تعبیر خواب سادات خانم شهادت علیرضا بود
نوید شاهد: خواهرها همیشه طوری به برادر وابسته هستند که گاهی همچون حضرت زینب(س) زندگی را رها کرده و همراه برادر رهسپار دیار بلا میشوند، گاهی با دیدنش سراپا شوق میشوند و گاه در نبودش اشک حسرت به دامن میریزند. صدیقه کریمی سلیم خواهر شهید «علیرضا کریمی سلیم» یکی از همین خواهران است که در نوید شاهد با او به گفتگو نشستم و ماحصل آن را میخوانیم.
مانند صاحب اسمش برازنده بود
خواهر شهید کریمی سلیم درباره برادرش میگوید: علیرضا 17 دی ماه 1332 در محله سرچشمهِ تهران به دنیا آمد. فرزند دوم خانواده بود. به غیر از علیرضا 2 برادر دیگر و یک خواهر دارم. علیرضا هشت سال از من بزرگتر بود و وقتی من به مدرسه رفتم او به دبیرستان رفت و در مدرسه دارالفنون تحصیل میکرد. تابستان هم در مغازه به پدرم کمک میکرد. من کوچکترین فرزند خانواده بودم و ارتباط همه خواهر و برادرها با من خیلی خوب بود. از پنج سالگی تا وقتی برادرم به شهادت رسید خاطرات زیادی از او دارم. علیرضا از لحاظ اخلاق و رفتار مانند صاحب اسمش مولا علی(ع) برازنده بود. بسیار حقگو و حقجو و همیشه خندهرو بود.
چند ماه از سربازیش در سوریه و لبنان بود
با بغضی خواهرانه ادامه میدهد: روزها میگذشت تا روزی که قرار بود علیرضا به سربازی برود، برادر بزرگم غلامرضا که 2 سال از علیرضا کوچکتر بود هنوز سرباز بود. مادرم خیلی ناراحت بود و ما هرچند وقت به عجبشیر که محل سربازیش بود میرفتیم تا او را ببینیم. مادرم وابستگی بسیاری به علیرضا داشت و همیشه نگرانش بود. در مدت سربازی هم چند ماه در سوریه و لبنان بود. سال 1356 سربازیش تمام شد. وقتی من ازدواج کردم هنوز موهایش کامل در نیامده بود. هشت ماه بعد، همزمان با دوران انقلاب برادرانم و همسرم که نظامی بود در مبارزات انقلابی شرکت میکردند. همسرم از همافران زمان انقلاب هستند، جزء 110 نفری بود که جلوی امام(ره) رژه رفتند و برای اعدام شناسایی شده بودند.
علیرضا موتور داشت و آن وقتها خیلی به من سر میزد، سراغ همسرم را میگرفت و نگران بود اتفاقی برایش بیفتد. با پیروز انقلاب قبل از اینکه شیرینی این پیروزی به کاممان بنشیند جنگ تحمیلی شروع شد، چون همسرم نظامی بود اولین روز حمله رژیم بعث به ایران را از همه زودتر فهمیدم. همان روز همسرم که تازه از اداره برگشته بود به محل کارش برگشت و من همراه پسر سه سالهام بود به منزل پدرم رفتم.
مادرم از دیدن ساک دستی و پلاکش فهمید آخرین دیدار است
اشک در چشمانش حلقه میزند و میگوید: اولین بار مهرماه 1359 بود که علیرضا برای دفاع از میهن عازم جبهه سرپلذهاب شد و غلامرضا هم در جبهه ایلام بود. سال 1361 قبل از آخرین اعزامش ناهار به منزل ما آمد و شب به منزل مادربزرگم که علیرضا را خیلی دوست داشت رفته بود و برای آخرین بار با مادربزرگم دعای کمیل خوانده بودند. آخرین بار وقتی مادرم ساک دستی و پلاکش را دیده بود انگار میدانست دیگر پسرش را نمیبیند و آخرین دیدارشان است.
پیکرش پس از 10 روز برگشت
خواهر شهید علیرضا کریمی سلیم در حالی که اشک چشمانش را با دستمال پاک میکند و ادامه میدهد: علیرضا در جبهه ایلام مسئول تعلیم رزمندهها بوده و 8 دی 1361 در حال آموزش به رزمندهها بر اثر اصابت خمپاره در مرز مهران به فیض شهادت نائل آمد اما چون منطقه شهادتش سردسیر و دسترسی سخت بود 10 روز گذشت تا پیکرش برگردد.
خبر شهادتش را همرزمانش به پدرم دادند و آن لحظه پدرم فقط خدا را شکر کرده و گفته بود: «انا لله و انا الیه راجعون»، شنیدن این خبر برای من که خیلی به برادرم وابسته بودم از همه سخت تر بود. وقتی خبر را به من گفتند همراه خواهرم برای گفتن خبر به مادرم، راهی منزل پدرم شدیم. وقتی به مادرم گفتیم علیرضا به شهادت رسیده فقط عینکش را برداشت و چیزی نگفت، انگار یاد آخرین باری که وسایل و پلاکش را دیده بود افتاد.
پرندهای که پرواز کرد و در قطعه 25 بهشت زهرا(س) آرام گرفت
نگاهش به گذشته خیره است و ادامه میدهد: مادرم خیلی به علیرضا وابستگی داشت و همیشه نگرانش بود. همیشه فکر میکرد پرندهای است که هر لحظه ممکن است پرواز کند و بالاخره این پرنده پرواز کرد و در قطعه 28 بهشت زهرا(س) آرام گرفت. وقتی پیکرش را آوردند همه صورتش را نگاه میکردیم و هنوز امید داشتیم شاید اشتباه شده باشد، اما با دیدن خال صورتش همه امیدمان را همراه علیرضا به خاک سپردیم. لحظه خاکسپاریاش با خودم میگفتم برادرم دیگر نمیآید و نمیبینمش و برای دیدنش باید منتظر شوم تا ما برای دیدنش برویم.
برادرم پسر پهلوانی بود که قهرمان شد
با صدایی گرفته میگوید: مادرم سواد مکتبی داشت و بسیار اهل مطالعه بود. بعد از شهادت علیرضا خیلی صحبت نمیکرد. کتابی داشت که همیشه میخواند و یک انگشتر زیبا که بعد از شهادت برادرم آنها را دیگر در دست مادرم ندیدیم. پدرم در نوزده سالگی اولین مدال ورزش زورخانهای را گرفته بود. خدا آنها را برای اینکه پدر و مادر شهید باشند انتخاب کرده بود. برادرم پسر پهلوانی بود که قهرمان الان شد.
بعد از سالگرد برادرم، خانهام را عوض کردم چون نمیتوانستم آنجا را بدون علیرضا تصور کنم. گل پِتوسی داشتم که هروقت به دیدنم میآمد میگفت دفعه بعد که بیایم از اتاق به راهرو رسیده، هنوز هم هروقت به گلهای پتوس آب میدهم به یادش میافتم.
تعبیر خواب مادرم سادات خانم، شهادت علیرضا بود
سالها بعد مادرم خوابی را که هنگام بارداری علیرضا دیده بود برایمان تعریف کرد. در خواب دیده بود آقایی در خانه عمهام را زده بود و دختر عمهام در را باز کرده بود. گفته بود سادات خانم را صدا کنید. مادرم میگفت: در خواب دیدم که من در حال وضو گرفتن بودم و تعبیرش شهادت علیرضا شد.
خواهر شهید کریمی سلیم در پایان گفت: من خیلی خوشحالم که جوانان برادرم را بعد از چهل سال بشناسند، چون چهل سال از انقلاب گذشته و همه خوبی و بدی و حق و ناحقها مشخص شده است و این شهدا هستند که الان باید سرمشق و سرلوحه زندگی جوانان باشند. امیدوارم شهدا ما را حلال و دعایمان کنند.