خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«1»
شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «شب همان روز خرمشهر آزاد شد و همه روی خاکريز رفته و با ندای الله اکبر و تيراندازی ترسی در دل دشمن نشانده شد که دشمن مجبور به عقب نشينی شده بود و حتی...» متن کامل قسمت اول خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

ندای الله اکبر رزمندگان، خرمشهر را لرزاند

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «صادق صحرائيان» یکم بهمن سال 1341 در خانواده ای مذهبی در شیراز دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته مکانیک گذارند. سپس بلافاصله خود را به حوزه نظام وظيفه معرفی و به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در کرمان گذراند و پس از آن داوطلبانه عازم جبهه نبرد شد. صادق در گردان 21 حمزه سيدالشهدا تک تيرانداز بود. وی سرانجام 26 اردیبهشت ماه 1361 مقارن با ماه مبارک رمضان در عملیات رمضان به شهادت رسید.

متن خاطره خودنوشت«1»: حمله ای در راه است

بسم الله الرحمن الرحيم شنبه یکم خرداد ماه 1361 صبح برای حمام و تجديد روحيه به شهر اهواز رفتیم. ساعت 6 بعدازظهر بود که به محل يگانمان رسيديم. نوا اين بود که حمله است و همه به جلو رفتند. خاکريز جلوتر بود. من با دوستان به آنجا رفته تجهيزات خود را پيدا کرده و نماز را خوانده برای حمله آماده شدیم. ساعت 8:30 شروع به رفتن کرديم.

اولين حمله ای بود که من در آن شرکت داشتم. پس از چندی به خاکريزی رسيديم که دشمن ديوانه وار آتش خود را به آنجا می ريخت دوباره به راه افتاديم راستی يادم نرود که اين حمله سپاه و بسيج با يکديگر ادغام شده بودند به نام (جهاد).

در چند قدمی دشمن

خلاصه تا صبح راهپيمایی بود. تقريبا نزديک صبح بود که به محلی که بايد می رسيديم رسيديم. نماز صبح را در حرکت خوانديم و با ندای الله اکبر شروع به تيراندازی کرديم. خاکريزها را يکی پس از ديگری پشت سر می گذاشتيم تا به نزديکی مرز رسيديم. داخل نخلستان شديم، يک اسير هم من و دوستم غلامی گرفتيم. آنقدر به نيروهای بعثی نزديک شده بوديم که آنها فرار می کردند. آنقدر ما در دشمن نفوذ کرده بوديم که توپخانه خودمان.خودمان را می کوبيد. دستور عقب نشينی آمد. عقب رفته و تجديد قوا کرده دوباره ساعت 10 صبح حمله کردیم.

ندای الله اکبر رزمندگان، خرمشهر را لرزاند

شب همان روز خرمشهر آزاد شد و همه روی خاکريز رفته و با ندای الله اکبر و تيراندازی ترسی در دل دشمن نشانده شد که دشمن مجبور به عقب نشينی شده بود و حتی بعضی از بچه های خودشان را هم زخمی کرده بودند. در اين ميان يحيی هوشمند صبح تير خورده بود و هنوز من وی را نديده بودم و محمود درشوريان هم تير خورد که به عقب رفتند. شب حمله شد و پس از چندی بچه های جهاد فارس خاکريزهایی درست کرده بودند که ما در پشت آن مستقر شديم حال ما در خط مرزی هستيم و بصره پياده است و حالت تدافعی داريم. يک هفته به عقب رفتیم برای استراحت.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده