سه‌شنبه, ۰۲ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۴۷
نوید شاهد_در پانزده خرداد سال ۱۳۴۵ مصادف با اربعین حسینی نوزادی به اسم حسین از خطه‌ی دریادلان دیده به جهان گشود. او با سن کمی که داشت در متانت و شجاعت و گذشت برای همسنگرانش الگو بود. در ادامه خبر شرح زندگی نامه آن شهید بزرگوار را بخوانید.

به گزارش نوید شاهد بوشهر؛ در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۵ مصادف با اربعین سال ۱۳۸۶ هجری قمری، نوزادی از خطه‌ی دریادلان بوشهری در خانه‌ی حاجی آقا حمایتی به دنیا آمد که نامش را حسین گذاشتند تا راه و روشش همچون حسین بن علی (ع) باشد و حقا که سراسر زندگانی او مصداق حیات طیبه بود.

 او در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. تنها دوسالش بود که به زیارت اربابش حسین مشرف شد. مادرش میگوید با آن سن کمش به محض ورود به حرم دو دستش را به حالت سجده بر زمین گذاشت و زمین را بوسید.

 آنان که با شهید آشنایی داشتند، همه از خوشرویی و مهربانیش میگویند با این حال در مقابل دشمنان و برهم زنندگان آرامش وامنیت مردم چنان جدی و با ابهت بوده است که با وجود اندام نحیف و سن کم طرف مقابل را سرجایش میخکوب می‌کرد. در اوایل جنگ زمانی که دبیرستانی بود در سنگر بسیج مسجد قرآن باهم کلاسی اش  به نام «رضا رضایی» نگهبانی میداد. آقای رضایی میگوید: با آنکه از نظر سنی از من کوچکتر بود، اما در متانت و شجاعت و گذشت برای من الگو بود.

 در زمان درگیری منافقین با حزب الله در بوشهر که شهدای مسجد توحید در صف اول مبارزه بودند؛ با اینکه ۱۵ یا ۱۶ سال بیشتر نداشت چنان با قاطعیت، جدیت وشجاعت با منافقین درگیر میشد که تمام همسنگرانش که از او بزرگتر بوده اند، متعجب می‌شدند. منافقین هم از دست او به ستوه آمده بودند.

 در اسنادی که بعد‌ها از یک خانه‌ی تیمی در بوشهر که عملیات ترور اشخاص حزب اللهی را انجام می‌دادند، به دست آمد و مشخص شد که منافقین سه بار قصد ترور او را داشتند که هر سه بار نیز تیر به خطا می‌رفته و موفق نمی‌شدند.

 در همان سنین به عضویت بسیج درآمد و راهی جبهه‌های نبرد شد. در عملیات والفجر ۲ به سمت فرمانده گروهان با دشمن جنگید و با ۱۵ نفر از یارانش تا سه شبانه روز در محاصره دشمن ماندند و جانانه مقاومت کردند تا به لطف خدا پادگان حاج عمران را فتح کردند.

 در تاری در ۲۴ بهمن ماه ۱۳۶۲ منطقه دشت عباس زمانی که رزمندگان تازه مستقر شده بودند و خسته راه بودند، فرماندهان اعلام کردند تعدادی از برادران که با دریا و قایقرانی آشنایی دارند اعلام آمادگی کنند و او جزء نخستین کسانی بود که اعلام آمادگی کرد و آماده‌ی حرکت شد.

در خرداد ۶۳ مجددا به جبهه رفت و در گردان مصطفی خمینی لشکر فجر مشغول خدمت شد و با توجه به اینکه در گردان، رشته خاصی داشت، اما به آموزش دریایی برادران در لشکر نیز میپرداخت.  

بعد از بازگشت از جبهه به عنوان جانشین سرپرست کمیته شیلات مدت مدیدی خدمت نمود و بعد از آن نیز در کمیته انقلاب اسلامی بوشهر به عنوان مسئول واحد مبارزه با مواد مخدر انجام وظیفه کرد و همزمان نیز مسئولیت واحد مبارزه با مواد مخدر شهرستان خورموج را عهده دار شد.

 همچنین به تاسیس گردان دریایی کمیته بوشهر نیز اقدام نمود و سپس با این مسئولیت سنگین، معاونت اطلاعات و عملیات کمیته مرکزی بوشهر را نیز عهده دار گردید.

 با آغاز عملیات والفجر ۸ بنا به درخواست مسئولین لشکر نوزده فجر بی درنگ خود را به جبهه رساند و در آزاد سازی بندر استراتژیک فاو نقش آفرینی کرد و جزء اولین نفراتی بود که در بندر پیاده و با تعداد محدودی نیرو توانست دشمن را سرکوب و فتح فاو را در تاریخ اسلام ثبت نماید.  

بعد از بازگشت به خدمت در کمیته انقلاب ادامه داد تاسرانجام در سال ۶۶ در عملیاتی سخت با قاچاقچیان در گاوبندی عسلویه، بعد از جراحت از ناحیه پا و شکم و تشنگی و خونریزی شدید به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش ۵ روز در کوهستان ماند و در روز جمعه ۲ شهریور ماه ۱۳۶۶ از منطقه به بوشهر منتقل شد.

