فهرستی کوچک برای مردی بزرگ
به گزارش نویدشاهد به نقل از خبرگزاری (ایبنا) درباره شهید باقری کتاب کم نیست و میشود فهرستی بیستوچندتایی را از عناوین چاپشده دربارهاش تنظیم کرد. در این فهرست، چند کتاب شاخص به چشم میخورد که از میانشان پنج تا جالبتر به نظر میرسند و از خواندنشان به شناختی نسبی از شهید باقری میرسیم. البته قطعاً انتخاب و معرفی این پنج کتاب به این معنی نیست که عناوین دیگر کارهای ارزشمندی نیستند و نیازی به مطالعه آنها نداریم. اما این پنج عنوان کتاب ویژگیهایی دارند که معرفی کردنشان را توجیه میکند.
نخستین کتاب «ملاقات در فکه» نام دارد و کتابی 22 فصلی درباره زندگی شهید باقری است. کتاب که به قلم سعید علامیان تألیف و از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است، با مرور خاطرات دوران کودکی شهید شروع میشود و قدم به قدم، فصلهای مهم زندگی او را مرور میکند. در این مرور، از روزهای انقلاب میگذرد و به جنگ میرسد. به جنگی که به ما تحمیل شد و وظیفه سنگینی روی دوش بهترین فرزندان این کشور انداخت؛ وظیفه دفاع از داشتهها و آرمانهایمان. شهید باقری هم یکی از بهترینها بود. جوانی بیستوچند ساله که از همان روزهای نخست جنگ، به دل مخاطره زد و در مدتی کوتاه به یکی از لایقترین فرماندهان ما تبدیل شد. فرماندهی جدی در کار و مبتکر در طراحی که نقش مهمی در سالهای اولیه جنگ تحمیلی ایفا کرد. «ملاقات در فکه» روایت زندگی شهیدی است که خطر را دید، وظیفهاش را در قبال این خطر شناخت و به مواجهه با آن رفت. او قهرمان بود، از آن قهرمانانی که بدون آنها کار جنگ پیش نمیرفت و عقب راندن دشمن متجاوز ممکن نمیشد.
دومین کتاب، کتابی سه جلدی است با عنوان «روایت زندگی حسن باقری» و چنان که از عنوانش برمیآید، زندگی نهچندان طولانی اما پربرکت و سراسر مجاهدت شهید باقری را از تولد تا شهادت بازخوانی میکند. کتاب به کوشش سعید علامیان تدوین شده است و او کوشیده همه آنچه درباره شهید باقری گفتنی است در این کتاب قطور گفته شود و تا حد ممکن همه اطلاعات موجود مرتبط با این شهید یکجا مدون و عرضه شوند. «روایت زندگی حسن باقری» هم خود کتابی مستقل و خواندنی درباره شهید باقری است و هم میتواند مبنایی برای تولید کارهای بعدی مثل داستانهای بلند و فیلمنامه درباره این شهید باشد. کتاب از سوی مرکز نشر آثار شهید حسن باقری منتشر شده است و نباید ناگفته گذاشت که کوشش علامیان در شیوه ارائه خاطرات و روایتها و نقلقولها، و رعایت ترتیب زمانی در عرضه این مواد و مصالحی که او جمعآوری کرده و در اختیار داشته، کوششی سترگ و ستودنی و بسیار ارزشمند است.
اما از خود شهید باقری نیز حجم قابل توجهی از یادداشتها و روزنوشتها به جای مانده که مرکز نشر آثار این شهید در مجموعهای دو جلدی، آنها را گردآوری کرده است. مهمترین ویژگی این کتاب آن است که خواننده را مستقیم به خود شهید وصل میکند و این مزیت را نیز داراست که همه نامها و اشارههایی که در یادداشتها و روزنوشتها وجود دارد و ممکن است بعضی از آنها برای خواننده مبهم و نامفهوم باشد به خوبی توضیح میدهد و پرسشهایی که در ذهن مخاطب شکل میگیرد بیپاسخ نمیگذارد. خواننده این کتاب با آنچه در ذهن شهید باقری میگذشت مواجه میشود؛ اینکه او چطور فکر میکرد، برای چه چیزهایی اولویت قائل بود و چه مسائلی را فرعی و کماهمیت میدید و از چه واژههایی برای ثبت افکار و تحلیلهایش استفاده میکرد. مخاطبان نکتهسنج این کتاب دو جلدی، ریزهکاریها و ظرافتهای شخصیت شهید باقری را کشف میکنند و با و در لحظات خلوت و تفکر همراه میشوند.
اما در کنار این سه کتاب، دو کتاب کوچک نیز وجود دارد که شاید بهتر باشد مطالعه درباره شهید باقری را از این دو کتاب شروع کنیم. یکی از این دو کتاب «مسافر» است که دهمین جلد از مجموعه کتابهای «قصه فرماندهان» (انتشارات سوره مهر) محسوب میشود و در 88 صفحه، تصویری از شهید باقری به مخاطب عرضه میکند. نویسنده این کتاب داود بختیاری دانشور است و او از میان ویژگیهای متعدد شهید باقری، پایبندیاش به مسائل دینی را از سایر ویژگیهای دیگر پررنگتر روایت میکند و اخلاص این شهید را مهمترین و برجستهترین خصیصه او میبیند. به تعبیری نامش غلامحسین بود، در کلام و عمل حسینی بود و حسینی زندگی کرد و حسینی هم رفت (نام شناسنامهای شهید باقری، غلامحسین افشردی بود، اما در جبهه به حسن باقری مشهور شد و با همین نام هم در تاریخ کشور ما ماندگار شد). از همان ابتدا معلوم بود که ماندنی نیست، چه آنکه او «مسافر» بود و باید میرفت و حسرتی بزرگ بر دلها باقی میگذاشت.
کتاب دیگر، چهارمین جلد از مجموعه «یادگاران» (انتشارات روایت فتح) است و شماری از نابترین خاطرات درباره شهید باقری را شامل میشود. در این کتاب، با ابعاد دیگری دیگری از شخصیت این شهید بزرگوار روبهرو میشویم. با فرماندهی که ذهنی منسجم داشت، به نظرات دیگران گوش میکرد و پیش از تصمیمگیری، همه اطلاعات موجود و همه جوانت کار را میسنجید. اما فقط همینها نبود. خاکی و بیادعا هم بود. میخوانیم «کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که دادند، گفت قبول باشه. احمد دلش میخواست بیشتر باهم حرف بزنند. ناهار را که خوردند، حسن ظرفها را شست. بعد از چایی، کلی حرف زدند، خندیدند.
گفت: حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما میخوایم باهم باشیم. میآی؟
- باشه. اینطوری بیشتر باهمایم.
...
- آقاجون مگه چی میشه؟ ما میخوایم باهم باشیم.
- با کی؟
- اون پسره که اونجا نشسته. لاغره. ریش نداره.
مسئول اعزام نگاه کرد و گفت: نمیشه!
- چرا؟
- پسر جون! اونی که تو میگی فرماندهس. حسن باقریه. من که نمیتونم اونو جایی بفرستم. اونه که همه رو اینور اونور میفرسته.»
انتهای پیام