روایت لحظات آغاز جنگ تحمیلی در گفتوگو با جانباز 25 درصد
نوید شاهد: 31 شهریور 1359 وقتی رژیم بعثی عراق آتش جنگ با ایران را روشن کرد، در خرمشهر بود و از نزدیک اتفاقات بسیاری را به چشم خود دید. نخستین گلولههایی که شلیک شدند، خانههایی که از آنها چیزی جز ویرانه باقی نماند، مردمی که خانه و کاشانهشان را ترک کردند و شهدایی که در خون خود غلتیدند و خیلی اتفاقات دیگر که تا قبل از آن ندیده بود را به چشم دید. برای گذراندن دوران خدمت سربازی رفته بود و انتظار چنین اتفاقاتی را نداشت. اما با آغاز جنگ تحمیلی درگیر معرکهای ناخواسته و پر از اتفاقات عجیب شد. در آن دوران آدمهایی را دیده که از تعلقات دنیایی دل کنده بودند و هیچ وابستگی نداشتند. مثل پرنده آزاد و رها بودند. «محمود خیری» جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس که پس از جنگ مدرس کودک و نوجوان برای انتقال مفاهیم از طریق بازی بوده است؛ به مناسبت فرارسیدن 31 شهریور سالروز آغاز جنگ تحمیلی میهمان نوید شاهد است.
جنگ چگونه آغاز شد؟
خیری متولد سال 1340 است و در 19 سالگی به سربازی رفته است. او در گفتوگو با خبرنگار نوید شاهد درباره اینکه جنگ تحمیلی چگونه شروع شد، تعریف کرد: سال 1359 برای گذراندن دوران سربازی به ارتش رفتم و بعد از تقسیم نیروها به «دپوی کرج» منتقل شدم. «دپوی کرج» چند واحد داشت که «خرمشهر» و «اندیمشک» هم از آنها بودند. یک ماه پیش از آغاز جنگ تحمیلی با «ضیاءالدین شریفی» به طور داوطلبانه به خرمشهر رفتیم تا ادامه دوران سربازیمان را در آنجا باشیم. محل خدمتمان هم گمرک خرمشهر پاسگاه کنار «اروند رود» بود. به یاد دارم که در آنجا میان ایرانیها و عراقیها درگیریهای پراکندهای با یکدیگر شکل گرفته بود. در گمرک کشتیهای بینالمللی پهلو میگرفتند اما هیچکس فکر نمیکرد این اتفاقات منجر به جنگ شود. اما برخلاف تصور ما عراق حمله کرد و نخستین نقطه، پاسگاه ما را با آرپیجی زد. یک روز بعد از ظهر که فرماندهان مشغول صحبتهای توجیهی با سربازان بودند و من هم شب قبل از مرخصی برگشته بودم که رژیم بعثی عراق برای نخستین بار به کشور ما حمله کرد. جنگ تحمیلی اینگونه آغاز شد. فاصله ما با دشمن عراقی فقط 4 متر بود.
زخمیهای پس از نخستین حمله دشمن
این جانباز 25 درصد درباره اینکه پس از نخستین حمله دشمن پاسگاهی که در آن خدمت میکرده چه حال و هوایی داشته تعریف کرد: سرآسیمه از آسایشگاه بیرون آمدم و همه جا را به هم ریخته دیدم. بیشتر بچهها زخمی شده بودند و با ظاهر خونی گوشهای افتاده بودند. فاصله پاسگاه ما با نیروهای دشمن خیلی نزدیک بود و به غیر از سرباز نگهبان و کسی که که پشت ساختمان بود همه زخمی شدند. خیلی زود با دستور فرماندهان خودمان را جمع و جور کردیم و زخمیها را به نقطهای امن بردیم. پاسگاه نزدیک آب بود و خیلی راحت دشمن میتوانست به آنجا حمله کند به همین دلیل محل پاسگاه را هم تغییر دادیم. من با اسلحه «ژ3» به سوی دشمن کمین گرفتم. یکی از بچهها در اسلحهخانه را شکست و شروع به تیراندازی به سوی دشمن کرد. نام او را به خاطر ندارم اما همان روزها به شهادت رسید. تا اینکه از «جهانآرا» پیغام رسید «ما خواهان ادامه جنگ در منطقه گمرک نیستیم و به قدر ضرورت به دشمن پاسخ دهید.»
دشمن با حملات بیرحمانهاش شهر را شخم زد
خیری با بیان اینکه دشمن آن روز دیگر حملهای نکرد به صحبتهایش ادامه داد: دشمن با شدت زیادی به وسیله «خمسه خمسه» نقاط مختلفی از شهر را مورد حمله قرار داد و انگار شهر را شخم میزد. تعدادی از مردم هم پا به فرار گذاشتند. تصویر مردی که با «پیژامه» از خانه بیرون آمده بود و سرآسیمه میدوید را هنوز پیش چشمانم میبینم. اما تعداد زیادی از مردم هم ماندند و با هر چه داشتند در مقابل دشمن ایستادگی کردند.
این جانباز 25 درصد ادامه داد: آب و برق شهر قطع شد و شرایط بسیار سختی بود. آن روز تعداد زیادی از مردم به شهادت رسیدند. در آن شرایط برای ما با یک نیسان مقدار زیادی کالباس که در انبار مانده بود را آوردند تا بخوریم و گشنه نمانیم. همان شب عراق شروع به پیشروی کرد و بیوقفه روی شهر آتش میریخت.
نیروی خودی را با دشمن اشتباه گرفتیم
خیری گفت: برای مقاومت در مقابل حمله احتمالی دشمن به کمک برادران سپاهی به منطقه اعزام شدیم اما آن شب اتفاقی نیفتاد. فردای آن شب با یک خودرو به سمت دشمن حرکت کردیم که متوجه شدیم دشمن یک تانک را وسط خیابان منتهی به گمرک قرار داده بود. یکی از بچههای سپاه مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و 3 بار گفت «الله اکبر خمینی رهبر» آنقدر اوضاع بدی داشت که او را با گاری به جای امنی منتقل کردند. تسلط کافی بر امور نظامی و کار با اسلحههای مختلف نداشتیم. قصد داشتیم تانک را با گلوله آرپیجی بزنیم که ناگهان یکی از بچههای خودی فریاد زد «نزنید، خودیه» ماجرا از این قرار بود که عراقیها تانک را رها کرده و رفته بودند ایرانیها آن را به اینجا آورده بودند. خدا را شکر کردیم که تانک را نزدیم.
با روحیه ایثارگری و حقطلبانه در مقابل دشمن مقاومت کردیم
خیری در ادامه صحبتهایش درباره مقاومت نیروهای ایرانی دربرابر حملات غافلگیرانه دشمن گفت: آغاز جنگ همه ما را غافلگیر کرده بود اما با روحیه ایثارگری و حقطلبانه با دست خالی در برابر دشمن مقاومت کردیم. شرایط سخت و طاقتفرسایی بود. هر روز تعداد زیادی از افراد یا مجروح میشدند یا به شهادت میرسیدند. به یاد دارم که در آن روزها حدود 40 نفر از سراسر کشور به کمک آمدند. در آن شرایط همه یکدل و یکدست بودند و بیشتر از خود به دیگری فکر میکردند. به خاطر همین تعداد زیادی از مردم که دسترسی به سلاح جنگی نداشتند با چوب و قمه به میدان آمده بودند.
این جانباز 25 درصد در ادامه مثالی از روحیه ایثارگری زد و تعریف کرد: بر اثر درگیری در همان روزها یکی از گروهبانها به نام «میرزایی» شهید شد. گروهبان «میرزایی» درشت هیکل بود و اندام درشتی داشت به همین دلیل من نتوانستم پیکر او را به جای دیگری منتقل کنم. تا اینکه یکی از نیروهای مردمی آمد. از او پرسیدم «میتوانی جابجایش کنی؟» جواب داد «چیکار کنم برادرمه» نخستین شهید ارتش که در گمرک دادیم او بود.
یادگاریهایی از جنگ را با خود دارم
خیری درباره نحوه جانبازی خودش هم تعریف کرد: سال 61 سربازیام تمام شد و به عضویت بسیج درآمدم. 2 مرحله عملیات «رمضان» در لشکر «محمد رسول الله (ص)» جنوب شرکت کردم. تا اینکه مهرماه در منطقه «سومار» وقتی برای تثبیت قله رفته بودیم با تیر مستقیم دشمن از ناحیه شکم و نخاع مجروح شدم. اما خدا را شکر نخاع قطع نشده بودم و آسیب دیدگی داشت. پای چپم فلج شده بود که به مرور زمان ترمیم شد.
کتاب «اولین روز جنگ در خرمشهر»
این جانباز در ادامه صحبتهایش درباره کتابی که نوشته است هم گفت: سالها بود که علاقهای برای نوشتن این خاطرات نداشتم. تا اینکه سال گذشته به اصرار دوستان شروع به نوشتن این خاطرات کردم. امیدوارم این خاطرات برای جوانان علاقهمند به آن دوران جذاب باشد. اسم کتاب هم «اولین روز جنگ در خرمشهر» است و امیدوام بتوانم آن را بهزودی منتشر کنم.
سال 1359 خرمشهر
از سمت راست به چپ: «اسدالله رنجبر»، «شهید ضیاءالدین شریفی» و «محمود خیری»
خبرنگار: رضا افراسیابی