روایت زندگی شجاعانه فرمانده حسین

 

اما همه این‌ها تنها بخشی از زندگانی پاک و عارفانه‌ی اوست. او عاشق و دلداده‌ی اربابش حسین بود.در آخر وصیتنامه‌ی زیبایش آورده:اگر به کربلا نرسیدم به نیابت این حقیر به حرم سرورم بروید و به جای من طواف حرم شریفش را انجام دهید.

 بعد‌ها یکی از اعضای خانواده ایشان در خواب میبیند در کربلاست و قبری مقابل اوست که روی آن آیات قرآن حک شده، در عالم خواب به او می‌گویند این قبر حسین شماست و از آن جهت آیات قرآن روی آن حک شده که فقط مادرش بتواند او را بشناسد. زندگانی او همان قدر زیباست که شهادتش نیز!

از همان زمان که طفل بود و مادر تا دوسالگی اش قبل از شیر دادن به او وضوی عشق می‌گرفت و به او شیر می‌داد روح و جسمش با عشق به دین و ارزش‌ها رشد و نمو یافت. او از کودکی آنقدر باهوش و آداب دان بود که تمام دوست و فامیل به او احترام بگذارند و در نگاه نخست تحت تاثیر جاذبه‌ی شخصیت وی قرار گیرند و در انجام کارهایشان نظر او را جویا شوند و مشورت وی را پذیرا باشند.

نقدر از ارزش‌های والای انسانی مانند گذشت، شجاعت، ایمان، مهربانی و اخلاص برخوردار بود که برای دوستانش حتی آنانی که چندسالی هم از او بزرگترند یک الگو باشد.

 با خانواده نیز آنقدر مهربان و صمیمی بود که خواهر‌ها برای هر مسافرت و عملیات رفتنش نذر کنند.

در آخرین عملیات هم یکی از خواهر‌ها قطعه‌ی طلایی نذر سلامتی اش کرده و بدست یکی از خواهرهایش که عازم مشهدالرضا بوده میسپارد تا در ضریح بیاندازد، اما خواهر تا سه روز دستش به ضریح نمی‌رسد و موفق به انداختن طلا نمیشود تا روز چهارم که صبحش خبر شهادت برادر به خانواده رسیده بود!

 با آنکه همه اش ۲۱ سال داشت که شهید شد، اما همیشه سعی در تربیت جوانان داشت و نگران مشکلات آنان بود تا آنجا که بعد از شهادتش هم به خواب دوستانش رفته و آنان را به تربیت جوانان و حل مسائلشان توصیه کرده. هیچوقت دنبال نام و نشان نبود و تا جایی هم که میشد کارهایش را به نام دیگران تمام میکرد، این را به شهادت تمام آن‌هایی که میشناختند و نمیشناختندش می‌گویم.

 یکی از مادران شهدا میگوید تا مدت‌ها بعد از شهادت پسرم یک نفر از کمیته مرتب به ما سر میزد، ولی مدتی بود که نمی‌آمد، رفتم کمیته جریان را که توضیح دادم گفتند او حسین حمایتی بود که شهید شده است. برای کار و فعالیت در راه تداوم و بسط انقلاب اسلامی سر از پا نمیشناخت، گاهاً اتفای می‌افتاد در شبانه روز دو ساعت هم نخوابد. بعد از یک عملیات‌ها یکی از همکارانش ساعت ۴:۳۰ صبح او را به در خانه میرساند وخودش هم میرود برای استراحت، ساعت ۹ صبح که به اداره میرود میبیند شهید حمایتی از ۷ صبح به اداره آمده، از متهمین بازجویی کرده، پرونده هایشان را تکمیل کرده، گزارشش را نوشته و فرستاده به اداره‌ی مرکزی.

 اهل امر به معروف ونهی از منکر بود و با خوشرویی و نرمش منحصر به فردش سعی درهدایت جوانان داشت و بخاطرش بار‌ها مورد ضرب و شتم قرارگرفته بود. به نماز اول وقت مقید بود و به دیگران هم توصیه میکرد در هرکاری که هستید آن را رها کنید و با نماز بپردازید. وی سعی میکرد نمازش را به جماعت بخواند و همیشه قرآن و مهرنمازش همراهش بود، اکثرروز‌های دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت، روزی ۲ ساعت تلاوت قرآن داشت.

و دعای کمیلش هیچگاه ترک نمیشد. یک روز که از گلزار شهدا به خانه برمیگردد به مادر میگوید در آنجا صدایی به وضوح به گوشم رسید که میگفت:حسین بیا که بچه‌ها همه منتظر تو هستند. بدیهی است انسانی با این کیفیت زندگی که برای شهادت گریه میکند و از دوستانش میخواهد برای شهادتش دعا کنند.

همیشه اقتدا کننده به مولایش حسین (ع) که ذره‌ای از آنرا این قلم ناتوان نوشت در عروجش هم به اربابش اقتدا میکند و با لب تشنه شهید میشود و پیکر مطهرش پنج روز زیر آفتاب گرم در کوهستان‌ها می‌ماند و رفتنش منقلب میکند شهری را و تازه بعد از شهادت است که دوستان وهمکاران میفهمند حسین حمایتی که بوده.

منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده