به شهادت!» اما این دفعه خیلی جدی گفت: «باشه».
وی ادامه داد: به منطقه عملیاتی رسیدیم و درگیری آغاز شد. حین درگیری، یکی از بچه ها مجروح شد، مهدی رفت کمکش او را به عقب انتقال داد. بلافاصله برگشت با صلابت میجنگید. محو تماشای مهدی شده بودم که یکی از بچه ها فریاد زد: «مهدی را زدند!» دیدم مهدی با صورت روی زمین افتاده است. صدای نالهاش به گوش میرسید. خوب که دقت کردم دیدم نفس های آخرش را با آیات قرآن به پایان رساند.