از شهید «محمدحسین شیرکوند» روایت شده است: «محمدحسین با دیدن برادرش خیلی به جبهه فکر می‌کرد و هوای جبهه را در سرش می‌پروراند. او به دور از چشم همه با یاد جبهه زندگی می‌کرد تا این که سال ۶۵ تصمیم گرفت مدرسه را رها کند و به دانشگاه جبهه برود.»

«هوای جبهه»

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران: شهید محمدحسین شیرکوند، یادگار «علی‌کرم» و «زینب» بیست و دوم بهمن ماه سال 1348 در شهرستان ورامین به دنیا آمد. وی تا اول راهنمایی درس خواند و به کشاورزی مشغول شد و سپس به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر بیست و دوم فروردین ماه سال 1366 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای حسین رضای زادگاهش قرار دارد.

بیشتر بخوانید: قرار عاشقی| این داستان؛ جشن شهادت

خير الحافظين

محمدحسین شش ماهه بود. تابستان بود و هوا گرم. اواخر شب بود. ما در حیاط پشه‌بند زدیم و داشتیم آماده می‌شدیم برای خواب. محمدحسین هم بیرون پشه‌بند خوابیده بود. او را داخل پشه‌بند بردم و در پشه‌بند را هم محکم بستم. صبح از خواب بیدار شدم. دست بردم زیر سر محمدحسین تا بغلش کنم. از جا که بلندش کردم زیر سرش عقربی دیدم که دمش را بالا گرفته بود و آماده‌ی نیش زدن بود. بی‌اختیار جيغ زدم. صدای جیغم همه را بیدار کرد. زبانم بند آمده بود. حاج آقا دوید و گفت: «چی شده؟» با اشاره‌ی دستم عقرب را نشانش دادم.

گفت: «نگران نباش عقرب مأمور نبوده که بچه رو نیش بزنه و گرنه تا حالا نیش زده بود، ما هم خبردار نمی‌شدیم و کار بچه تمام شده بود.» بعد خیلی آرام عقرب را گرفت و برد بیرون. حاج آقا عقرب را نکشت.

هوای جبهه

محمدحسین دوران تحصیل را در مدرسه‌ی ولی عصر (عج) گذراند. از نظر درسی در حد متوسط بود. وقتی محمدحسين هفده ساله بود برادر بزرگ‌ترش امیر، حدود چهار سال بود که به جبهه می‌رفت. یکی، دو بار هم مجروح شده بود. محمدحسین با دیدن برادرش خیلی به جبهه فکر می‌کرد و هوای جبهه را در سرش می‌پروراند. او به دور از چشم همه با یاد جبهه زندگی می‌کرد تا این که سال ۶۵ تصمیم گرفت مدرسه را رها کند و به دانشگاه جبهه برود.

اولین اعزام

محمدحسین از نماز خوان‌های مسجد امام حسین (ع) کارخانه قند بود. از همان نوجوانی، هم به مسجد و هم به بسیج علاقه داشت. از طریق بسیج و سپاه آن‌قدر پیگیر شد تا بالاخره برای جبهه ثبت نام کرد. تقدیر بر این شد تا گردان کمیلِ لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) عطشِ جانِ محمدحسین را سیراب کند. در اولین اعزام رفت خوزستان. آن موقع امیر هم در کردستان می‌جنگید. بار اول که محمدحسین به جبهه رفت با خواهش امیر به خانه بازگشت، ولی مرغ روحش دو روز بیشتر در قفس مرخصی دوام نیاورد و دو مرتبه به جبهه برگشت.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده