روایتی خواندنی از فرزند آزاده و جانباز کرمانشاهی؛
نوید شاهد - "محمد اتابک" می گوید: «برای ما جای تعجب بود در حالی که آب آشامیدنی نداشتیم هدیه یخچال بی معنی بود. پس از چند روز همه ی اسرا را به داخل محوطه بردند و گفتند همه برای قائد اعظم، صدام حسین دست بزنید که برای شما مجوس ها یخچال آورده است ولی ما هر چه قدر اطراف را نگاه کردیم، یخچالی وجود نداشت....»

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، بی شک تداعی خاطرات شهیدان، آزادگان و جانبازانی که جان خود، عمر خود و یا عضوی از پیکر خود را فدای آرمان های انقلاب شکوهمند اسلامی کردندما را برای ادامه دادن راهشان مصمم تر خواهد کرد. در ادامه خاطره ای خواندنی از " محمد اتابک"  فرزند آزاده ی جانباز " فیض اله اتابک" تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد.

 

ضرب و شتم عباس برای شکسته شدن یخچال قائد اعظم!

 

متنی را که می خوانید قسمتی از خاطرات پدرم فیض اله اتابک است که بیش از بیست و پنج ماه در اسارت بعثی ها بوده است.

پدرم می گوید: در سال 67 چند روز قبل از عملیات مرصاد به اسارت درآمدم و تا زمان آزادی به صورت مخفی و مفقودالاثر در اسارت بودم.

در دوران اسارت کم اتفاق افتاد که عطش تشنگی ما برطرف شوداز آب محروم بودیم و یا جیره بندی آن بسیار ناچیز بود. چند ماه به چند ماه اجازه ی استحمام می دادند. آن هم خیلی مختصر و با آب سرد.

وسایل اولیه نظافت نداشتیم. می گفت چند ماهی از اسارتم گذشته بود که عراقی ها خبری را با آب و تاب در آسایشگاه پخش کردند. که صدام حسین می خواهد به عنوان هدیه یخچالی به آسایشگاه پخش کردند که صدام حسین می خواهد به عنوان هدیه یخچالی به آسایشگاه بدهد!

برای ما جای تعجب بود در حالی که آب آشامیدنی نداشتیم هدیه یخچال بی معنی بود. پس از چند روز همه ی اسرا را به داخل محوطه بردند و گفتند همه برای قائد اعظم، صدام حسین دست بزنید که برای شما مجوس ها یخچال آورده است ولی ما هر چه قدر اطراف را نگاه کردیم، یخچالی وجود نداشت. ناگهان چشممان به کوزه ی بزرگ و در گشادی افتاد که دور آن را گونی پیچیده بودند. به این ترتیب خبر مرگش معنی یخچال اعظم قائد را فهمیدیم. اسرا سر به زیر انداختند شاید زبان حالشان این بود." خبر مرگت برای یخچالت."

بعثی ها یخچال قائد اعظم را به دو نفر سپردند و گفتند: اگر یخچال بشکند ما هم شما دو نفر را می شکنیم. از قضا پس از مدتی کوزه شکست و دو نفر مسئول آن را تا حد مرگ به باد کتک گرفتند. یکی از آن دو نفر زیر کتک وحشیانه بعثی ها قسم خورد که به حضرت عباس ما مقصر نیستیم. مأمور بعثی گفت: وینه عباس ( عباس کجاست؟)

بعثی ها داخل آسایشگاه رفتند و یکی از دوستان مرا که نامش عباس بود بیرون کشیدند و وحشیانه به جانش افتادند و کتک زدند.

عباس فریاد می زد: بابا مسئول کوزه به حضرت عباس قسم خورد! نگفت که عباس مقصر است اما وقتی مأمور نفهم بعثی فهمید که دیگر عباس بیچاره نای سر پا ماندن نداشت.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده